کتاب تاریخ پانصدسالۀ خوزستان نوشتۀ احمد کسروی
گزیدهای از متن کتاب
مشعشعیان
۱- هفتاد سال استقلال
سید محمد مشعشع و آغاز کار او
از آغاز کار سید محمد آگاهی مفصلی که در دست هست شرحی است که یکی از مؤلفان عراق عرب در کتاب خود به نام «التاریخ الغیاثی» نوشته بوده و «سید علی مشعشعی»[1] در کتاب خود همۀ آن شرح را آورده. قاضی نورالله نیز در «مجالسالمؤمنین» خلاصۀ آن را به فارسی ترجمه کرد. به نوشتۀ «مؤلف عراقی» سید محمد وقتی به هفدهسالگی رسید از پدر خود «سید فلاح» دستور گرفت که از «واسط»، که زادگاه و نشیمن او بوده، به «حلـه» رفته و در مدرسۀ «شیخ احمد بن فهد» به درس پردازد. در آن زمان مذهب شیعه رواج بسیار گرفته و روزبهروز به رونق میافزود و شیخ از علمای معروف شیعه بود که در حله مدرسه داشت و شاگردان بسیاری بر سر درس او که حاضر میشدند[2].
سید محمد سالها در مدرسۀ شیخ احمد میزیست و برخی نوشتهاند که شیخ مادر او را به زنی داشت[3]. در این میان گاهی سید محمد بـر زبان میرانده که «من مهدی موعودم و ظهور خواهم کرد.»
این سخنان چون به گوش شیخ احمد رسید بر سید محمد برآشفت و او را نکوهش کرد، ولی سید محمد دنبال کار خود را داشت و در مسجد آدینۀ کوفه یک سال به اعتکاف نشسته و همیشه گریه مینمود و چون از علت آن گریه میپرسیدند میگفت: «بر آن کسانی میگریم که بهدست من کشته خواهند شد.»
سپس سید محمد به واسط برگشته و در آنجا نیز گاهی سخن از مهدیگری رانده و به خویشان و کسان خود وعده میداد که ظهور کرده و سراسر گیتی را خواهم گشاد و شهرها و کشورها را به کسان خود تقسیم میکرد.
چون این سخنها دوباره به گوش شیخ احمد رسید حکم به کفر سید نموده و به یکی از امرای واسط نوشت که او را بکشد. آن امیر سید محمد را دستگیر کرده و خواست او را بکشد. سید قرآن درآورده و سوگند یاد کرد که من سید سنی صوفیام و ازاینجهت است که شیعیان با من دشمنی میورزند و با این سوگندِ دروغ جان خود را آزاد ساخت. پساز آن سید محمد در واسط نمانده و در سال ۸۴۰ به جایی که «کسید» نام داشت، از نزدیکیهای واسط، رفته و میانۀ اعراب نشیمن گزید و در آنجا دعوی مهدیگری آشکار ساخت و کارهای شگفتی مینمود. ازجمله آنکه ذکری مشتمل به نام علی ساخته و به پیروان خود یاد میداد که چون چند بار میخواندند حالی پیدا میکردند که درون آتش رفته و گزند از آتش نمیدیدند[4] و دستۀ شمشیر را به زمین تکیه داده، شکم خود را به روی او میانداختند و شمشیر به شکم آنان فرونمیرفت. این شگفتکاریها مایۀ کار او بود و عشایر بسیاری به او بگرویدند.
در آن نزدیکیها سه شاخه از دجله به نامهای «ثبق» و «نازور» و «غاضری» جدا کرده بودند که عشایری در کنار آنها زندگی داشتند. همۀ این عشایر پیروی سید مهدی را پذیرفتند و او به پشتیبانی ایشان بنیاد کار خود را گذاشت. خود مشعشع در گفتاری که در «کلامالمهدی» آورده شده دربارۀ آغاز کار خود و گزندهایی که دیده چنین میگوید: «کیست که آزمایش خدا را بیش از این سید دیده باشد؟ پانزده سال گذشت که مردم او را نفرین فرستاده، دشنام میدادند و فرمان کشتن او را میدادند و او از شهری به شهری میگریخت. زمینی نماند که گنجایش او کند و ناگزیر به کوهستان بگریخت. کوهستانیان نیز همگی پی کشتن او شدند و رهایی از دست ایشان نیافت، مگر پساز نومیدی. سپس به عراق بازگشت و در آنجا هم مغول[5] جستوجوی او میکردند و هرآنکسکه دوست بود دشمن گردید و جایی که او را پناه دهد نماند و زمین بر او تنگ گردید. و از دست دشمنان آن کشید که به شمار نیاید.»
