مجموعه شعر “نیمرُخ تابستان” سرودۀ جواد کلیدری
گزیده ای از متن کتاب
1
در آستانۀ در، ایستاده پیرمرد
با نگاهی به دوردستها
بی کلامی که بگوید
او با دمنوش اسطوخودوس،
با آرامش آلزایمر
ساکت است
و آفتابِ آذر
شقیقههایش را نوازش میکند
پیرمرد
گوش به صدای گرفتۀ قلبش دارد
و موشها
صفحهها را یکدرمیان خوردهاند در سرش
شب
نزدیک میشود
و خاطرهای صدایش میزند به اسم کوچک
لبهای پیرمرد گشوده میشود به لبخند
و اینطوری زیباتر است
با دندان عاریۀ طلایش.
2
خورشید به جایی ناپیدا میتابید
من در اندیشه بودم
یکی گفت:
فصلی بگو از گفتار ابواسحاق نیشابوری
گفتم: «ای آدم!»
آدم از هوش رفت در خطابم…
آه از عشق،
آه از ریختنِ دل!
3
پاییز، خبر مرگ است
سمّی که منتشر میشود بین دستها و دهانها
و درختان باید بگذرند با بار شیشه
چون احتیاط زنان در ماههای واپسین بارداری…
تو اگر پنجره را بگشایی
سَمنها رنگ میگیرند در باغچه
و اندوه، میپرد از روی شمعدانیها
پنجره را اگر بگشایی
سال تحویل میشود
ای پادشاه پریها،
ای ثلاثۀ غسّاله!
4
نخستین جدایی چگونه اتفاق افتاد؟
اولین عاشق چگونه از کوچه گذشت
با بار سنگین فراق؟
تو رفتهای
و تلفن، سعی میکند شمارهات را بگیرد
میخواهد برایت پیامی بفرستم
تلفنِ بیچارهام
درک درستی ندارد از دوری.
5
تعزیه؛
سرگردانیِ بوی کافور در میان شاخههای پرمیوه
نَشتِ غم
که چون چربی مینشیند روی برگها
و سرخیِ سیبها را میگیرد
حسرتبار است مرگ در تابستان؛
پنجرههای گشوده
عصرهای کشدار
و ناکامیِ آدمی زیر طاقِ لاجوردی
در فصلِ کار
میافتد برگی در برکۀ نزدیک،
ساده نیست ساکت شدنِ دستها و چشمها
فرق میکند این فراق
فرق میکند مرگ در تابستان
غم مضاعفی دارد
چون نقش گل ختمی
بر پردۀ اتاق.
مجموعه شعر “نیمرُخ تابستان” سرودۀ جواد کلیدری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.