سرزمین جاوید – مجموعه چهار جلدی

رومن گیرشمن، ماریژان موله و ارنست هرتزفلد

ذبیح الله منصوری

مجموعه چهارجلدی سرزمین جاوید ، اثری از رومن گیرشمن، ماریژان موله و ارنست هرتزفلد است که با ترجمه و اقتباس ذبیح الله منصوری عرضه شده است. این مجموعه مرور تاریخ ایران است.
اثری آمیخته از افسانه و اسناد تاریخی که داستان آن از قبل از حکومت مادها بر زمین آغاز می‌شود: یعنی زمانی که ایرانبانان زن بر منطقه ایرانویج فرمانروایی می‌کردند.
در این مجموعه از تهاجم‌ها و تاریخی سخن گفته شده که مرتبط به زمان پیشدادیان و کیانیان، مادها، پارت‌ها، هخامنشیان و ساسانیان است. پس از آن نشان می‌دهد که تازیان و اقوام ترک مخصوصاً مغول‌ها بعد از هخامنشیان به ایران آمدند و همیشه این فرهنگ و تمدن ایرانی بوده که رفتار و منش ملل و اقوام مهاجم را شبیه خود کرده است.

 

1,625,000 تومان

شناسه محصول: 1401052406 دسته: برچسب: ,

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

ذبیح‌الله منصوری

نوع جلد

گالینگور

قطع

وزیری

تعداد صفحه

2187

سال چاپ

1402

موضوع

تاریخ

وزن

2200

نوبت چاپ

دوم

کتاب سرزمین جاوید نوشتۀ مرومن گیرشمن، ماریژان موله و ارنست هرتزفلد به ترجمه و اقتباس ذبیح‌الله منصوری

گزیده‌ای از متن کتاب

 

مقدمۀ مترجم

 

ما ایرانیان در میهن خود غریبیم، زیرا آن را نمی‌شناسیم و اطلاعات ما دربارۀ وطنمان از چند تاریخ کلاسیک _ که همه ناقص و گنگ‌اند_ تجاوز نمی‌کند. در تاریخ‌های کلاسیک ما، قبل از دیباچه، یک فضای مجهول وجود دارد که مثل سطح سیارۀ زهره هیچ‌چیز در آن دیده نمی‌شود و گویی قبل از دیباچۀ تاریخ ما، یک چاه ویل گشوده شد و همه‌چیز را در خود فرو برد. وقتی هم به تاریخ می‌رسیم و می‌خواهیم چیزی بفهمیم، فترت‌های بزرگ به وجود می‌آیند. برای مثال به‌جای دورۀ سلطنت پادشاهان اشکانی که چند قرن طول کشید، یک مغاک عظیم به وجود آمد که چیزی در آن دیده نمی‌شود. در صورتی که آن پادشاهان بزرگ _که همه ایرانی بودند_ از مشرق تا مغرب حکومت می‌کردند و می‌توانستند ارتش‌های سیصدهزارنفری بسیج کنند و بعضی تصور می‌کنند که آنها تاتارند.

تواریخی که ما از ایران در دست داریم و به دست جوانان خود می‌دهیم تا بخوانند مانند کالبد مردۀ تاریخ است و به همین دلیل کسی علاقه به خواندن آن ندارد؛ مگر استادانی که آن را تدریس می‌کنند و به مناسبت حرفۀ خود مجبورند آن را بخوانند.

اولین بار که تاریخی برای ایران نوشته شد، چهل سال قبل به قلم مرحوم پیرنیا بود. ولی آن مرد بزرگ و میهن‌پرست فقط به منابع فرانسوی‌زبان دسترسی داشت و زبان‌های یونانی قدیم، لاتینی، آلمانی، انگلیسی، پهلوی و سنسکریت را نمی‌دانست؛ در صورتی که برای نوشتن تاریخ ایران باید از منابعی به این زبان‌ها استفاده کرد. البته منظور ما خدای نخواسته، کوچک کردن کار مرحوم پیرنیا و از بین بردن اجر او نیست. مرحوم پیرنیا در نوشتن تاریخ ایران معلم اول است، همان‌طور که افلاطون در یونان معلم اول بود. امروز، هر دانشجوی دانشکدۀ فلسفه و ادب بیش از افلاطون اطلاعات فلسفی دارد، ولی تا جهان باقی است احترام افلاطون محفوظ و او را معلم اول می‌شناسند؛ مرحوم پیرنیا هم بین مورخان ما پیوسته معلم اول خواهد بود.

در تواریخی که به اسم تاریخ ایران در دست مردم‌اند، اثری از اکتشافات چهل سال اخیر نمی‌توان یافت _که با همت و کوشش یک عده از ایران‌شناسان فداکار انجام شده‌اند_ در صورتی که فقط از تخت جمشید شانزده‌هزار کتیبه به دست آمده است که همه را خوانده‌اند و این اکتشافات تاریخی (در ایران) در دنیای علم، ولوله به وجود آورده‌اند. چون آشکار شده که سهم ملت ایران در تمدن جهان به قدری است که بدون اغراق و خودپرستی باید بگوییم دنیا در آن زمان هرچه داشت، از ایران داشت و این حقیقت را باید به جوانان وطن گفت تا تصور نکنند که ما رهین تمدن مغرب‌زمین بودیم.