از این گفته پیدا است که سید محمد به کوهستان گریخته و زمانی نیز در آنجا به دعوت و فریب مردم پرداخته و ناگزیر مقصود کوههای لرستان است که به واسط و آن نواحی نزدیک است. باید گفت که داستان آغاز کار او بسیار درازتر از آن بوده که مؤلف عراقی یاد میکند و از هنگامی که او دعوی مهدیگری آغاز کرده تا زمانی که میانۀ عشایر ثبق و نازور و غاضریه رفته و آنان را بهسوی خود کشیده پانزده سال بیشتر کشیده است.
به گفتههای مؤلف عراقی برگردیم. میگوید سید محمد در سال ۸۴۴ با عشایر پیروان خود آهنگ «جصان»، که روستایی در آن نزدیکی بود، کرده و بر دِیهی «شوقه» نام فرود آمد. حاکم جصان با سپاه و سوارگان بر سر او آمده و جنگ سختی کرد. پیروان سید محمد شکست یافته و یکسره راه ثبق و نازور را پیش گرفتند و پروای پیشوای خود نکردند. سید از این حادثه به حیرت افتاده و سخت غمگین گردید و ناگزیر پیروان نوینی، که از آن سرزمین به او گرویده بودند، گرد آورده و بر سر شوقه راند و بر آنجا دست یافته، از کشتار و تاراج و ویرانی دریغ ننمود و زنان و کودکان را اسیر ساخت (همان سال ۸۴۴).
سپس سید محمد پساز دیری باز به ثبق و نازور نزد پیروان دیرین بازگشت، ولی در آنجا نمانده و با پیروان، که از جصان با او بودند، به نزدیکیهای واسط رفت. در آنجا هم درنگ نکرده و به جایی که «دوب» نام داشت، میانۀ دجله و حویزه، فرود آمد. مردم دوب هم که عشیرۀ معاویه بودند (و سپس به نام «نیس» معروف گشتهاند) به سید محمد بگرویدند و او را مهدی بشناختند. سید کار را در پیشرفت دیده و پسر بزرگ خود (مولا علی) را به ثبق و نازور فرستاد که پیروان کهن را نیز به آنجا بیاورد. مولا علی عشایر ثبق و نازور را برداشته، روانه گردید و در راه به کاروان بزرگی برخورده. کاروانیان را کشتار و مالهای ایشان را تاراج کرده و با مال انبوه و بیشمار نزد سید رسیدند.
سید محمد از رسیدن پیروان و آوردن آن مال سخت شادمان گردیده و به عشیرۀ معاویه هم دستور داد که گاوها و دیگر چهارپایان خود را فروخته و شمشیر و ابزار جنگ بخرند و آنان به دستور پیشوای خود کار کرده و ابزار جنگ فراوان خریدند. سید محمد روزگار را به کام خود دیده و با گروه پیروان آهنگ «تتول»، که دیۀ بزرگی از پیرامون حویزه بود، کرد (رمضان ۸۴۴). مردم حویزه که پارسیزبان بودند[6] و «فضل جزایری» که در «جزایر»[7] با برادران خود نزاع کرده و با گروهی از عرب به نزدیکیهای حویزه آمده بود دستبهیکی کرده و به جلوِ سید محمد شتافتند و در جنگی که روی داد حویزیان و جزایریان شکست سختی خوردند و انبوهی از ایشان کشته گردید، چندان که اسبها بر روی لاشهها راه میرفتند.
با همۀ این فیروزی سید محمد در آنجا نمانده و به دوب بازگشت و چون در دوب تنگسالی و نایابی بود و وبا میان مردم پدید آمد سید محمد کسان خود را برداشته، بر سر واسط رفت و در آنجا میانۀ او و امرای مغول جنگ روی داده و شکست روی مغولان افتاد و چهل تن از ایشان کشته گردید. از این فیروزی سید محمد بر بیرون واسط دست یافته و پیروان خود را در دیهها پراکنده ساخت و دست به تاراج گشاده و دارایی مردم را هرچه یافتند یغما کردند و بدینسان پیروان مهدی به نعمت بسیار رسیدند (شوال ۸۴۴).
