در آغاز کتاب حیوان را دست کم نگیر می خوانیم :
کتاب حیوان را دست کم نگیر نوشتۀ عزیز نسین ترجمۀ ثمین باغچه بان
فهرست مطالب
این یارو به گاز گرفتن هم نمیارزه 17
سگی که از اعتماد من سوء استفاده کرد. 20
موشهایی که تبدیل به جانورهای درنده شدند. 23
موشهایی که ماهی شکار میکنند! 31
سگهایی که میانبر میزدند. 39
گربه برای انسان است یا انسان برای گربه؟. 55
خوشگلها را همه دوست دارند. 110
اعضای انجمن حمایت حیوانات… 116
دزدی که باید وارد تاریخ شود. 123
گربهای که به خرگوش حسادت میکرد. 127
دموکراسی در زندگی غازهای وحشی.. 130
گربههایی که یک جزیره را از تسلط موشها نجات دادند. 138
سگی که جانش را فدای صاحبش کرد. 147
حالت دفاعی قورباغه در برابر سگ… 151
چون بیگناه بود فرار نمیکرد. 152
کوچکتری که بزرگتری را شکست داد و خورد! 159
اسبی که سوارش را نجات داد. 186
اربابی که چشم به قوچ دیگران دوخته بود. 188
غریبی که آرایشگر را میشناخت… 208
گرازهایی که توقع کمک از انسان داشتند. 220
سگی که گوساله را نجات داد. 233
سگی که دزد سابقهدار را به راه آورد. 235
گربهای که قاتل را لو داد. 242
سگ ولگرد مهربان
چهارده ساله بودم. شاگرد دبیرستان نظام بودم. یک روز دبیر علوم طبیعی ما، دو رویداد دربارۀ حیوانات برایمان تعریف کرده بود که هنوز یادم است. این دو رویداد را همان طور که در یادم مانده، برایتان بازگو میکنم. دبیرمان میگفت: یکی از روزهای زمستان بود. در طبقۀ دوم یک آپارتمان منزل داشتیم. من کنار پنجره نشسته بودم و داشتم قهوه میخوردم و روزنامه میخواندم. صدای پارس سگی از کوچه بلند شده بود و قطع نمیشد. زبانبسته چنان پارس میکرد که نتوانستم بگیرم و بنشینم. پنجره را باز کردم و به کوچه نگاه کردم. سگ کوچولو و ولگردی بود. رفتم پایین که چخش کنم و فرارش بدهم. در را باز کردم. زبانبسته تا چشمش به من افتاد شروع کرد به زوزه کشیدن. معلوم بود که جاییش درد میکند. پوزهاش را گذاشته بود روی سکو و چشمش را به من دوخته بود. وقتی بغلش کردم، متوجه شدم که یکی از پاهایش شکسته. زخمش را شستم و مرهم گذاشتم و بستم. مدتی زوزه کشید و ناله کرد بعد ساکت شد. شکمش را سیر کردم. گرفت و خوابید.
پانزده روز بعد زخمش را باز کردم. زخمش خوب شده بود، اما میلنگید. ده پانزده روز بعد هم به کلی خوب شد. دیگر نمیلنگید. سگ با مزه و بازیگوشی بود، اما چه فایده که ولگرد بود. تو خانه بند نمیشد تا در خانه باز میماند، میزد به کوچه. دنبالش میگشتیم، پیداش میکردیم و میآوردیمش خانه. باز یک روز زده بود به کوچه، اما این دفعه هر چه گشتیم، پیداش نکردیم.
زمستان بعد، باز یک روز کنار پنجره نشسته بودم و داشتم قهوه میخوردم. صدای دلخراش پارس سگی از توی کوچه بلند شد. خیلی شبیه صدای خودش بود. رفتم پایین و در را باز کردم. بله، خودش بود. تا چشمش به من افتاد، از خوشحالی شروع کرد به دم جنباندن. به سر و کولم میپرید، اما این دفعه تنها نبود. یک سگ زرد و خیلی گنده و پشمالو همراهش بود. این سگ زرد و گنده زوزه میکشید و به خودش میپیچید. وقتی خوب نگاهش کردم، دیدم یکی از پاهای این زبانبسته شکسته. سگ ولگرد و کوچولو، یک سال بعد، دوست زخمیاش را برای معالجه پیش من آورده بود.
کتاب حیوان را دست کم نگیر نوشتۀ عزیز نسین ترجمۀ ثمین باغچه بان
کتاب حیوان را دست کم نگیر نوشتۀ عزیز نسین ترجمۀ ثمین باغچه بان
کتاب حیوان را دست کم نگیر نوشتۀ عزیز نسین ترجمۀ ثمین باغچه بان
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.