گزیده ای از کتاب “چهار نمایشنامه(هنریک ایبسن)” اثر هنریک ایبسن :
در این کتاب چهار نمایشنامه ی “دشمن مردم”، “ستون های جامعه”، “مرغابی وحشی” و “یان گابریل بورکمن” قرار گرفته اند .
در آغاز این کتاب می خوانیم :
ستونهایِ جامعه
( نمایشنامه در چهار پرده )
( 1877 )
شخصیتهایِ نمایش :
کارستن برنیک، رئیسِ کارخانهیِ کشتیسازی Karsten Bernick
خانمِ برنیک ( بتی تونِسِن )، زنِ کارستن برنیک Betty Tönnesen
اُلاف، پسرِ این زن و شوهر، سیزده ساله Olaf
مارتا برنیک، خواهرِ کارستن برنیک Martha
یوهان تونِسِن، برادرِ کوچکترِ خانمِ برنیک Johan Tönnesen
لونا هِسِل، خواهرِ ناتنیِ بزرگترِ خانمِ برنیک Lona Hessel
هیلمار تونِسِن، پسرعمویِ خانمِ برنیک Hilmar
دینا دُرف، دخترِ جوانی که نزدِ خانوادهیِ برنیک زندگی میکند Dina Dorf
رورلوند، معلمِ مدرسه Rörlund
رومِل، سرمایهدار Rummel
ویگهلاند، سرمایهدار Vigeland
ساندستاد، سرمایهدار Sandstad
کراپ، منشیِ برنیک Krap
آونه، سرکارگرِ کارخانهیِ کشتیسازی Aune
خانمِ رومِل، زنِ رومِل Rummel
هیلدا رومِل، دخترِ رومِل Hilda
خانمِ هولت، زنِ رئیسِ پستخانه Holt
نتّـا هولت، دخترِ خانمِ هولت Netta Holt
خانمِ لینگه، زنِ یک دکتر Lynge
اهالیِ شهر، ملوانانِ خارجی، مسافرانِ کشتی، و غیره
وقایعِ نمایش در خانهیِ کارستن برنیک، در یک شهرِ کوچکِ بندریِ نروژ میگذرد.
گزیده ای از کتاب “چهار نمایشنامه(هنریک ایبسن)” اثر هنریک ایبسن :
پـردهیِ اول
اتاقی بزرگ، رو به باغ، در خانهیِ کارستن برنیک. در دیوارِ سمتِ چپ، جلویِ صحنه، درِ دفترِ برنیک. کمی عقبتر، یک درِ دیگر مثلِ همان در. وسطِ دیوارِ راست، یک درِ بزرگتر، که درِ اصلیِ خانه است. دیوارِ مقابل تقریباً سرتاسر پنجره است. وسطِ این پنجره دری ست که به ایوان باز میشود. انتهایِ ایوان، پلکانِ عریضِ سایهبانداری ست. پایینِ پلکان، قسمتی از باغ، و در انتهایِ باغ، یک نرده با یک درِ کوچک پیدا ست. آن سویِ نرده، و در امتدادِ آن، خیابانی ست با یک ردیف خانههایِ کوچکِ چوبی، همه به رنگِ روشن. تابستان است و هوا صاف و آفتابی. گهگاه رفت و آمدِ آدمها در خیابان به چشم میخورد که میایستند و چند کلمهیی رد و بدل میکنند، یا میآیند و از فروشگاهِ کوچکِ نبشِ خیابان خرید میکنند.
در خودِ اتاق چند نفر خانم دورِ یک میز نشسته اَند. سرِ میز خانمِ برنیک نشسته است. طرفِ چپِ او خانمِ هولت نشسته است و دختراَش نـتّا، و کنارِ آنها، خانمِ رومل و دختراَش هیلدا. طرفِ راستِ خانمِ برنیک، به ترتیب، خانمِ لینگه نشسته است و مارتا و دینا دُرف. خانمها همه سرگرمِ دوخت و دوز اَند. رویِ میز، یک کپّه رخت و لباسِ نیمه دوخته ریخته اَند و پارچههایِ بُرشخورده و لوازمِ خیاطی. کمی عقبتر، سرِ یک میزِ کوچک که رویِ آن دو گلدانِ پر از گل گذاشته اَند و یک لیوان ماءالشعیر، آقای رورلوند نشسته است و دارد کتابی با لبههایِ طلایی را، بلند، برایِ جمعِ خانمها میخواند، منتها طوری که فقط پارهیی از خواندههایِ او به گوشِ تماشاگران میرسد. از تویِ باغ اُلاف برنیک دیده میشود که اینطرف و آنطرف میدود و با یک تفنگِ ساچمهیی هدفگیری و تیراندازی میکند.
