وبلاگ

غزل جان شعر ایرانی است

نگاه :از ماهی اگر بپرسند با آب  برکه و رود و دریا چه گونه ای  ؟ با حیرت تو را می نگرد که مگر بی آب هم حیاتی هست ؟ این حیرت و شگفتی را در برق چشمان  محمد علی بهمنی دیدم  وقتی امروز بیست و نهمخرداد ماه به دفتر نشر نگاه آمد  و  کمی بعد از احوالپرسی از او پرسیدم  غزل را چگونه می بینی ؟ غزل شعر  زمان ماست ؟  برق حیرت چشمانش را هرگز فراموش نمی کنم که با تحیر تمام گفت  بی غزل بودن  یعنی نیستی بی غزل بودن یعنی بر باد دادن هستی .  و کمی بعد با مهربانی می گوید :از من که غزل شکلی از هستی من است می پرسی : آیا غزل شعر این روزگار هست یا نه ؟
درک ام  این است  که انگاراز خودم می پرسند اهل این روزگار هستم یا نه ؟ چه باید بگویم ؟ پاسخ مگویی است  وقتی مجموعه آخر من  نامش ” من زنده ام  و غزل فکر می کنم  ” نام گرفته است ، پس به تعین غزل شعر همه روزگاران بوده و خواهد بود . اما من بر این باور هستم که :
غزلی  در نزد من هرچند جان شعر ایرانی ست
تغزل در چنین ایام  اما راوی ما نیست
تغزل لهجه ی عشق است  و با هر گویشی زیباست
بدا در میهنم اینک زبان عشق گویا نیست
بهمنی پس از این گفت و شنید کوتاه از پیش ما رفت . اما دیوان کامل اشعارش را  که انتشارات نگاه منتشر کرد روی میز من و در کنار من است تا  یک بار دیگر باور کنم که غزل هنوز زنده است .

نوشتن دیدگاه