یک تابستان با پروست

لورا ال مکی و دیگران

ترجمۀ عباس عبدالملکی

این کتاب دروازه ورود به کتاب سترگ پروست یعنی در جستجوی زمان از دست رفته است. کتابی که ملغمه‌ای است از تخیل، روانشناسی، زیبایی، هنر، فلسفه ،خاطره عشق و زمان منتقدان. سرشناسی همچون ژولیا کریستوا، ژان ایو تدیه و رافائل آنتوان در بخش‌هایی مجزا کتاب پروست را تحلیل کرده‌اند و خوانشی عمیق از او ارائه و به طرفداران ادبیات معرفی می‌کنند طرفدارانی که یا فرصت خواندن جستجو و یا جرئت ورود به دنیای پروست را نداشته‌اند زیرا هر خواننده‌ای می‌تواند رویاهایش را در کتاب جستجو پناه دهد ترس‌ها و شادی‌هایش را بشناسد و به حقایقی درباره خود پی ببرد.

125,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 350 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

عباس عبدالملکی, لورا ال مکی

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

دوم

تعداد صفحه

219

سال چاپ

1402

موضوع

ادبیات فرانسه

وزن

200

کتاب یک تابستان با پروست نوشتۀ لورا ال مکی و دیگران ترجمۀ عباس عبدالملکی

گزیده ای از کتاب

۱‎
تصویر خواننده

«زندگی واقعی، زندگی سرانجام کشف‌وروشن‌شده،

درنتیجه تنها زندگیِ به‌راستی زیسته ادبیات است.»

(زمان بازیافته)

 

راوی که محو در جستجوی زمان ازدست‌رفته شده، درست در اواخر رمان متوجه می‌شود که چگونه می‌تواند زمان ازدست‌رفته را نجات دهد: به‏یاریِ نوشتن. کتاب در جستجوی زمان ازدست‌رفته پیش از هرچیز داستان یک ذوق است؛ ذوق قهرمان و در خلال آن، ذوق نویسنده‌آش، مارسل پروست، که بخش بزرگی از زندگی‌آش را به نوشتن این کتاب زیبا و در عین حال ناتمام اختصاص داد.

***

یک روز صبح مارسل پروست که تازه از شبی کوتاه چشم گشوده و هنوز روی تختش دراز کشیده بود، به خدمتکار باوفایش، سلست آلباره[1]، می‌گوید: «کلمۀ پایان را نوشتم»، حالا دیگر می‌توانم بمیرم. این داستان در سال ۱۹۶۲ از زبان زنی که منشی‏ او هم بود در جریان برنامۀ تلویزیونی روژه استفان[2] با عنوان «تصویر خاطره» نقل شده که پروست را به همه معرفی می‏کرد. این ماجرا مربوط به زمانی است که پروست، با بروز مشکل برای انتشار کتابش، به نویسنده‌آی دردسترس برای بچه‌های نسل جنگ تبدیل شد. پس از پشت‌سر نهادن برزخِ بین سال‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰، اکنون اثرش برای همه در دسترس است و به‌زودی در نسخۀ جیبی چاپ و به زبان‌های زیادی ترجمه می‌شود. امروز جستجو وارد فهرست کلاسیک شده و کتابی بنیادی شناخته می‌شود، حتی با اینکه کمی سترگ و خوشبختانه ناکام است؛ و این نهایت ستایشی است که می‌توانم بکنم.

چیزهای عالی از مد می‌آفتند. این کتاب شبیه رمان روان‌شناختی فرانسوی، از شاهزاده‏خانم کلو[3] گرفته تا پل بورژه[4]، نیست. این کتاب به‏طرزِ انکارناپذیری همه را شگفت‌زده کرده. پس شاید پروست نباید از اولین ناشرانی که، قبل از چاپ کتابش نزد انتشارات برنارد گراسه[5] به خرج خودش و با بهایی سنگین، دست رد به سینه‌آش زدند کینۀ زیادی به دل می‌گرفت. او غول هشتصدصفحه‌آی تایپ‌شده‌آی تحویلشان داده بود، با برگه‌های دست‏نوشتۀ اغلب ناخوانا که خدمتکارانش کپی گرفته بودند و بعد گفته بود یک یا دو جلد دیگر هم در ادامه خواهد داد که هنوز آماده نبود، و البته که مطالب زننده‌آی دربارۀ همجنس‌گرایی در آن بیان کرده بود. این موضوع مأیوسشان کرد. بااین‏حال وقتی بالاخره رمان چاپ شد، اولین نقدها خوب بودند، همین‏ طور فروش بین نوامبر ۱۹۱۳ و اوت ۱۹۱۴: حدود سه‌هزار نسخه، که برای آن موقع و برای کتابی سخت‏خوان بسیار زیاد بود. منتقدان خیلی سریع متوجه شدند که این رمان رمانی جدید و مهم است. بلافاصله این نویسندۀ بزرگ در خارج از کشور معروف شد. یک ماه پس از انتشار کتاب، هفته‏نامۀ ادبی تایمز لیتریری ساپلمنت[6] و نیز مجله‌آی ایتالیایی گزارشی از آن نوشتند. در فرانسه شرایط سخت‌تر بود، چون شهرت پروست، شهرت نویسندۀ کرانۀ راست[7]، دشت مونسو[8]، از خودِ او پیشی‌گرفته بود، درحالی‏که ژید نویسندۀ باغ لوگزامبورگ بود. پروست کتاب خوشی‌ها و روزها[9] را با مقدمه‌آی از آناتول فرانس[10] و آبرنگ‌های مادلن لومر[11] که سرپرست یک سالن بود، در سال ۱۸۹۶، چاپ کرده بود. این پیش‌داوری‌ها نقش داشتند و ناشران اصالت اثر را نسنجیدند.

