گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی“
افلاتون از پیرمردی که گفت بر سر سلسله درسهای فضیلت حاضر میشود، پرسید: «کی میخواهی بر اساسِ فضیلت زندگی کنی؟ تا به ابد نمیتوان تأمل کرد، روزی هم باید به فکر عمل به آن بود. » اما امروز ما میپنداریم آنان که چنان زندگی میکنند که میآموزانند، در رؤیا به سر میبرند.
امانوئل کانت دائرةالمعارف فلسفه
آدم فاقد شخصیت باید اسلوبی به کار گیرد.
آلبر کامو، سقوط
در آغاز این کتاب می خوانیم
سرآغاز
دعوت برای تدریس از طرف سدر کلاسیک لکچر[1] بزرگترین افتخاری است که میتواند نصیب پژوهشگری کلاسیک شود. اما بهویژه برای کسی مثل من که پژوهشگر کلاسیک نیست، بارِ مسئولیت فوقالعاده سنگین میشود. دعوت دانشکدۀ کلاسیک دانشگاه برکلی کالیفرنیا از من برای تدریس به عنوان استاد مهمان ادبیات کلاسیک در سدر در سال 1992 _ 1993 وجودم را از خوشحالی لبریز کرد، ولی مسئولیتِ ناشی از آن لرزه بر اندامم انداخت. دمی نگذشت که ترس بر خوشحالی چیره شد و تردید وجودم را فرا گرفت که چگونه از عهدۀ تعهدم برآیم. کلاس در ترم بهار 1993 ارائه شد، امروز هم وقتی به کتابی فکر میکنم که پیشِ رو دارید، همان شادمانیِ آمیخته به ترس مرا فرا میگیرد. از نقصِ کتاب کاملاً آگاهم و نیز میدانم شاید برخی پژوهشگران کلاسیک بر من خرده بگیرند که چرا به دغدغههایشان به شیوۀ مرسومِ آنها نپرداختم. از این بابت متأسفم، ولی گریزی نداشتم. بخشی از بحث محوری کتاب این است که تلاش برای در هم تنیدن ویژگیهای گوناگون و گاه متناقض، در کلّی هماهنگ، هم مسئلۀ اصلی فلسفه است و هم مسئلۀ اصلی زندگی، و مدل هر دوی اینها _ مدلی در نهایتِ هماهنگی و جذابیت _ سقراطِ کارهایِ نخستینِ افلاتون است. بنابراین من علائقِ فلسفیام را با اندک دانشم از نویسندگانِ کلاسیک و نقد ادبی، آمیختم به این امید که به شکلی منسجم دست یابم.
گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی“
چطور میتوانم از همکارانم در دانشگاهِ برکلی به قدر کافی تشکر کنم بیآنکه به ورطۀ حرفهای تکراری بغلتم؟ گروهی که ترکیبی بینظیر از هوش و مهربانی بود، از روی درایت مرا به حال خود گذاشتند، وقتی دیوانهوار روی متنِ درسیِ نیمهتمامم کار میکردم، و با آغازِ جلسات مانندِ دوستی قدیمی مرا در میان خود پذیرفتند. مارک گریفین[2] منبعِ بیکران امید و دلگرمی است. خصوصاً از تجدید دوستی با تونی لانگ[3] خوشحالم که نکاتی ارزشمند دربارۀ سه مقالۀ نخست ارائه کرد. جیووانی فراری[4] و کیت تول[5] همراهان خوشفکر و معاشرانی متین بودند. مراودۀ من با ویلیام اندرسون[6]، استفان میلر[7]، چارلز مورگیا[8]، رونالد استرود[9] و توماس روزنمیر[10] همواره شادیبخش و مفید بود.
هانس اسلوگا[11]، که نکاتی مفید دربارۀ سه فصل بخش دوم به من یادآوری کرد، همراه جودیت استیسی[12] برنارد ویلیامز[13] و ریچارد وهلهایم [14]، با مهربانی تمام در طول اقامتم در کالیفرنیا دربارۀ زوایای گوناگون نظریاتم با من گفتوگو کردند. جان کوپ[15] _ مدل حقیقی از آنچه دوستی و همکاری باید باشد _ و من برای سالهای بسیار همنشینی با او هم از نظر فکری و هم از نظر شخصی مدیونش هستم و جری اشنی وایند [16]، که تحقیق خودشان را در مرکز پژوهشهای پیشرفتۀ علوم رفتاری استنفورد نیمهتمام رها کردند و به برکلی آمدند تا در کنارم باشند و به من دلگرمی دهند.
گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی“
وقتی در حالِ آماده کردنِ مقالهها بودم فروما زیتلین[17] به من راهنماییهایِ ارزشمند داد: امیدوارم وقتی خود او در سال 1995 _ 1996 روی متن درسی برای کلاسیک سدر کار میکرد بخشی از آن را جبران کرده باشم. پال گایر[18]، به رغمِ تفاوتِ وسیعِ رویکردِ ما به فلسفه، همیشه در طول سالها و مکانهایِ گوناگون کمک حالم بوده تا دیدگاههایم را جمعبندی کنم و صیقل دهم، از لطف او بسیار سپاسگزارم. مایلز برنیت[19] در مواقع مختلف به مددم آمد و پیشنهاد خاص او به من کمک کرد تا بتوانم به مفهومی از روایت سقراط شکل بدهم که این کتاب آن را «هنر زیستن» مینامند. وسیلس لمپراپولس[20] با خواندنِ دقیقِ مقدمۀ کتاب بحثهای جدی پیش روی من گذاشت.
نفوذ جورج ولاستس[21] که پیش از آغاز جلسات درس درگذشت و این کتاب در گفتوگوی دائمی با دیدگاههای او دربارۀ سقراط است، آنقدر برای خواننده روشن خواهد بود که ذکری از آن کافی است. ما با هم بر سر مسائل مهمی اختلاف داشتیم. کاش بود و من میتوانستم از نصایح بیپرده اما همواره سودمندش بهره بگیرم. برعکس، کتاب سقراط[22] سارا کافمن[23] را مفید نیافتم. کتاب او از نویسندههایی حرف میزند که من نیز به آنها پرداختهام، اما در عین احترام فراوان باید بگویم دیدگاههای ما چنان متفاوت است که پرداختن به آنها کتابم را بیش از حد پیچیده میکرد. با این همه امیدوارم بتوانم دربارۀ نظراتش در فرصتی دیگر بنویسم. من باید از جیمز میلر[24] هم تشکر کنم که با شفقتِ بسیار دستنوشتههایِ مقالۀ میشل فوکو را در اختیارم گذاشت که بخش اصلی فصل 6 را به وجود آورد و همچنین بابت علاقهاش به موضوع این کتاب.
گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی“
راشل بارنی[25]، فیلیپ رابینز[26] و میکا پرواتا[27] دستیاران پژوهشی بسیار مفید و سرزندهای بودند. از آنها به خاطرِ زحماتشان بسیار ممنونم.
من صمیمانه و عمیقاً به توماس لکور[28]، بدهکارم که در پردازش مفهوم، آمادهسازی، اتمام و بازنگری این کتاب از ابتدا تا انتها نقش داشت. شنوندهای بسیار دقیق و تیزهوش در درک مفاهیم که توصیههای پرمغز او در تمام وجوه مختلف کتاب تأثیر گذاشته است. گیل سالیترمن[29] که در زمانِ نوشتن این کتاب از من به بهترین وجهی نگهداری کرد. نمیدانم بدون او چه میکردم. او به من نشان داد هوراس درست میگفت که دوست، نیمۀ دیگرِ وجود آدمی است.
سوزان گلیمشر[30] و نیکولاس ناهاماس[31]، هر کدام به شیوۀ خود چنان با من مدارا کردند که معترفم چنین ایثاری در خود سراغ ندارم. چیزی که این کتاب «زندگیِ فلسفی» میخواند با داشتنِ خانواده سختتر و پیچیدهتر میشود. اما این پیچیدگی هنگامی که خانواده کار و زندگیِ آدم را میپذیرند و با آن کنار میآید، میارزد. خانوادۀ خودم که با حُسن نیتی بینظیر پذیرفتند سفر از مدتهای پیش برنامهریزی شده به یونان را درست شب حرکت به هم بزنند تا این کتاب در موعد مقرر به پایان برسد. آنها به من ثابت کردند لطیفه نیچه «فیلسوف متأهل کمدین است»، نه فقط غلط است، بلکه شوخی بیمزه و خنکی است. خوشحالم که این درس را آموختم و از آنها سپاسگزارم.
