توضیحات
گزیده ای از مجموعه اشعار محمد علی بهمنی
به حرف گورکن پیر گوش مىدادیم :
برو رفیق که گورى نکنده باقى نیست
شکست تلخى گفتار کدخدا را داشت
شکسته برگشتم
نه با اصالت آن روستایى مغرور
در آغاز کتاب اشعار محمد علی بهمنی می خوانیم
سخن ناشر
بىتردید حافظ در غزل یگانه است، اما این سعدى است که غزل پارسى را به ثبات و اوج رسانده است. قالب کلاسیک غزل در دوران حیات ادبى زبان پارسى، دو برههى بسیار حسّاس را از سر گذرانده است، نخست دوران سلطهى تیموریان و صفویه که سبب پیدایى «سبک هندى» گردید که در این سبک و زبان، فصاحت و زبانآورى «سبک عراقى» رنگ باخت و معانى و تعابیرى دگرگونه در مضامین شعرى راه یافت. پیروان سبک هندى بسیارند و فراوان و از این میانه چهرههایى همچون صائب، بیدل و عرفى شاخصاند. بزرگان سبک هندى، هرگز از آوردن واژگان و مضامین دمدستى دورى نمىکردند و همین وجه کارشان به ممیزهاى بدل گشت. سخنوران این سبک در جستجوى مضامین ناشناختهتر چنان بر هم پیشى گرفتند که در نهایت این مسئله به نوعى افراطگرایى انجامید و به دام روزمرهگى و ابتذال افتاد. چنانکه ملکالشعراى بهار سرود :
فکرها سست و تخیّلها عجیب شعر پر مضمون ولى نادلفریب
وز فصاحت بىنصیب هر سخنور بار مضمون مىکشید
رنج افزون مىکشید زان سبب شد سبک هندى مبتذل
در روزگار پر از فتنه و شر پس از فروپاشى صفویه و تا پا گرفتن سلسلهى قاجاریه، زمینهاى براى رشد ادبیات بهویژه شعر مساعد نبود و این دوره بىهیچ اغراقى یک دوره کامل فترت و رکود ادبى است اما از نیمهى دوم قرن دوازدهم جرقههایى پدید مىآید و از آنجا که طالبان شعر از سبک متکلّف دورهى مغول و تیموریان دلزدهاند و افراطکارىهاى پیروان سبک هندى را نیز برنمىتابند، ضرورت ایجاد تحوّلى در شعر پارسى نمود پیدا مىکند و نخستین منادیان سبک «بازگشت ادبى» سر برمىآورند. از میان آنان شعله اصفهانى، عاشق اصفهانى و هاتف اصفهانى و چندین تن دیگر آستین همت بالا زدند تا سبک بازگشت را که بهنوعى رجوعى دیگر به سبک قدماى شعر بود رواج دهند و بىتردید بودند کسانى که این سعى و تلاش را نمىپسندیدند و این قبیل سرایندگان را کهنهگرا و بىذوق مىدانستند. اما مروجین سبک بازگشت، دورهى شعرى عهد صفوى را دورهى انحطاط مىنامیدند و خواهان بازگشت به شیوهى سخن بزرگانى همانند فردوسى و حافظ و سعدى بودند و گو اینکه نیت آنان خیر بود اما تحولات سیاسى و ادبى آن روزگار و لزوم بریدن شعر از دربار و آوردن آن به میان مردم، تلاش مشتاقان بازگشت ادبى را مرتجعانه و بازگشت به قهقرا مىنمود. به همین دلیل نیمایوشیج در سطورى از کتاب ارزشمند ارزش احساسات معتقد است که تلاش براى بازگشت به سبک قدما بازگشتى از روى عجز بهسوى سبکهاى قدیم است[۱] . و در این کلام
حقیقتى ژرف نهفته است که حاکى از نگاه نقّادانه و هوشمندانهى نیما است.