اینک ما درصدد برآمده‌ایم که میهن خود را در حدود توانایی به هموطنان خویش بشناسانیم و مأخذ نوشتۀ ما اکتشافات تاریخی چهل سال اخیر و آثاری‌اند که به زبان‌های دیگر راجع به ایران نوشته شده‌اند. ما زبان‌های یونانی قدیم، لاتین، آلمانی، پهلوی و سنسکریت را نمی‌دانیم، ولی علاوه‌بر زبان ملی خودمان به زبان‌های انگلیسی و فرانسوی آشنا هستیم و می‌توانیم از آثار محققان و مورخان دانشمند خارجی اقتباس کنیم. در نوشته‌های دیگران که ما از آن‌ها استفاده کرده‌ایم، یک قسمت عبارت است از واقعیت‌های غیرقابل تردید تاریخی و قسمتی دیگر که مربوط به دوران اولیه است، فرض‌ها و افسانه‌هایی‌اند بر پایۀ استنباط خود محققان و معلوم است که فرض یک محقق جای واقعیت تاریخی را نمی‌گیرد، اما اطلاع از آن بی‌فایده نیست. اینک مقدمه را خاتمه می‌دهیم و سرگذشت تاریخی خود را که با افسانه‌ای دلپذیر شروع شده است و به‌تدریج وارد واقعیات تاریخی می‌شود، از نظر خوانندگان می‌گذرانیم.

ایرانیان در سپیده‌دم تاریخ

دختر جوان که قامتی بلند و باریک داشت، در دامنه تپۀ مشرف به دریاچه کنار درخت‌های زیتون ایستاده بود و نزدیک شدن کشتی را تماشا می‌کرد. کشتی با چند گوزن کشیده می‌شد که کنار دریاچه، در خشکی حرکت می‌کردند. از درون کشتی، آواز زنی به گوش می‌رسید که با لحنی خوش چنین می‌خواند: ای جان من، بیا به کوه برویم و در آنجا ماده‌گاوان را بدوشیم و بعد روی علف‌ها بنشینیم.

دختر جوان که نزدیک شدن کشتی را می‌نگریست، به خود گفت امروز «ایران‌بان[1]» نشاط دارد و آواز می‌خواند.

حدس دختر جوان درست بود و آن روز «ایران‌بان» نشاط داشت و اتباعش می‌دانستند که وقتی ایران‌بان نشاط داشته باشد، آواز می‌خواند.

ایران‌بان زنی بود تقریباً چهل‌ساله، بلندقامت، فربه، با موهای طلایی و همواره چوبی از درخت گز در دست داشت. او بر کشوری وسیع سلطنت می‌کرد که نزدیک به دویست‌هزار تن در آن می‌زیستند. یک طرف کشور او در مغرب «سیَلْک» بود و طرف دیگرش در مشرق «نیگ» و بین این دو نقطه غیر از آب وجود نداشت. وقتی ایران‌بان می‌خواست از یک سوی کشور خود به سوی دیگر برود، از روی آب می‌رفت و کشتی او را گوزن‌ها _که در ساحل دریاچه حرکت می‌کردند_ می‌کشیدند.

وقتی کشتی ایران‌بان به تپه‌ای نزدیک شد که دختر جوان روی آن ایستاده بود، آن دختر برای فرود آمدن از تپه دوید و گیسوی طلایی خود را به دست باد سپرد و در حال دویدن فریاد می‌زد: «زاب… زاب… زاب.»

صدای آن دختر در کشتی به گوش «زاب» رسید و از مشاهدۀ دوشیزه جوان به شعف درآمد و فریاد زد:

«رود… رود… رود.»

ایران‌بان در کشتی خطاب به «زاب» _که پسری جوان و تقریباً هجده‌ساله بود، ولی مثل همۀ مردان و زنان «سیلک» بلندقامت و درشت‌استخوان می‌نمود_ گفت: «آیا خیلی او را می‌خواهی؟»

زاب گفت: «بلی مادر.»

ایران‌بان گفت: «ای‌کاش به‌جای اینکه عروس‌دار می‌شدم، یک داماد به دست می‌آوردم!»

زیرا ایران‌بان به دلیل نداشتن دختر، اجاق خانوادگی خود را خاموش می‌دانست و اطلاع داشت که بعد از مرگش، «رود» به پادشاهی ایران خواهد رسید و او دختری ندارد که پس از مرگش «ایران‌بان» شود.[2]

ایران‌بان نسبت به رود که بعد از او به پادشاهی می‌رسید، رشک می‌برد و اگر می‌توانست مانع وصلت پسرش با رود می‌شد. اما می‌دانست که پسرش عاشق آن دختر جوان است و اگر با وصلت آن دو مخالفت کند، زاب به قدری پریشان و مستأصل خواهد شد که ممکن است به طرف جنوب دریاچه برود و خود را به کام «اژدها» بیندازد[3] و محبت مادری مانع از این بود که ایران‌بان خواهان بدبختی پسرش باشد.