پس از چند لحظه، آونه، سرکارگرِ کارخانه، بی سر و صدا از درِ خانه وارد میشود. قرائتِ کتاب لحظهیی قطع میشود. خانمِ برنیک سری به طرفِ او میجنبانَد و اشاره میکند طرفِ دفترِ برنیک. آونه بی سر و صدا میرود پشتِ درِ دفتر و آهسته در میزند. لحظهیی میایستد و دوباره در میزند. کراپ، منشیِ برنیک، در را باز میکند و کلاه به دست، با یک بغل پوشه و کاغذ بیرون میآید.
گزیده ای از کتاب “چهار نمایشنامه(هنریک ایبسن)” اثر هنریک ایبسن :
کراپ تو در میزدی؟
آونه خودِ آقا فرستاده بودند پیِ من.
کراپ میدانم. ولی الان وقت ندارند. از من خواستند . . .
آونه از شما خواستند؟ از کی تا حالا . . . ؟
کراپ خوا ستند من بهاَت بگویم. اشکالی دارد؟ گفتند بهاَت بگویم آن جلساتِ روزهایِ شنبهتان را تعطیل کنید به فکرِ کارِتان باشید.
آونه یعنی چه؟ مگر وقتِ آزادِ مان مالِ خودمان نیست؟
کراپ گفته اَند « وقتِ آزاد»؛ نگفته اَند دوره بیفتی کارگرها را از کار بیکار کنی. شنبهیِ پیش هم باز یک عده را دورِ خوداَت جمع کردی و راجع به ماشینآلاتِ جدید معرکه گرفتی. یعنی چه این کارها ؟ مثلاً چی را میخواهی ثابت کنی؟
آونه من از منافعِ جامعه دفاع میکنم.
کراپ صحیح ! ولی آقا چیزِ دیگری میگویند. آقا میگویند تو با این معرکه گرفتنهات تیشه به ریشهیِ جامعه میزنی.
آونه جامعه را هر کس یک جور معنی میکند، جنابِ کراپ. آقایِ برنیک یک جور، من یک جور. من هم رئیسِ اتحادیهیِ کارگرها اَم. وظیفهاَم حکم میکند . . .
گزیده ای از کتاب “چهار نمایشنامه(هنریک ایبسن)” اثر هنریک ایبسن :
کراپ شما، قربان، سرپرستِ کارگرهایِ این کارخانه اید. جامعهیِ شما یعنی این شرکت و این کارفرما. وظیفهتان هم این است که سنگِ منافعِ این جامعه را به سینه بزنید. روشن شد؟ چرخِ زندگیِ ما را این شرکت میچرخاند. نانِ ما را این شرکت سرِ سفرهمان میگذارد. آقا هم همین را می ـ خواستند بگویند. دیگر خود دانی.
آونه فکر نمیکنم خودِ آقا این جوری میگفتند. نه، قربان. این
کراپ حرفها از جایِ دیگری آب میخورد. تمامِ این فتنهها زیرِ سرِ این امریکاییهایِ مرده شور بُرده است، با آن کشتیِ قراضهشان! آقایان توقع دارند ما عیناً از رویِ نسخهیِ خودشان عمل کنیم. هر جور تویِ خرابشدهیِ خودشان عمل میکنند ما هم همان جور عمل کنیم.
آونه من وقتِ جرّ و بحث ندارم، آونه. آقا از من خواسته بودند اینها را به تو بگویم که گفتم، دیگر خود دانی. پس برگرد برو سرِ کاراَت. فکر کنم آنجا بیشتر به درد میخوری. خودِ من هم تا چند دقیقهیِ دیگر میآیم . . . خانمها میبخشید . . . ( ادای احترام میکند و از درِ ایوان و درِ باغ بیرون میرود. )
( آونه، آرام و سر به زیر، از درِ خانه خارج میشود. چند لحظه بعد، آقایِ رورلوند، که در خلا لِ این گفت وگو آهسته کتاب میخوانْد، دو لتّهیِ کتاب را به هم میکوبد و سر بلند میکند. )
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.