واقعیت این است که منادیان سبک بازگشت هرگز نتوانستند به حریم سخن فردوسى و نظامى و حافظ و سعدى نزدیک شوند و حاصل تلاش آنان به خلق اشعارى انجامید که حتى نازلترین نمونههاى سبک هندى در کنار آنان از جلوهاى برخوردار بودند. مهدى اخوان ثالث «م.امید» که از شاگردان مکتب نیماست در نوشتهاى بهیاد نیما، از دوره و نهضت بازگشت ادبى چنین یاد مىکند: «نهضت بازگشت، فقط بسان کودتایى بود براى ساقط کردن سلطنت انحصارى دودمان سبک هندى که همه از آن بهتنگ آمده بودند و ایجاد ملوکالطوایفى در شعر و ادب با این تفاوت که هیچ چهرهى درخشانترى از چهرههاى پیش پیدا نکرد، سهل است که حتى مُشتى آدمهاى دروغین بهوجود آورد: سعدى دروغین، سنایى دروغین و…»[۲]
ایران، در آستانهى انقلاب مشروطیت، وضع و حالى نابسامان داشت و این نابسامانى هم شامل شرایط سیاسى و اجتماعى بود و هم فرهنگى و ادبى. وابستگى دربار ایران به سیاستهاى دربار روس و انگلیس و بىکفایتى پادشاهان قاجارى، ضرورت تحول و انقلابى را بشارت مىداد. با بالا گرفتن نهضت مشروطهخواهى در تهران، شعلههاى آن به تبریز و اصفهان و شیراز هم رسید. عینالدوله استعفا کرد و میرزا نصراللهخان مشیرالدوله بهجاى او مستقر شد و سرانجام در ۱۴ جمادىالاخر ۱۳۲۴ ه .ق فرمان مشروطیت صادر گردید و دولت به تأسیس مجلس شورا که قرار بود با گزینش نمایندگانى از میان مردم تشکیل گردد تن درداد. مجلس اول در هجدهم شعبان ۱۳۲۴ ه .ق افتتاح شد و در آخرین روزهاى عمر مظفرالدین شاه یعنى ۱۴ ذیقعدهى ۱۳۲۴ ه .ق پنجاه و یک اصل قانون اساسى به امضاى او رسید. پس از مرگ مظفرالدین شاه در روز ۲۴ ذیقعده
۱۳۲۴ ه .ق محمدعلى شاه در ماه ذیحجهى همان سال بهجاى پدر نشست و بساط استبداد خود را گسترد و همین مسئله سبب قیام مجدد مردم و شعلهور شدن آزادیخواهى گردید. محمدعلى شاه و اعوان و انصار او مجلس رابه توپ بستند و دورهى سیزده ماههى «استبداد صغیر» هم نتوانست جنبش عدالتخواهانه را سرکوب کند. در این اوضاع و احوال، ادبیات اعم از شعر و نثر به وظیفهى تاریخى خویش عمل مىکرد و نوشتهها و سرودههاى روشنفکران و آزادیخواهان، نقشى چشمگیر در آگاهى دادن به مردم ایفا مىکرد که از تریبون مطبوعات و جراید بهدست آنان مىرسید. نخستین روزنامهى عهد مشروطه که پس از گشایش مجلس شورا منتشر گردید روزنامهى مجلس بود که در ۸ شوال ۱۳۲۴ ه .ق منتشر شد و پس از آن نشریاتى همچون وطن، نداى وطن، مساوات، تمدّن، روحالقدس، آدمیت و بسیارى دیگر منتشر شدند و پس از نه ماههى اول پس از اعلان مشروطیت، روزنامههاى دیگرى نیز همچون «حبلالمتین»، «تئاتر» و «صور اسرافیل» نیز به جمع جراید این دوره افزوده شدند که نقشى چشمگیر در بیدارى مردم داشتند.
