زندگی روزمره در دورۀ طاعون نوشته جوزف پی.برن ترجمۀ یاسر پور اسماعیل
گزیده ای از متن کتاب:
مقدمه
با آغاز قرن بیست و یکم، خودمان را در جهانی مییابیم که در آن بیماری در کمین بیشتر مردم نشسته. در کشورهای نسبتاً کمتوسعهیافتۀ افریقایی، ایدز، مالاریا و ویروس عجیبوغریبتر ابولا قربانیان زیادی را به کام مرگ میفرستد و ظاهراً تعداد بسیار کمی از مردم کاملاً ایمناند. در امریکا و اروپا، که بهمراتب ثروتمندترند و از پیشرفت فناورانۀ بیشتری برخوردارند، مردم بحق از بیماری قلبی، دیابت و سرطان میترسند. در سرتاسر جهان، نسلهای جدید آنفولانزا، ایدز و سارس ظاهر شدهاند و به نظر میرسد هر کسی ممکن است از حملات تروریستی با جنگافزارهای بیولوژیکی آسیب ببیند؛ جنگافزارهایی همچون سیاهزخم و آبله. تعداد پرشماری از میکروبها و شرایط فیزیولوژیک برای سلامت انسان خطرآفریناند؛ اینها از بدو ظهور بشر در کرۀ زمین خطرآفرین بودهاند. وقتی ویلیام شکسپیر این عبارت را در دهان هملت میگذارد که «هزار درد که طبیعت در تن ما به میراث گذاشته است»، بیگمان بیماری را در نظر دارد: چنانکه نوشته است «بیماری تعرق انگلیسی» در لندن شیوع داشت و چند سالی قبل از آن، طاعون جان پسر او، هَمنِت، را ستانده بود.
همانطور که این شاعر نیک میدانست، بیماری، در لحظاتی از تاریخ، ضربهای کاری (معنای اصلی کلمۀ plague) به بشر زده بود. همهگیریهای زیادی در تاریخ سراغ داریم؛ بیماری خاصی برای مدتی محدود در یک جمعیت بزرگ شیوع مییافت. اما همهگیریهای نسبتاً اندکی به سطح پاندمی رسیدند. در پاندمی، نواحی جغرافیایی بزرگی گرفتار میشوند و، در بسیاری از موارد، این گرفتاری دههها یا حتی قرنها طول میکشد. از خوشاقبالی بشر امروزی، توانایی مردم در سفر سریع به جاهای دور و درنتیجه گسترش سریعتر و وسیعتر بیماری همزمان بوده است با فهم ماهیت واقعی بیماری، سازوکار تأثیر آن بر بدن انسان و شیوع آن در جمعیتها و راههای مؤثر معالجۀ آن. قبل از اواخر قرن نوزدهم، مردم عمدتاً از این موضوعات خبر نداشتند و درنتیجه اسیر دست بیماری میشدند، اما از آنجا که انسانها معمولاً کم سفر میکردند و وقتی هم به سفر میرفتند سفرشان بسیار کُند بود، پاندمی بهندرت رخ میداد. مهمترین استثناها در اروپا و شمال افریقا دو پاندمی بودند که، به باور بیشتر افراد، هر دو به طاعون خیارکی مربوط میشدند؛ یک بیماری باکتریایی که از کک جوندگان به انسانها منتقل میشد. نخستین پاندمی، که با نام طاعون ژوستینین هم معروف است، بهسرعت دنیای مدیترانه را درنوردید، میلیونها نفر را کشت و از نیمۀ قرن ششم تا نیمۀ قرن هشتم گاهگاهی مجدداً شیوع مییافت. دومین پاندمی در جایی در جنوب آسیا ریشه داشت و در سال ۱۳۴۷ در غرب شیوع پیدا کرد.
اهریمن طاعون ایوبِ کتاب مقدس را میآزارد؛ همسر ایوب به او توصیه میکند «خدای را بستا و بمیر».
