کتاب کاترین کبیر نوشتۀ جرج پی کوچ با ترجمه و اقتباس ذبیحالله منصوری
گزیدهای از متن کتاب
شاهزاده خانم یوهان
روز بیستوپنجم ماه دسامبر ۱۷۴۳ میلادی، یعنی روزی که شب قبل از آن در سراسر دنیای مسیحیت مردم مراسم جشن نوئل را برپا کرده بودند، یک سواری در جادهای که از برلن منتهی به شهر کوچک «زربست» -کرسی منطقهای به همین نام- میشد، اسب میتاخت. با اینکه در آن شب برف میبارید و ممکن بود که اسب در حال تاخت زمین بخورد و سوار آسیب ببیند، راكب آن اسب از سرعت خود نمیکاست، زیرا میدانست حامل نامهای است که باید هرچه زودتر به مقصد برسد.
اگر برف ادامه مییافت و روی زمین مینشست، بهطور حتم از سرعت سوار مزبور میکاست و مجبورش میکرد که با قدم اسب حرکت کند، ولی مقارن ساعت نه بعدازظهر ریزش برف قطع شد و آن سوار به یک چاپارخانه که کنار آن یک مهمانخانۀ روستایی بود رسید و بانگ زد: فوری یک اسب تازهنفس به من بدهید. هنگامی که اسبی از اصطبل خارج میکردند تا به وی واگذارند، او در مهمانخانۀ روستایی یک جام نوشیدنی نوشید و از مهمانخانهچی پرسید: از اینجا تا زربست چقدر راه است؟ مهمانخانهچی گفت: ابتدا اجازه بدهید که به مناسبت عید نوئل به شما تبریک بگویم و اما از اینجا تا زربست سه فرسنگ راه است و اگر یک اسب راهوار داشته باشید، قبل از نیمهشب به آنجا خواهید رسید.
آن مرد پس از اینکه نوشیدنیاش را نوشید و بهای آن را پرداخت، گفت: یک اسب راهوار سه فرسنگ راه را باید در یک ساعت طی کند، نه در سه ساعت. آنگاه از مهمانخانه خارج شد و سوار بر اسب تازهنفس، به راه افتاد و رکاب کشید. ولی قدری که راه پیمود، برف تجدید شد؛ طوری که آن سوار نتوانست در ظرف یک ساعت خویش را به زربست برساند و طولی نکشید که راکب و مرکوب بر اثر ریزش برف سفید شدند. معهذا قبل از ساعت دوازده (نیمه شب) شهر زربست که مثل همۀ شهرهای کوچک و قدیم آلمان اطراف قلعۀ حکمران بنا شده بود، نمایان شد. قلعۀ زربست مثل همۀ قلاع شاهزادگان و امرای آلمان در آن دوره، هم یک دژ بود و هم یک کاخ. سوار بعد از اینکه به شهر وارد شد، عزم کاخ مزبور را کرد، زیرا میدانست شخصی که باید نامۀ او را بگیرد، در آن کاخ سکونت دارد.
هیچیک از سکنۀ کاخ، غیر از نگهبان داخل آن دژ، مطلع نشدند که یک سوار به آن قصر نزدیک میشود و فقط یک دختر جوان که در اتاقی واقع در برج مرتفع و مرکزی کاخ، روی بستر دراز کشیده بود، صدای سم اسب را شنید و دید که یک سوار سفید به کاخ نزدیک میشود. آن دختر، به اسم شاهزاده خانم «سوفی» که بیش از چهارده سال نداشت و میبایست در آن ساعت خوابیده باشد، وقتی سوار مستور از برف را دید پیشبینی نمیکرد نامهای که بهواسطۀ آن مرد آورده میشود، سرنوشت زندگی وی را تغییر خواهد داد.
وقتی سوار وارد کاخ شد، صاحب کاخ یعنی شاهزاده زربست هنوز در تالار غذاخوری بود، چون در آن شب، به مناسبت جشن نوئل و هم به مناسبت اینکه شاهزاده زربست بهطور رسمی شهریار کشور کوچک زربست شد، جشنی در آن كاخ اقامه کرده بودند. شاهزادۀ زربست مردی بود فربه و خوشگذران و در آن شب به مناسبت وصول بر اریکه شهریاری آن کشور کوچک، برخلاف معمول، عدهای از خویشاوندان خود را که دارای مقامی مهم نبودند دعوت کرده بود تا در ضیافت مزبور شرکت کنند. ضیافت در وسیعترین تالار کاخ داده میشد و مهمانان با خوردن اغذية مقوی و نوشیدنیهای گوارا به نشاط آمدند، ولی اگر کسی کنجکاوی داشت و در روشنایی شمعهایی که تالار را روشن میکردند نظر به پردهها میانداخت، میدید که کهنه و رنگورورفتهاند و یراق لباس رسمی خدمه که روزی طلایی بود، تیره شده ولی هنگام شب این نکات به نظر مهمانان نمیآمد مگر کسانی که تیزبین باشند یا کنجکاوی کنند.
