وقتی برگشتم لسآنجلس، درست کنار خیابان هوور[1] هتل ارزانی پیدا کردم و در تخت ماندم و نوشیدم. چند وقتی همینطور ادامه دادم، سه یا چهار روز. حتی فکر کردن به اینکه بخواهم بروم بنشینم جلوی مرد پشت میز و بگویم کار میخواهم، که به درد این کار میخورم، خیلی بیشتر از حد توانم بود. راستش، زندگی به وحشتم میانداخت؛ اینکه آدم فقط توانش را پیدا کند که بخورد، بخوابد، و لباس تنش باشد، مجبور است به چه کارهایی تن بدهد. برای همین توی تخت میماندم و مینوشیدم. وقتی مینوشی هم دنیا کماکان آن بیرون هست، اما لحظهای دستهاش را از...
برای گرفتن «ساندویچ ژامبون » به نگاه بیائید.
بسیاری را باور براین است که این اثر یک شبه زندگی نامه است و بوکوفسکی آنرا در برابر اثر نویسنده بزرگ همدورانش سالینجر یعنی ناتوردشت نوشته است . در این اثر بوکوفسکی به زندگی خود اشاره دارد که همانند تکهای گوش میان دو نان گیر کرده است. بوکوفسکی در ایران نویسندهای شناخته شده است ولی این اثر مفصلترین کتابی است که از او به خوانندگان فارسی زبان ارائه میشود. بوکوفسکی طنزپرداز بزرگی است و آن طنز زیرپوستی و جذاب او درسطرسطر این اثر جاری است و برای خواننده، اوقات خوشی رقم میزند. دراینجا به یکی از اشارات طنزآلود...