پلاستیک کتابها را هم نگاه کردم تا مطمئن شوم همهی کتابها را آورده است. باز جای شکرش باقی بود که آنها را مضر تشخیص نداده بود. گرچه شاید همهی عیب و علتم از آنها ناشی میشد. وقتی برای آزمایشهای بعدی داخل آزمایشگاه بودم، با خودم عهد کردم فکر کردن را حتا شده برای مدتی کوتاه، تعطیل کنم یا حداقل جلوش بایستم. سرم مثل چوب موریانهدیده پوک شده بود. انگار تمام سلولها و مغز سرم چرخ شده و تودهای بیشکل شده بود که حتا درد هم نمیکرد. فقط گاهی که مثل حملهای خارج از اختیار شروع میشد، میگذاشتم بیاید و برود....