وقتی سوار وارد کاخ شد، چند ساعت از ضیافت میگذشت. کشور زربست یکی از کشورهای کوچک آلمان بود و فرمانروا یا شهریار آن یکی از سلاطين محلی بهشمار میآمد و در دربار او تشریفات دقیق دربار سلاطین بزرگ رعایت نمیشد و در ضيافتها مهمانان آزادانه رفتار میکردند.
از رسوم قدیم آلمان این بود که در ضيافتها غذا و نوشیدنی باید خیلی مصرف شود و اگر مهمانان از فرط پرخوری و مستی از حال میرفتند، سبب حسن شهرت میزبان میشد و میگفتند که بهخوبی از مهمانان خود پذیرایی کرده است. از جمله ویژگیهای این قبیل مهمانیها هم آن بود که مدعوین در موقع غذا خوردن، استخوانها را زیر میز میریختند و پس از اینکه مست میشدند، کف زمین میخوابیدند.
وقتی سوار حامل نامه وارد کاخ شد، عدهای از مدعوین زیر میز در خواب خرخر میکردند و بقیه با صدای بلند، بدون رعایت احترام شاهزادۀ زربست، شوخی میکردند و میخندیدند. شاهزاده که میدانست برادرش آرزومند است که مثل او پادشاه یک کشور شود، بعد از اینکه شنید یک پیک وارد کاخ شده، خندهکنان به او گفت: دیشب شب عید نوئل بود و گویا تو خواستی که یک تاج و تخت هم نصیب تو شود و شاید پیکی که اکنون آمده، از آسمان نازل شده تا مژدۀ قبول درخواست تو را به اطلاعت برساند.
برادر شاهزاده مردی بود کمبضاعت و متدین و به مناسبت معتقدات دینی محرومیت خود را با صبر تحمل میکرد، ولی این تحمل و بردباری وسیله به دست خویشاوندانش میداد تا او را دست بیندازند. ليكن وی، مثل همۀ افراد بیبضاعت، دلی نازک داشت و آن شب از این حرف مکدر شد، خاصه آنکه زنش که در آن مجلس حاضر بود، پیوسته راجع به دو موضوع با او مشاجره میکرد: یکی اینکه چرا بیبضاعت است و دیگر اینکه چرا مثل سایر شاهزادگان به سلطنت نرسیده است.
آن زن که شاهزاده خانم «یوهان» نام داشت، از حيث نژاد و اصالت خانوادگی، برتر از شوهر بود و نمیگذاشت که شوهرش این موضوع را فراموش کند و در هر فرصت به او میگفت: شاهزادهای که زنی چون من دارد، لایق پادشاهی است. ولی شوهر نمیتوانست بر آرزوی زن جامۀ عمل بپوشاند. ورود یک پیک سوار در شبی چون آن شب که برف میبارید و در کاخی مثل دربار شاهزادۀ زربست، آن هم در نیمهشب واقعهای کوچک نیست. لذا شاهزاده امر کرد که پیک را وارد تالار کنند و بعد از ورود او، چون تازه به سلطنت رسیده بود و تصور میکرد که عظمت در این است که انسان خشن باشد، با لحنی حاکی از نخوت و خودخواهی گفت: برای چه آمدهای و چه کار داری؟ پیک سر فرود آورد و گفت: والاحضرتا، من آمدهام تا نامهای به شاهزاده خانم یوهان تقدیم کنم. شهریار تنومند ولی کوچک وقتی متوجه شد که قاصد با دیگری کار دارد، با بیاعتنایی گفت: شخصی که تو میخواهی، آنجا گوشۀ میز نشسته است.
