آب تا زانوی مترسک

حیدر کاسبی

ـ تا خونِ توت‌ها

تا خون توت‌ها به گردنم نیفتد،

گریختم

و بیرون نیامدم از صدای سگی که دنبالم می‌کرد.

30,000 تومان

در انبار موجود نمی باشد

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

حیدر کاسبی

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

دوم

شابک

8-094-267-622-978

قطع

رقعی

تعداد صفحه

108

سال چاپ

1400

موضوع

شعر, شعر فارسى

وزن

200

جنس کاغذ

بالک (سبک)

کتاب “آب تا زانوی مترسک” سرودۀ “حیدر کاسبی”

گزیده ای از کتاب “آب تا زانوی مترسک”

اسکیمو

بالأخره

از سگ‌های سورتمه‌ران پیاده شدم

و عکس آفتاب در چشمان این اسکیمو افتاد

 

حالا می‌توانم فراموش کنم

از جایی آمده‌ام

که برف تا زانوی آدم می‌بارید.

 

افتادن

شاخۀ شکسته از درد به خودش پیچید

و سارها را

از نشستن منصرف کرد

 

دستی که دست مادرم نبود

عرق پیشانی‌ام را خشک کرد

و ساچمۀ خون‌آلود

در ظرفِ نقره‌ای افتاد.

 

مِه

با این قهوه‌ای‌های کم‌سو

دنیا را

شادتر از این نمی‌شود دید

 

شامّۀ قوی‌تری می‌خواهم

تا راست و چپم را بو بکشم

و رد شوم

و خوشحال باشم

که یک‌بارِ دیگر به‌خیر گذشته است

 

آن‌طرفِ همۀ جاده‌ها خانۀ من است

هرطور شده

از لابه‌لای ماشین‌ها به خانه برمی‌گردم

و در امان می‌مانم از بوقِ هیژژژژژژده…

چرخ.

 

آب‌انبار

وردِ آن کتابِ کاهی

از انبارِ آب‌ها پایینم برد

از پشت‌سر، موهای ژولیده‌اش را دیدم

به همین سوی چراغ!

من پیریِ خودم را شناختم.

 

 

 

تردید

آب شدن با قالب‌های یخ در دکۀ روزنامه

و نان درآوردن

رکاب زدن در بوی نوِ آن دوچرخه…

 

از جان زندگی چه می‌خواستم؟

که دنبال گل‌های پیراهنی را گرفتم

و اضافه شدم به اتوبوس پاکستانی‌ها

در «تی‌بی‌تیِ» سابق.

 

 

 

برف بر شانۀ انار

یک تیمارستان شادی باشد

اسم بیماری‌اش را به او نگویند

بلیط برگشتش را عقب بیندازند

آدم بداند خاطره‌اش بوی چوب گرفته،

بلند نشود

دستی به صورتش در آینه نکشد

یک پرِ عقاب به موهایش نچسباند

و اسم سرخپوستی‌اش را «باریده در سکوت» نگذارد،

چه‌کار کند؟

 

موسسه انتشارات نگاه

کتاب “آب تا زانوی مترسک” سرودۀ “حیدر کاسبی”

موسسه انتشارات نگاه

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “آب تا زانوی مترسک”