همین‌ که کشتی به ساحل رسید و گوزن‌ها را متوقف کردند تا آنها را از کشتی بگشایند و رهایشان کنند، رود خود را به زاب _که بعد از مادر از کشتی خارج شده بود_ رسانید و دستش را روی بازوی زاب گذاشت و گفت: «ماهی دوست داری یا مرغابی؟»

زاب گفت: «هرچه تو بخوری، من دوست دارم.» رود گفت: «من امروز صبح می‌دانستم که تو مراجعت خواهی کرد و به همین دلیل چند ماهی از دریاچه گرفتم. به خانۀ ما بیا تا برایت ماهی کباب کنم.»

زاب خطاب به ایران‌بان گفت: «مادر، من برای خوردن ماهی به خانۀ رود می‌روم.» و بدون اینکه منتظر جواب مادرش شود، به اتفاق دختر جوان به راه افتاد.

عده‌ای زن و مرد که همه مثل ایران‌بان بلندقامت و چهارشانه با موهای طلایی بودند، در ساحل دریاچه حاضر شدند تا ایران‌بان را ببینند. مردها و زن‌ها هنگامی که می‌خواستند با ایران‌بان صحبت کنند، دست روی بازو یا شانه‌اش می‌نهادند و او هم هنگام صحبت کردن با دیگران، دست به بازو و شانۀ آنها می‌نهاد و گاهی قاه‌قاه می‌خندید.

کسی با موازین امروزی نمی‌توانست تشخیص دهد که در آن جمع ملکه کدام است و اتباعش کدام‌اند؛ مگر از روی چوبی که ایران‌بان به دست گرفته بود.

زن و مرد دربارۀ سفر ایران‌بان از او سؤال می‌کردند و می‌خواستند بدانند که ایران‌بان در مسافرت به شمال دریاچه چه دیده و چه کرده است.[4]

ایران‌بان می‌گفت در شمال دریاچه (در شمال ایران) چیز تازه‌ای ندیدم و شیرها، مثل همیشه گوزن‌ها را می‌دریدند و فیل‌ها در جنگل‌ها از طرفی به طرف دیگر می‌رفتند و صدای آنها روی آب به گوش من می‌رسید. مردم می‌گفتند هیچ سالی به اندازۀ امسال مرغابی در آنجا فراوان نبوده است و هرکس در هر شب اگر بخواهد می‌تواند صدها مرغابی بگیرد.

مردی از ایران‌بان پرسید: «آیا راست است که بین گوزن‌های شمال ناخوشی بروز کرده و هزار گوزن مرده‌اند؟» ایران‌بان گفت: «این خبر صحت دارد، ولی نه به این شکل که هزار گوزن مرده باشند.»

زن گفت: «ما می‌ترسیم که گوزن‌های ما هم ناخوش شوند و بمیرند.» ایران‌بان گفت: «برای اینکه گوزن‌های شما ناخوش نشوند، آنها را از دریاچه دور کنید و به کوه بفرستید.» آن زن گفت: «این کار ایرادی ندارد، اما در کوه بین گوزن‌ها و گاوها کشتار می‌شود، زیرا گوزن و گاو با هم نمی‌سازند.»

[1]. ایران بان یعنی «ایران بانو» و پسوندهای بان، پان، پادن که امروز در جزء دو کلمات پاسبان و شهربان و… دیده می‌شوند، همان‌اند که در بانو دیده می‌شود.

[2]. طبق افسانه‌ها، به مدت سه‌هزار سال فقط زن‌ها در ایران حکومت می‌کردند. دختر بعد از مرگ مادر ملکه می‌شد و پسرها از سلطنت محروم بودند. م

[3]. در آن دوران در جنوب دریاچۀ ایران سوسمارهایی بودند به طول تقریباً سه متر امروزی که زبان طولانی و سرخ و درخشنده داشتند. وقتی زبان خود را بیرون می‌آوردند و تکان می‌دادند، انسان تصور می‌کرد که از دهان آنها شعله خارج می‌شود. نژاد آنها، اما خیلی کوچک، هم‌اکنون در همان منطقه وجود دارد. م

[4]. در آن زمان، کشور ایران عبارت بود از یک دریاچۀ بزرگ که یک طرفش در انتهای شرقی قصبۀ کنونی «نیگ» در خراسان قرار داشت و طرف دیگرش در «سیلک» واقع در کاشان امروزی، و آبادی‌های ایران اطراف آن «دریاچه» دیده می‌شدند. م

 

انتشارات نگاه

اینستاگرام انتشارات نگاه

 

 

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “سرزمین جاوید – مجموعه چهار جلدی”