مجموعه اشعار فروغ فرخزاد

دیده ام سوی دیار تو و در کف تو

از تو دیگر نه پیامی نه نشانی

نه به ره پرتو مهتاب امیدی

نه به دل سایه ای از راز نهانی

 

 

دشت تف کرده و بر خویش ندیده

نم نم بوسهٔ باران بهاران

جاده ای گم شده در دامن ظلمت

خالی از ضربهٔ پاهای سواران

 

 

تو به کس مهر نبندی ، مگر آن دم

که ز خود رفته ، در آغوش تو باشد

لیک چون حلقهٔ بازو بگشایی

نیک دانم که فراموش تو باشد

 

 

کیست آن کس که تو را برق نگاهش

می کشد سوخته لب در خم راهی ؟

یا در آن خلوت جادویی ِ خاموش

دستش افروخته فانوس گناهی

 

 

تو به من دل نسپردی که چو آتش

پیکرت را زعطش سوخته بودم

من که در مکتب رویایی زهره

رسم افسونگری آموخته بودم

 

 

بر تو چون ساحل آغوش گشودم

در دلم بود که دلدار تو باشم

( وای بر من که ندانستم از اول

روزی آید که دل آزار تو باشم )

 

 

بعد از این از تو دگر هیچ نخواهم

نه درودی ، نه پیامی ، نه نشانی

ره خود گیرم و ره بر تو گشایم

ز آنکه دیگر تو نه آنی ، تو نه آنی

265,000 تومان

جزئیات کتاب

پدیدآورندگان

فروغ فرخزاد

نوع جلد

سخت

نوبت چاپ

پنجم

جنس کاغذ

بالک (سبک)

قطع

رقعی

تعداد صفحه

352

سال چاپ

1402

موضوع

شعر فارسی

کتاب مجموعه اشعار فروغ فرخزاد

فروغ فرخزاد :

–روز یا شب؟

–نه، ای دوست، غروبی ابدیست

با عبور دو کبوتر در باد

چون دو تابوت سپید

و صداهائی، از دور، از آن دشت غریب،

بی ثبات و سرگردان همچون حرکت باد

–سخنی باید گفت

سخنی باید گفت

دل من میخواهد با ظلمت جفت شود

سخنی باید گفت

چه فراموشی سنگینی

سییبی از شاخه فرو مییافتد

دانه‌های زرد تخم کتان

زیر منقار قناری‌های عاشق من میشکنند

گل باقالا، اعصاب کبودش را در سکر نسیم

میسپارد به رها گشتن از دلهرۀ گنگ دگرگونی

و در اینجا، در من،‌ در سر من؟

آه…

در سر من چیزی نیست بجز چرخش ذرات غلیظ سرخ

و نگاهم

مثل یک حرف دروغ

شرمگینست و فرو افتاده

– من به یک ماه میاندیشم

– من به حرفی در شعر

– من به یک چشمه میاندیشم

– من به وهمی در خاک

– من به بوی غنی گندمزار

– من به افسانۀ نان

– من به معصومیت بازی‌ها

و به آن کوچۀ باریک دراز

که پر از عطر درختان اقاقی بود

– من به بیداری تلخی که پس از بازی

و به بهتی که پس از کوچه

و به خالی طویلی که پس از عطر اقاقی‌ها

–قهرمانیها؟

–آه

اسب‌ها پیرند

–عشق؟

–تنهاست و از پنجره‌ای کوتاه

به بیابان‌های بی مجنون مینگرد

به گذرگاهی با خاطره‌ای مغشوش

از خرامیدن ساقی نازک در خلخال

–آرزو‌ها؟

–خود را میبازند

در همآهنگی بیرحم هزاران در

–بسته؟

–آری پیوسته، بسته، بسته

خسته خواهی شد.

–من به یک خانه میاندیشم

با نفس‌های پیچک‌هایش، رخوتناک

با چراغانش، روشن همچون نی‌نی چشم

با شبانش، متفکر، تنبل، بی‌تشویش

و به نوزادی با لبخندی نامحدود

مثل یک دایرۀ پی در پی بر آب

و تنی پر خون، چون خوشه‌ای از انگور

–من به آوار میاندیشم

و به تاراج وزش‌های سیاه

و به نوری مشکوک

که شبانگاهان در پنجره میکاود

و به گوری کوچک، کوچک چون پیکر یک نوزاد

–کار … کار؟

–آری، اما در آن میز بزرگ

دشمنی مخفی مسکن دارد

که ترا میجود آرام آرام

همچنان که چوب و دفتر را

و هزاران چیز بیهدۀ دیگر را

و سرانجام، تو در فنجانی چای فرو خواهی رفت

همچنان که قایق در گرداب

و در اعماق افق، چیزی جر دود غلیظ سیگار

و خطوط نامفهوم نخواهی دید

–یک ستاره؟

–آری، صدها، صدها، اما

همه در آنسوی شب‌های محصور

–یک پرنده؟

–آری، صدها، صدها، اما

همه در خاطره‌های دور

با غرور عبث بال زدنهاشان

–من به فریادی در کوچه میاندیشم

–من به موشی بی‌آزار که در دیوار

گاهگاهی گذری دارد!

–سخنی باید گفت

سخنی باید گفت

در سحرگاهان، در لحظۀ لرزانی

که فضا همچون احساس بلوغ

ناگهان با چیزی مبهم میآمیزد

من دلم میخواهد

که به طغیانی تسلیم شوم

من دلم میخواهد

که ببارم از آن ابر بزرگ

من دلم میخواهد

که بگویم نه نه نه نه

–برویم

–سخنی باید گفت

–جام، یا بستر، یا تنهائی، یا خواب؟!

–برویم…

فروغ فرخزاد

فروغ فرخزاد

موسسه انتشارات نگاه

موسسه انتشارات نگاه

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “مجموعه اشعار فروغ فرخزاد”