مقدمه
فلسفه مجموعهای از قواعدِ نظری است. البته به زندگی روزمره هم اشارات عملی دارد. رشتههای گوناگون فلسفۀ «کاربردی» که سالهای اخیر پدید آمدهاند، مثل اخلاقِ پزشکی یا اخلاقِ تجارت، به سرعت جذب همان حرفهها شدهاند. از آنجا که این رشتهها عملی به حساب میآیند، بیشتر به عالم پزشکی یا تجارت تعلق دارند تا فلسفه. به علاوه فلسفه بر زندگی کسانی که کار فلسفی میکنند، چندان مؤثر نیست. دیگر کسی گمان نمیکند کار فلسفی در مقایسه با مثلاً فعالیت فیزیکدانان یا ریاضیدانان و اقتصاددانان، بر نحوۀ زندگی فیلسوفان مؤثرتر است. اما هنوز بارقۀ امیدی در ذهن بیشتر مردم و تنی چند از فلاسفه هست که اوضاع نباید چنین باشد؛ احساس سرگشتگی یا حتا سرخوردگی از اینکه چرا زندگی فلاسفه بازتابی از اعتقادات آنان نیست؟
«فلسفه مجموعهای از قواعد نظری است.» مانند بسیاری از گزارههای کلی، این گزاره نیز زمان کامل را در ظاهر جاودانی «است» پنهان میکند. اما حقیقت این است که فلسفه در طول زمان و در نتیجۀ تحولات بسیار پیچیدۀ تاریخی به مجموعهای از قواعد نظری تبدیل شده است. این «واقعیت» که «ماهیت» فلسفه نظری است، تنها بر یک واقعیت تاریخی دلالت دارد که فلسفه در گسترۀ حافظه و دانشِ اغلبِ فیلسوفان به عنوانِ قواعدِ نظری به کار میرفته است .
گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی“
ما چون عموماً تمایل داریم حقیقتِ پیرامونِ خود را حقیقتی ازلی و ابدی بدانیم، و نیز مایلیم محصولات تاریخی را با واقعیتِ ماهویِ آنها یکی بگیریم، پس باور میکنیم که تجربۀ امروز ما از فلسفه، ذات جاودان آن است. نمیگویم که فلسفه «در واقع» مجموعهای از قواعد عملی است؛ این برداشت هم به همان اندازه غلط است که یک دورۀ تاریخی را به جای ماهیت فلسفه در نظر بگیریم. این نیز جفا به معنای تاریخی دیگری از فلسفه است.
در دورهای که از یونانِ باستان آغاز میشود و با بتپرستیِ کهن به پایان میرسد، فلسفه بیش از مجموعهای از قواعد نظری بود. حتا وقتی ارستو در کتاب دهم و آخرِ اخلاق نیکوماخوس، فلسفه را «نظریه» میخواند، قصدش این بود که نشان دهد زندگیِ بر مبنایِ فعالیتِ نظری یا همان زندگیِ فلسفی، بهترین نوعِ زندگیِ انسانی است و کسی نمیتواند به این زندگی برسد، مگر آنکه نخست اندیشههایِ فلسفی را بیاموزد و دوم، در طول زمان و با سختکوشی فراوان ویژگیهایِ بسیار خاصی را فرا گیرد که ارستو در نُه کتاب اول اخلاق… ارکان و مفروضاتش را تبیین و تشریح کرده بود. و از این رهگذر، کسانی که به زندگیِ نظری میپردازند، شخصیت خودشان از آن تأثیر میپذیرد. نظریه و عمل، گفتمان و زندگی بر یکدیگر تأثیر میگذارند. آدمها فیلسوف میشوند چون میتوانند و میخواهند بهترین انسان باشند و به بهترین شیوۀ ممکن زندگی کنند.[1] اینکه به چه اعتقاد داریم و چطور زندگی میکنیم تأثیر مستقیم بر یکدیگر دارد.
گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی“
چون خودم معتقدم شیوهای یگانه از زندگی وجود ندارد که بهترین نوعِ زندگی برای همگان باشد و نیز، زندگیِ فلسفی تنها روشی در میان انبوهِ شیوههایِ ارزشمندِ دیگر است، اجباری در «بازگشت» به مفهوم فلسفه در مقام شیوهای از زندگی، یا آنطور که در این کتاب آن را مینامم، «هنرِ زندگی» ندارم. اما باور دارم که در پذیرش چنین مفهومی ناگزیریم و باید بررسی کنیم که چگونه این مفهوم تا امروز به حیاتش ادامه داده و وارد کار بعضی از فیلسوفان مدرن شده و چگونه برخی از ما هنوز در حقیقت بر مبنایِ چنین مفهومی زندگی میکنیم.