برگرفته از:H. von Gersdorf’s Feltbuch der Wundarzney, Strasbourg, 1540. Dover
دومین پاندمی، مرگ سیاهی که موضوع این کتاب است، سه قرن دنیای مسلمانان و مسیحیان را در هم کوبید. این همهگیری در اواخر قرن هفدهم از اروپا رخت بربست و در افریقای شمالی و خاور نزدیک تا قرن نوزدهم جا خوش کرده بود. در بخش عمدهای از این دوره، هر منطقهای حدود یک دهه جنبههای وحشتناک طاعون را تجربه کرد. همهگیریها معمولاً در بهار پدید میآمدند، در تابستان شیوع مییافتند و در پاییز و زمستان رو به افول میگذاشتند و شاید دوباره، خفیفتر، در بهار بعدی ظاهر میشدند. با این وصف، گاهی میتوانستند یک منطقه را تا چندین سال محاصره کنند. هیچ نسلی از این بیماری در امان نبود و کسانی که دچار بیماری نمیشدند یا از لطمات آن جان به در میبردند، که خیلیها اینطور بودند، به مصیبت دوستان و عزیزان محنتزده گرفتار میآمدند. از این گذشته، در روزگار طاعون، همه بهناچار متحمل دردسرهایی میشدند؛ از محدودیتهای قانونی گرفته تا فروپاشی اقتصاد محلی، از بو و سروصدای وحشتناک بیماران و افراد درحال مرگی که خیابانها را به هم میریختند تا ترس ملموس از اینکه شاید قربانیان بعدی خودشان باشند.
زندگی روزمره در گیرودار مرگ روزمره
خود واژۀ «زندگی روزمره» سطحی از عادی بودن، یکنواختی، یکدستی، معمولی بودن و ثبات را القا میکند. اما در روزگار طاعون، این «زندگی روزمره» تقریباً برای همگان به تعلیق درآمد. معنای این تعلیق دربارۀ بعضیها کنار گذاشتن همه چیز و گریختن به مکانی امن بود؛ درمورد بعضی دیگر به معنای حبس خود در خانه و انتظار به سر آمدن همهگیری. رژیمهای غذایی ویژه و داروهایی که نویدبخش سلامت بودند جای غذای همیشگی روی میز را گرفتند و محدودیتهای سفر، رسمی و غیررسمی، از طرف مقامات یا خودخواسته، باعث کاهش شدید ارتباطات و حتی خریدهای ساده میشدند. در شهرها، مدارس خالی شدند، کلیساها تعطیل و مغازهها متروکه شدند، همسایهها نقلمکان کردند، ساختوساز راکد و خیابانها از جمعیت و تماشاخانهها از مخاطبانی که پول میپرداختند خالی شد. همه چیز شبیه تعطیلاتی طولانی و شوم بود.
زندگی روزمره، در شکل و شمایل جدیدش، با مرگ روزمره همتراز شده بود. آشنایان ناپدید میشدند و تابلوهایی هولناک مقابل خانهها قد علم میکردند و به بازدیدکنندگان هشدار میدادند از آنجا دور شوند. دیگر از فریادهای فروشندگان دورهگرد که اجناسشان را در خیابانها میفروختند خبری نبود و، به جای آن، فریادهای زمخت «مردهها را بکش بیرون!» شنیده میشد. به جای گاریدستیهای مالامال از خواربار و دیگر اجناس، گاریهای دوچرخ با پشتههای جنازهها و محتضران در مسیر خیابانها غژغژ میکردند. آتشها را برای طبخ غذا یا گرم کردن جان و تن نمیافروختند؛ آتش به کار خاکستر کردن متعلقات قربانیان، مجازات مجرمان یا گندزدایی از فضای فرضاً «مسموم» میآمد. در مواجهه با بیماری عفونی، ایمان مردم به پزشکان و کشیشان کاتولیک کم شد و بسیاری از آنها به سراغ کتابهای خودیاری پزشکی و مذهب پروتستان رفتند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.