در آن تاریخ شاهزاده خانم یوهان زنی بود سیودوساله و قدری تیرهرنگ و در موقع ایستادن و نشستن طوری راست میایستاد و مینشست که گویی اندام او را با چوب ساختهاند. شاهزاده خانم یوهان در سن هفدهسالگی به برادر شاهزادۀ زربست شوهر کرد و اگر در دورۀ دوشیزگی دارای فضایلی بود، بعد از ازدواج بر اثر حسد و جاهطلبی از بین رفت. یوهان وقتی شنید که پیک با او کار دارد و آمده تا نامهای به او بدهد، از مسرت سرخ شد، زیرا چون پول و مقام نداشت، کسی به وی مراجعه نمیکرد و برایش نامه نمینوشت و در زندگی کسانی که مراجعات ندارند، وصول یک نامه یا حاکی از رسیدن یک خبر بد و هبوط بدبختی است یا از یک خبر خوش حکایت میکند. ولی پیکی که برای شاهزاده خانم يوهان نامه آورد، لباس رسمی بر تن داشت و روی کلاه او علامت عقاب دوسر امپراتوری روسیه دیده میشد و ظواهر نشان میداد که حامل یک خبر بد که تولید بدبختی میکند، وضعی دیگر دارد.
با اینکه زن مزبور از آن واقعه خوشوقت شد، ضبط نفس کرد تا دیگران متوجه نشوند که وی از دریافت یک نامه چقدر مسرور شده است و با بیاعتنایی گفت: شاهزاده خانم یوهان من هستم، چه کار دارید؟ پیک به شاهزاده خانم نزدیک شد و یک زانو بر زمین زد و کیف چرمی را که حمایل کرده بود گشود و از درون آن یک طومار کوچک از پارشینه (پوست) بیرون آورد و به دست شاهزاده خانم داد. وقتی پیک خواست کیف خود را بگشاید، چشم شاهزاده خانم به عقاب دوسر، یعنی علامت رسمی خانوادۀ سلطنتی روسیه، روی کیف افتاد و بعد از اینکه طومار را دریافت کرد، دید که مبداء طومار با همان علامت مهروموم شده است و هنگامی که طومار را گشود، علامت رسمی خانوادۀ سلطنتی روسیه را بالای طومار دید و دستهای او از فرط هيجان به لرزه درآمدند و مجبور شد که آرنج را به بدن تکیه بدهد تا از ارتعاش دستها جلوگیری کند.
حضار با اینکه سرگرم بودند، وقتی پیک دربار روسیه را دیدند و مشاهده کردند که او طوماری به شاهزاده خانم یوهان داد، سکوت کردند و شاهزاده زربست که بهدقت زن برادر خود را مینگریست، مشاهده کرد که آن زن بعد از خواندن نامه گلگون شد، لذا به او گفت: خواهر، از قیافۀ شما پیداست که خبری تازه به شما رسیده که ممکن است مورد علاقۀ همه ما باشد و بهتر اینکه خبر جدید را به ما هم بگویید. یوهان که به مناسبت تنگدستی شوهر و کوچکی رتبۀ او همواره مورد تحقیر دیگران بود، این فرصت را برای گرفتن انتقام غنیمت شمرد و گفت: الیزابت يعني امپراتریس روسیه که از خویشاوندان من هستند، یک پیام محبتآمیز برای من فرستادهاند.
شاهزادۀ زربست که تا چند لحظه قبل با بیاعتنایی شاهزاده خانم یوهان را به قاصد نشان داده بود، گفت: خواهر عزیزم، من تردید ندارم که شما پیوسته مورد توجه علیاحضرت امپراتریس روسیه هستید، زیرا منزلت و تقرب شما خیلی زیاد است، ولی ما میل داریم بدانیم این پیام حاوی چه خبر تازهای است. شاهزاده خانم یوهان که فراموش نمیکرد از طرف شاهزاده زربست و خویشاوندان وی چقدر مورد تحقیر قرار گرفته، با عباراتی شمرده، در حالی که روی هر کلمه تکیه میکرد، گفت: علیاحضرت امپراتریس روسیه در این نامه بعد از احوالپرسی از من و دخترم، عنوان کردند که حضور ما در روسیه خیلی ضروری است و باید بهمحض دریافت نامه بیدرنگ به طرف روسیه حرکت کنم و تأکید کرده است که دخترم نیز باید با من به روسیه مسافرت کند.
کتاب کاترین کبیر نوشتۀ جرج پی کوچ با ترجمه و اقتباس ذبیحالله منصوری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.