پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت

غلامحسین ساعدی

« گیر افتادن احمقانه اس. چه گیر بیفتی و چه بری خودتو بدی دست اونا، هر دوش یکیس. هر جوری شده باید در رفت، به هر کلکی شده باهاس زنده موند. تا هستی ازت می ترسن و روت حساب می کنن و اهمیت  داری. اما وقتی گیر افتادی دیگه تمومه، سر و کارت با طناب داره، دیگه یه پاپاسی هم نمی ارزی.»

این کتاب شامل پنج نمایشنامه از آثاز غلامحسین ساعدی نمایشنامه نویس تواناست. به نام های : « از پا نیفتاده ها »، « گرگ ها » ، « ننه انسی » ، « خانه ها را خراب کنید» و « بام ها و زیر بام ها ». که برخی از آن ها به کارگردانی جعفر والی در تلویزیون ایران اجرا شده است.

75,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 300 گرم
ابعاد 14 × 22 سانتیمتر
پدیدآورندگان

غلامحسین ساعدی

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

دوازدهم

قطع

رقعی

تعداد صفحه

147

سال چاپ

1401

تعداد مجلد

یک

موضوع

نمایشنامه

وزن

300

گزیده ای از متن کتاب

از پا نیفتاده‌ها

آدم‌ها:

متولی

گورکن

ملا مناف خلیجانی

عباس، شاگرد میرغضب

فراش اول

فراش دوم

فراش سوم

محمد، میرغضب

صمدخان شجاع‌الدوله

یک نفر مجاهد

عده‌ای مردم کوچه و بازار

در سال 1290 شمسی (1330 قمری) در شهر تبریز اتفاق می‌افتد.

[داخل مقبرۀ امامزاده سید ابراهیم، گنبد و چهارتاق‌نما و در بزرگی که روبروی تماشاچیان کار گذاشته‌اند. بین مدخل و محوطۀ اصلی امامزاده، رواق چهارگوشی است با منبر و علامت و علم برای روضه‌خوانی و نماز خواندن و «اذن دخول». تنۀ گنبد در بالای هلال دیوار مقابل دو پنجره دارد که از بیرون باز و بسته می‌شود. ضریح امامزاده را مایل به راست و در زاویۀ صحنه کار گذاشته‌اند، طوری که زیر گنبد خالی مانده است و مدخل مقبره و بیرون، در دیدگاه تماشاچیان قرار گرفته است. در طاقچه‌ها و سکوها و بریدگی‌ها و زوایای دیوارها، شمعدان‌ها و پیه‌سوزهای زیادی چیده‌اند و دیوارها با شمایل‌های قدیمی ائمه و صحنه‌های وقایع کربلا و علم‌های کوچک سبز و سیاه زینت شده است. زنجیری از وسط گنبد آویزان است که قندیل کهنه‌ای به انتهایش بسته‌اند و قندیل آن چنان پایین است که دست به راحتی به آن می‌رسد.

مقبره خالی و خلوت است. متولی پا برهنه، عبای کهنه بر دوش و عمامۀ کوچک سبز رنگ بر سر و سطل در دست، در حالی که با صدای بلند و گرفته مشغول خواندن «حدیث الکساء» است، راه می‌رود و جلوی شمعدانها می‌ایستد، شمع تازه‌ای از سطل درآورده در حقۀ شمعدان‌های خالی می‌گذارد. همهمۀ جمعیتی از فاصلۀ نزدیک شنیده می‌شود. متولی سطل را کنار می‌گذارد. یکی از شمع‌ها را با فتیله و چخماق روشن می‌کند. شمع روشن را از شمعدان درآورده جلو می‌رود و آن را داخل قندیل قرار می‌دهد و بعد به تماشای قندیل می‌ایستد. گورکن که ارخالق مندرسی به تن دارد، پابرهنه و باعجله وارد صحنه می‌شود. نفس‌زنان جلوی در می‌ایستد. متولی وحشت‌زده برمی‌گردد و نگاه می‌کند.]

گورکن               حاج سید آقا… حاج سید آقا!

متولی                 ها؟… چه خبره؟

گورکن               [داخل حرم می‌آید و با صدای مضطرب و محتاط] بازم یکی را دارن میارن اینجا، تو قبرستون.

متولی                 خب؟

گورکن               مرده نه، یه آدم زنده.

متولی                 واسه چی؟

[صدای طبل شنیده می‌شود]

گورکن               معلومه دیگه واسه چی! مگه صدای دُهُلو نمی‌شنوی؟ [سکوت. تنها صدای طبل شنیده می‌شود.] من داشتم قبر می‌کندم، یک دفعه دیدم فرّاشا ریختن وسفره و ساطور پهن کردن، منتظرن که بیارن و سرشو بزنن.