سپس سید محمد قصد جزایر کرده و چون میانۀ امرای جزایر دشمنی بود «امیر شحل» نامی نزد سید آمد و با کسان خود پیروی او پذیرفت. دیگران که پیش نیامده بودند سید محمد هر روز بر سر یکی تاخته و کشتار و تاراج دریغ نمیکرد و بر کسانی که زینهار خواسته بودند هم نبخشید. به گفتۀ مورخ عراقی: «و همه را کشته و ریشهشان برکند.»
این زمان چشم سید محمد بر واسط و آن پیرامونها بود و میکوشید که بنیاد حکمرانی خود را در آن نواحی بگذارد و آن فیروزیها در جزایر بر امیدواری او افزود و چون کار جزایر بپرداخت بار دیگر به اندیشۀ واسط افتاده. سههزار تن از پیروان برگزیدۀ خود را بر کشتیها نشانده و بهسوی واسط روانه ساخت. حاکم واسط که از شکست پیشین سرشکسته گردیده و همیشه در آرزوی جبران بود این بار از تلاش و کوشش فرونگذارده و مشعشعیان را سخت بشکست و هشتصد تن از ایشان را بکشت. انبوهی از آنان هم در راه نابود گردیدند. و چون بازماندگان، پراکنده و پاشیده، نزد سید محمد رسیدند او را ترس سختی فراگرفته و در جزایر نماند و بار دیگر با پیروان آهنگ حویزه و آن نواحی کرده و چون بدانجا رسید کشتار و تاراج بیاندازه کرده و از گزند و آزار دریغ نداشت. به گفتۀ مؤلف عراقی: «هرکه را دریافت نابودش ساخته و زنان و کودکان را همه دستگیر کرد[8]» (رمضان ۸۴۵).
[1]. «سید علی» نوۀ «سید علی خان» معروف است که در زمان صفویان حکومت حویزه را داشته. کتاب او جنگمانند است که بخشی از حوادث خاندان مشعشعی و بخشی از حوادث صفویان را نگاشته و سپس سفر خود را به مکه شرح داده است. بههرحال از جهت تاریخ مشعشعیان ارزش بسیار دارد. یگانه نسخۀ آن که نسخۀ خود مؤلف بوده در کتابخانۀ مدرسۀ سپهسالار است. اما داستان سید محمد را که میگوییم او از «تاریخ غیاثی» آورده و ازاینجهت است که نوشتههای او مفصلتر از نوشتههای قاضی نورالله است. بااینهمه میتوان احتمال داد که او نوشتههای قاضی را برداشته و چیزهایی از خود بر آنها افزوده باشد.
[2]. یکی از شاگردان معروف شیخ احمد «سید محمد نوربخش» است که او نیز در ترکستان دعوی مهدویت کرد، ولی کار او پیشرفت نکرد. داستان او را قاضی نورالله نوشته است.
[3]. «مسودههای جواهری» (از کسانی که از خاندان مشعشعی سخن راندهاند. مؤلف «ریاض العلما» و مؤلف «تحف الازهار» است) آقای «شیخ عبدالعزیز جواهری» از روی نوشتههای این دو کتاب یادداشتهایی کرده که دارای سهوهای بسیاری است. گویا نسخهای آن دو کتاب اغلاط بسیار داشته و آقای جواهری تصحیح نکردهاند. بههرحال از آقای جواهری سپاسگزاریم که یادداشتهای خود را در دسترس ما گذارده و مقصود از «مسودۀ جواهری» در همهجا این یادداشتها است.
[4]. این کار مشعشعیان معروف است که به زبان شعرا نیز افتاده. «سید جعفر حلی» میگوید:
«مشعشع الخدكم دبت عقاربه | بوجنتیه و کم سابت افاعیه | |
قدا و قد النارفی قلبی و حل به | ان المشعشع نار لیس توذیه» |
[5]. مقصود از مغول در این گفتهها کسان عبدالله سلطان، نوۀ شاهرخ، است که والی فارس بود و واسط و جنوب عراق بهدست کسان او بود.
[6]. «ابن بطوطه» که یک قرن پیش از حویزه گذشته بود آشکار مینویسد که مردم آنجا عجم بودند.
[7]. مقصود از «جزایر» یک رشته آبادیها است که میانۀ بصره و واسط در میان آب نهاده بوده و همین آبادیها است که در قرنهای نخستین اسلام «بطایح» خوانده میشد و تاریخ جداگانهای دارد.
[8]. «حزب عمارها و هدم جدارها و قتل جدارها و سبا حریمها و اطفالها و نهب اموالها و كل من لقى منهم قتله و لابقا من ولاد.»
کتاب تاریخ پانصدسالۀ خوزستان نوشتۀ احمد کسروی
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.