حرکت انتشار مطبوعات آزاد تنها به تهران منحصر نشد و شهرستانها نیز به این حرکت آگاهىدهنده پیوستند. روزنامههاى «انجمن» و «آذربایجان» در تبریز و «نسیم شمال» اشرفالدین حسینى در رشت و «فریاد» در ارومیه چاپ و منتشر شدند و همین نشریات با چاپ اشعارى دربارهى ضرورت بیدارى و قیام برعلیه ظلم، مروّج نوعى اشعار ژورنالیستى آگاهىدهندهى دورهى خود شدند. شاخصهى اشعار دوران مشروطه بهویژه غزل در دورهى مشروطهخواهى از آنجا که بیشتر در تحت تأثیر قرار دادن ذهن مبارزهجویانهى مردم متمرکز شده بود و بیشتر به مسایل سیاسى مىپرداخت در بیشتر مواقع سست و عارى از ظرافت بود
حتى بزرگانى همچون عارف قزوینى، میرزاده عشقى و لاهوتى هم که در دوران پس از مشروطهخواهى نیز دستى در غزل داشتهاند بهنوعى ضعف تألیف دچار گشتهاند.
دورهى معاصر غزل با چهرههایى همچون بهار و شهریار جوانه مىزند و با حضور رهى معیرى و هوشنگ ابتهاج «سایه» و بانو سیمین بهبهانى بهبار مىنشیند. دههى پنجاه شمسى شاهد ظهور چهرهاى است در غزل که استیل و زبان خاص خود را دارد. محمدعلى بهمنى که از کودکى و نوجوانى شیفتهى سرودن است بهجاى مدرسه سر از چاپخانه درمىآورد. در دهدوازده سالگى چاپخانهى «تابان» در خیابان ناصرخسرو محل کار او بود که مجلهى «روشنفکر» در آن چاپ مىشد. این مجله صفحهى شعرى داشت بهنام «هفتتار چنگ» که از سوى زندهیاد فریدون مشیرى نظارت مىشد. اتّفاقى در این باره راه بهمنى را براى رسیدن به شعر و آفرینش ادبى هموار مىکند. این روایت بهمنى است از ماجرا :
«… روزى در قسمت فرمبندى داشتم یواشکى شعرهاى حروفچینى شده و آمادهى غلطگیرى و چاپ را نگاه مىکردم که متوجه شدم قسمتى از شعر شاعرى را نمىشود بهآسانى قسمتهاى دیگرش خواند. وزناش خراب بود. با زبان بىزبانى به آقاى صفحهبند گفتم این شعر غلط است. و آقاى صفحهبند که شاید خستگى کار بىحوصلهاش کرده بود با عصبانیت جواب داد: “این فضولىها به تو نیامده بچّه!”
اما ساعتى بعد همراه مردى که لبخندى فراموشنشدنى بر لب داشت به سویم آمد و مرا به مرد همراه نشان داد و گفت: “این بچه را مىگفتم.”
آن مرد که بعد دانستم فریدون مشیرى است، زودتر از من سلام کرد و دست مهربانش را بر شانهام گذاشت و گفت: “شعر دوست دارى؟” باور کنید تا آن زمان هیچکس اینقدر مهربان با من حرف نزده بود، آن هم دربارهى
شعر که نمىشناختمش امّا عاشقش بودم. زبانم مثل دست و پایم گم شده بود. آن مرد خوب گویا متوجّه احوالم شده بود، مهربانى را بیشتر کرد و پرسید: “از کجا فهمیدى این شعر غلط است؟” گفتم: “به روانى قسمتهاى بالا و پایینىاش نیست.”
لبخندى زد و گفت: “راست مىگویى. شعر غلط حروفچینى شده بود. درستش کردم، دوباره بخوان.”
گفتم: “خواندن و نوشتن خوب بلد نیستم، اما شعر زیاد بلدم.”
گفت: “شعر هم مىگویى؟” سرم را پایین انداختم. حس مىکردم به همان اندازه که به شعر نیاز دارم، به شاعر شدن نیز نیازمندم!”»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.