جستجو جزو کتاب‌هایی است که هیچ‌وقت دسته‌بندی نمی‌شوند. همین باعث قدرت و عمقش می‌شود. خواننده ده سال بعد آن را دوباره می‏خواند، نسل‌های متوالی بازخوانی‌آش می‏کنند و هر بار چیز دیگری در آن کشف می‏کنند. این اثر به مسائل ابدی بسیار ‏پرداخته: عشق، حسادت، جاه‏طلبی، تمنا، حافظه.

بااین‏حال، اگرچه این کتاب بسیار معروف است، اما کسانی که کل آن را می‏خوانند بسیار اندک‌آند. قانونی هست که اصلاً تغییر نکرده: تنها نیمی از خریداران طرف خانۀ سوان جلد دوم، یعنی در سایۀ دوشیزگان شکوفا، را تهیه می‏کنند؛ و تنها نیمی از خریداران در سایۀ دوشیزگان شکوفا، جلد سوم، یعنی طرف گرمانت را می‏خرند. اما خواننده‌ها در ادامه، از سدوم و عموره، اسیر، گریخته و زمان بازیافته دیگر بی‏خیال نمی‌شوند. پروست نویسندۀ آسانی نیست: جملاتش طولانی‏ است، محافل اجتماعی‌آش تمام نمی‌شوند. او آدم را می‌ترساند. اما حق داریم از کتاب‌ها بترسیم، چون این کتاب‌ها تغییرمان می‌دهند. وقتی غرق رمانی همچون رمان پروست می‌شویم و آن را واقعاً می‏خوانیم و تا آخرش می‌رویم، هنگام خروج شخص دیگری می‌شویم.

من جستجو را سال ۱۹۶۸ در هجده‌سالگی خواندم و خوب یادم هست که در «کومبره» شگفت‌زده شدم و بلافاصله بعدش با تقلیدی ادبی از پروست خاطره‌آی از دوران کودکی‌آم نوشتم. به‌سرعت وارد دنیای رمان‌های بینابینی شدم و به جملۀ نویسنده عادت کردم. مدام به یاد آن جمله هستم، اما امروز گریخته کتابی است که اکثر اوقات به آن برمی‌گردم، زیرا این زیباترین کتابی است که با موضوع سوگ می‌شناسم. جستجو کتابی است که هرکسی باید در آن راه مخصوصِ خودش را پیدا کند. هرکس، همین که سی صفحۀ نخست را پشت سر بگذارد، احساس می‏کند در خانۀ خودش است.

 

در ابتدای در سایۀ دوشیزگان شکوفا، آقای دونورپوا (مردی اشرافی که راوی جوان را به انتخاب شغلی ادبی ترغیب می‏کند) در خانۀ والدین قهرمان داستان شام می‏خورد. و درحالی‏که قهرمان داستان فکر می‏کند این مرد را که به او کمک کرده «می‌شناسد»، سال‌ها بعد این قانون بزرگ هستی را که قانون جستجو هم هست، کشف می‏کند؛ قانونی که می‌گوید ما هیچ‌وقت دیگران را نمی‌شناسیم.

 