متولی                 آه که این کار تمومی نداره!

گورکن               مردم هم دو پشته سه پشته جمع شده‌ن، رفتن رو دیوارها و بالای درخت‌ها.

متولی                 خود محمد میرغضب اومده؟

گورکن               نه، شاگردش عباسو فرستاده. خودش تو «قم باغی» دستش بند بوده. عجب روزگاری شده، آدم زنده را می‌آرن تو قبرستون، بی جونش می‌کنن و می‌دنش دست ما. آخه مگه ما چه گناهی کردیم که باید سرو جدا خاک کنیم و تنو جدا؟ [بی‌تاب روی دو زانو می‌نشیند] من که دلم تاب نمی‌آره، حالم به هم می‌خوره. [سرش را با دستها می‌گیرد.]

متولی                 [به طرف در نگاه می‌کند.] مردم با چه دل و جرأتی داد و بیداد راه انداختن. مگر فراشها نیومدن؟

گورکن               چرا! گفتم که اومدن. مردم هم واسۀ تماشا جمع شدن.

متولی                 هنوز نیاوردنش؟

گورکن               نه، منتظرشن.

متولی                 ببین امروز دیگه نوبت کدوم بخت برگشته‌س.

گورکن               نوبت ملا مناف خلیجانیه. مگه نمی‌دونی؟

متولی                 نه؟ ملا مناف؟ از کجا گیرش آوردن؟ [چمباتمه می‌زند].

گورکن               مگه می‌شناسیش؟

متولی                 آره، چطور نمی‌شناسمش.

گورکن               او که اهل «دوه‌چی» نیس.

متولی                 مگه این همون ملا مناف نیس که تو «قانلی مسجد» منبر می‌رفت؟

گورکن               آره خودشه.

متولی                 اون که می‌گفتن روز عاشورایی زده و از شهر رفته بیرون؟ [صدایش را پایین می‌آورد]. پیش از اینکه صمدخان وارد شهر بشه.

گورکن               آره فراشا هر چی گشتن پیداش نکردن.

متولی                 چطور؟ تو که گفتی الان دارن میارنش؟

گورکن               گویا بیچاره نتونسته بود از شهر بره بیرون.

متولی                 یعنی چه؟ میگفتن که حاجی باباخان اردبیلی با خودش برده بودتش. تو «موجومبار» هر دوشونو دیده بودن.

گورکن               ای بابا همهش حرف بوده. از تو قبرستون پیداش کردن. از همون روز رفته بود تو قبرستون قایم شده بود. هیچ جا راهش نداده بودن. از یه قبر خالی پیداش میکنن و بیرونش میکشن.

متولی                 کدوم قبرستون؟

گورکن               «حامبال قبری»!

متولی                 تمام این پنج شش ماهو اونجا بوده؟

گورکن               آره، قیافهش پاک عوض شده، دیگه نمیشه شناختش.

متولی                 مگه دیدیش؟

گورکن               آره، صبحی که میومدم دیدمش، عین یه مرده. پیاده آوردنش تا دم بازارچه و بعد انداختش تو یه گاری و بردنش.

[سر و صدای بیرون زیاد می‌شود]

متولی                 مثل اینکه آوردنش! [چند قدم به طرف بیرون می‌رود.]

گورکن               [جلوتر می‌رود.] آره دارن میارنش، بریم ببینیم چه خبره.

متولی                 کجا بریم؟ سر بریدن یه مسلمون و مرد خدا که تماشا نداره.

گورکن               واسه تماشا نه، بریم ملا رو ببین. نمیدونی چه وضع و حالی پیدا کرده.

متولی                 باشه بریم. [در حالی که به بیرون سرک می‌کشد.] من که دلم نمیآد تا آخرش وایستم.

گورکن               منم مثل تو حاج سید آقا!

                        [هر دو خارج می‌شوند. همهمۀ جمعیت شنیده می‌شود که رفته رفته زیادتر شده، ناگهان یک دفعه خاموش می‌شود. تنها صدای پریدن و آواز کبوترها از بیرون شنیده می‌شود. همهمۀ جمعیت دوباره اوج می‌گیرد. صدای نعرۀ طبل‌ها هر لحظه بیشتر و بلندتر می‌شود. یک دفعه صداها همه قاطی می‌شود و فریاد عده‌ای که نعره می‌زنند: «آهای بگیریدش، بگیریدش، نذارین بره تو، هر لحظه نزدیک‌تر می‌شود. ملا مناف با یک تا پیراهن و شلوار پاره، موهای ژولیده و پای برهنه باعجله وارد می‌شود. به طرف مقبره می‌دود و صندوق را محکم در آغوش می‌کشد].

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت”