ساندویچ ژامبون : این رمان درواقع یک اتوبیوگرافی است از زندگی نویسندهاش. چارلز بوکوفسکی در این رمان دست به روایت زندگیاش میزند. رمان با راوی اول شخصی به نام هنری چیناسکی پیش میرود و روایتگر سالهای اولیه زندگی بوکوفسکی است. قسمتی از کتاب :اولین چیزی که از حرف های مادربزگ یادم می آید این بود: «همتونو تو گور میکنم»! این را اولین بار وقتی گفت که ما می خواستیم شروع کنیم به غذا خوردن، و بعدها بارها و بارها قبل از شروع غذا همین را تکرار کرد. خوردن بهنظر خیلی مهم بود. ما پوره سیب زمینی و آب گوشت می خوردیم، مخصوصاً روزهای یکشنبه. ما همچنین گوشت کباب...
هزار پیشه
وقتی برگشتم لسآنجلس، درست کنار خیابان هوور[1] هتل ارزانی پیدا کردم و در تخت ماندم و نوشیدم. چند وقتی همینطور ادامه دادم، سه یا چهار روز. حتی فکر کردن به اینکه بخواهم بروم بنشینم جلوی مرد پشت میز و بگویم کار میخواهم، که به درد این کار میخورم، خیلی بیشتر از حد توانم بود. راستش، زندگی به وحشتم میانداخت؛ اینکه آدم فقط توانش را پیدا کند که بخورد، بخوابد، و لباس تنش باشد، مجبور است به چه کارهایی تن بدهد. برای همین توی تخت میماندم و مینوشیدم. وقتی مینوشی هم دنیا کماکان آن بیرون هست، اما لحظهای دستهاش را از...