«[…] با گفتن اینکه از من با ژیلبرت و مادرش خواهد گفت (که بدین‌گونه، چون خدایی المپی که سیلان نسیمی را به خود گرفته یا به‌شکلِ پیرمردی درآمده باشد که مینِرْوْ به قالب او درمی‌آید، به من امکان می‌داد خودم، *به‏صورتِ نامرئی*، به سالن خانم سوان پا بگذارم، *توجهش را به خودم جلب کنم، فکرش را مشغول کنم*، قدردانی‌آش را از ستایشم برانگیزم، در نظرش دوست یک آدم مهم جلوه کنم، به نظرش کسی بیایم که در آینده شایستۀ آن باشد که او دعوتش کند و به خلوت خانوادۀ خود راهش دهد)، این شخصیت مهم که می‏خواست حیثیت عظیمی را که در چشم خانم سوان داشت به نفع من به کار بگیرد، یک‌باره چنان مهری در من انگیخت که به‌زحمت توانستم خود را مهار کنم و دستان نرم و سفید و چروکیده‌آش را، که پنداری زمان بس درازی در آب مانده بودند، نبوسم. حتی حرکتش را کمابیش کردم، که پنداشتم تنها خودم متوجهش شدم. به‌راستی، برای هرکدام از ما سنجش اینکه گفته‌ها و حرکت‌هایمان دقیقاً تا چه اندازه به چشم دیگران می‌آید دشوار است؛ هراسان از اینکه مبادا دربارۀ اهمیت خود اغراق کنیم، به گستره‌آی که خاطرات دیگران باید در طول زندگی‌شان در بر بگیرد ابعادی عظیم می‌دهیم و می‏پنداریم که بخش‌های جزئی گفته‌ها و کرده‌های ما به‌دشواری در شعور مخاطبانمان رخنه می‏کند، تا چه رسد به آنکه در یادشان بماند. بر پایۀ این‌گونه گمانی است که بزهکاران کلمۀ دیگری را به جای آنی که به زبان آورده‌آند می‌گذارند و می‏پندارند که این دگرگونی را نمی‌توان با هیچ روایت دیگری مقابله کرد. اما بسیار ممکن است که، حتی در آنجا که زندگی هزاران‌سالۀ بشریت مطرح است، فلسفۀ پاورقی‏نویسی که همه‏چیز را فراموش‌شدنی می‌داند، کمتر از فلسفۀ مخالفش که چیزها را ماندگار می‌آنگارد حقیقت داشته باشد. مگر اغلب، در همان روزنامه‌آی که اجتماعی‏نویس «پاریس اشرافی» در آن دربارۀ فلان رویداد، یا شاهکار، یا از آن بیشتر، دربارۀ آوازخوانی که «زمانی شهرت داشته است» می‌گوید: «ده سال دیگر چه‏کسی اینها را به یاد خواهد داشت؟»، در صفحۀ سوم، در گزارش آکادمی باستان‌شناسی، از رویدادی که به‏خودی‏خود چندان اهمیتی ندارد، از شعری کم‌آرزش از دوران فراعنه که هنوز کامل حفظ‏ شده است سخن گفته نمی‌شود؟ شاید این را نتوان به همین اطمینان دربارۀ زندگی کوتاه آدمی گفت. اما چند سال بعد، در خانه‌آی که آقای دونورپوا از آن دیدن می‏کرد، و به نظرم استوارترین تکیه‌گاهی آمد که می‌توانستم آنجا بیایم، چون دوست پدرم بود، و بخشاینده، و آمادۀ آنکه همه‏مان را دوست بدارد، و به‌دلیلِ حرفه و خاستگاهش به ملاحظه و رازداری عادت داشت، هنگامی که پس از رفتن جناب سفیر شنیدم که او به شبی در گذشته‌ها اشاره کرده بود که «در لحظه‌آی نزدیک بود که من دست او را ببوسم»، نه‌تنها تا بناگوش سرخ شدم، بلکه ماتم برد از اینکه نه‏فقط شیوۀ سخن گفتن آقای دونورپوا دربارۀ من، که ترکیب خاطراتش هم با آنچه من می‏پنداشتم بسیار تفاوت داشت. این «غیبت» ابعاد نامنتظر حواس‏پرتی و حضورذهن، فراموشی و یاد را که ذهن بشر را می‌سازد برایم روشن کرد؛ و دچار همان شگفتی باورنکردنی روزی شدم که برای نخستین‌بار در کتابی از ماسپرو[12] خواندم که سیاهۀ دقیق شکارگرانی که آشوربانیپال، ده سده پیش از میلاد مسیح، به نخجیر دعوتشان می‏کرد، برای همه شناخته شده بود.»[13]

[1]. Céleste Albaret

[2]. Roger Stéphane

[3]. La Princesse de Clèves

[4]. Paul Bourget

[5]. Bernard Grasset

[6]. Times Literary Supplement

[7]. قسمت شمالی رود سن.

[8]. Monceau

[9]. Les Plaisirs et les Jours

[10]. Anatole France

[11]. Madeleine Lemaire

[12]. Gaston Maspero، گاستون ماسپرو (۱۸۴۶-۱۹۱۶)، مصرشناس معروف فرانسوی، در کتاب دوران رامسس و آشور بانیپال، از شکارهای شاه آشوری و پنج جوان همراه او سخن می‏گوید.

[13]. مارسل پروست، در جستجوی زمان ازدست‏رفته، جلد دوم، در سایۀ دوشیزگان شکوفا، ترجمۀ مهدی سحابی، نشر مرکز، صص ۸۸ـ۸۹.

موسسه انتشارات نگاه

کتاب یک تابستان با پروست نوشتۀ لورا ال مکی و دیگران ترجمۀ عباس عبدالملکی

موسسه انتشارات نگاه

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “یک تابستان با پروست”