هدف این کتاب گشودنِ فضایی است برای گونهای دیگر از فلسفه ورزیدن؛ گونهای متفاوت از مفهوم امروزی فلسفه، اما الزاماً نه در تقابل و رقابت با آن. بعضی فیلسوفان تمایل دارند جواب سؤالهایِ کلی و مهم را بیابند، سؤالهایی دربارۀ اخلاق و سرشتِ زندگیِ خوب، بیآنکه باور داشته باشند جوابشان آنان را به چه گونه آدمی بدل می کند. بعضی دیگر معتقدند اگر باورهایِ کلی به شیوهای صحیح سازمان یابد و در زندگی روزمره اعمال شود، انسانی موجه، شاید انسانی بسیار شایسته، انسانی فراموش نشدنی و در همین گستره، احترام برانگیز پدید میآید. در شیوۀ نظریِ محض، مهمترین نکته، پاسخ درست به این سؤالها است. وقتی نظریه بر زندگی تأثیر میگذارد، البته که درستی دیدگاه مهم است، اما این نکته هم اهمّیت دارد که چه کسی و چگونه آدمی، در نتیجۀ پذیرشِ این عقاید، ساخته میشود.
گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی“
اینکه با پذیرش برخی نظریهها چه گونه آدمی شویم مسئلهای صرفاً زندگینامهای نیست بلکه به گونهای بسیار مهمتر، دستاوردی ادبی و فلسفی است. شخصیتِ فیلسوفانی که من اینجا دربارهاشان صحبت میکنم در آثارشان یافته شده است. این میتواند نمونهای باشد که دیگران بسته به دیدگاه و تمایلشان از آن پیروی یا پرهیز کنند. این شیوه به مثابهِ نقشهای دقیق است که دیگران با هدف مشابه، همچنان که به ساختن روشهایِ خود مشغولاند، میتوانند تعقیبش کنند یا نادیدهاش بگیرند یا حتا ردّش کنند. این دستاوردی فلسفی است چون محتوا و ماهیتِ آدمی که در این روند پدید میآید و من در ادامه توضیحش میدهم، حاصل دیدگاههای آن فرد نسبت به مسائلی است که به طور سنتی مسائلِ فلسفی، نه مسائلِ صرفاً مورد علاقهی آن فیلسوف، شناخته میشوند.
و همچنین دستاوردی ادبی است چون پیوند این عقاید فلسفی صرفاً ارتباطِ منطقیِ درونیِ سیستماتیک نیست بلکه به طور کاملاً بنیادین سبکی است. مسئله این است که این نظرات حتا زمانی که ارتباطشان با هم به طور منطقی بینقص نیست، طوری کنار هم قرار بگیرند که وقتی به شخصی منفرد و منسجم منتسب میشوند هم از نظر روانشناسانه معنادار باشد و هم بتوان تفسیری معتبر برای آن ارائه داد. به گونهای که جمع شدنِ تمام این نظرات در یک فرد، عقلانی به نظر برسد. به بیانِ دیگر، کسی که چنین دیدگاههایی دارد شخصیتش به شیوۀ قهرمان آثار ادبی آفریده میشود ؛ شخصیتهایی که تنها از طریق گفتار و اعمال در داستان یا رمان میشناسیمشان. فلاسفۀ هنرِ زندگی معمولاً دو یا چند نقش پیچیده را ایفا میکنند؛ به استثنایِ سقراط که با او این سنّت شکل گرفته و چند فیلسوف دیگر که خود هیچ اثری به وجود نیاوردند (فوراً پورون[32] شکاک به یاد میآید) [2]، دیگران هم شخصیت نوشتههایشانند و هم نویسندۀ آثاری که این شخصیتها در آن به وجود آمدهاند. آنها در یک زمان هم خالقاند و هم مخلوق.
گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی“
پس ما دستِ کم با دو مفهوم از فلسفه مواجهایم؛ یکی که تا حّد امکان از سبک و ویژگیهای شخصی پرهیز میکند و هدفش محوِ شخصیتِ خاصِ فیلسوف است که به سؤالات فلسفی پاسخ میگوید، چون آنچه اهمّیت دارد کیفیت پاسخها است و نه سرشتِ شخصی که آنها را ارائه میکند. و دومی که سبک و رفتارِ خاصِ فیلسوف را در نظر میگیرد، چون خواننده هرگز نباید فراموش کنند افکاری که در برابراش است متعلق به شخصِ خاصی است و نه هیچکسِ دیگر و برای همین سبک ادبی خودآگاهانه در این آثار برگزیده شده است. این یکی از دلائلی است که فیلسوفانِ مدرنِ بررسیشده در این کتاب _ مونتنی، نیچه و فوکو _ کاملاً و به طوری گسترده به دانشکدههایِ ادبیات، تاریخ یا تبارشناسی تعلق دارند و نه به آثار معتبر سنّتی فلسفۀ تحلیلی چنانکه تاکنون درک میشود.
برای فلاسفۀ نظری، شخصیتپردازی کاری ادبی به حساب میآید. و اگر به فلسفه به گونهای غیرشخصی فکر کنیم که البته میکنیم، همچون همیشه، بسیار دشوار خواهد بود که چنین نویسندگانی را در زمرۀ فلاسفه بدانیم. دقیقاً چنین چیزی به باور من دربارۀ شخصیتهای دیگر هم صدق میکند که البته از آنها در این کتاب حرفی نخواهم زد: پاسکال، شوپنهاور، کیرکهگور، امرسون، ثورو و دستِکم از یک منظر، ویتگنشتاین (این اسامی اجمالی است) .
گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی“
مدتها این دو شیوه نسبت به هم مشکوک بودهاند. فلاسفۀ سیستماتیک فیلسوفانِ زندگی را در بهترین حالت به عنوان «شاعر» یا چهرهای ادبی دانستهاند و در بدترین حالت آنها را شارلاتانهایی به حساب آوردهاند که برای نوجوانِ کمسن و سال مینویسند یا برای استادان رشتۀ ادبیات که البته به همان اندازه شارلاتانند. فیلسوفانِ هنرِ زندگی، فلاسفۀ سیستماتیک را متهم میکنند که منحرف شدهاند و در موردِ شیوۀ ناب فلسفه ورزیدن دچار خودفریبیاند.
آنها گمان میکنند علاقمندانِ فلسفۀ سیستماتیک بزدل و ملانقطیهای عصا قورتدادهایاند که در آرزوی عینیت علمی میسوزند و چون نمیتوانند کاری ارائه دهند که تماماً از آنِ خودشان باشد به بیعلاقگی و بیتفاوتی تظاهر میکنند تا سترونی خود را بپوشانند. هر دو به دلیلی مشابه در اشتباهاند. آنها این واقعیت را نادیده میگیرند که هر کدام از این نگرشها حاصلِ تحولِ تاریخیِ موجهِ فلسفی است که از دورانِ یونانِ باستان آغاز شد و گوهر ناب فلسفه در اختیار هیچکدام نیست (اصلاً چنین گوهری وجود ندارد).
گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی“
فلاسفۀ هنرِ زندگی که من در این کتاب بررسیاشان میکنم خویشتن را کلّیتی ساختنی در نظر میگیرند نه واحدی از پیش موجود. موّاد اولیه برای ساخت به طورِ تصادفی، دستِکم در ابتدا فراهم شده؛ حالا یا به طوِر تصادفی یا با نظرات و رویدادهایی که مختصِ شرایطی ویژه بوده که او در آن متولد شده و این بنا به شرایط طبیعی، برای هر فرد خاص متفاوت است. همانطور که بعد به آن میپردازیم، او با آمیختنِ این مواد با دیگر چیزهایی که در این روند به دست میآورد یا میآفریند خویشتنی میسازد یا خلق میکند و به فردّیتی میرسد.
وقتی کار به پایان رسید (اگر اصلاً پایانی در کار باشد) تنها چند «رویداد عَرَضی» به چشم میآیند، چرا که عناصر سازندۀ شخصیت بهدست آمده، همگی اجزا موجودیتی منظم و یکپارچهاند. هر جزئی نقشی مشخص در این کل دارد که اگر آن جزء نبود حتماً شخصیت شکل دیگری به خود میگرفت. پس هر جزء به اندازۀ خودش برای این کل مهّم و ضروری است و دیگر عرضی به حساب نمیآید بلکه جزئی از آن است.
گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی“
عباراتی مثل «آفریدن» و «ساختن» خود شاید تناقضآمیز به نظر آید. چگونه میتوان پیش از آنکه کسی بود یا شخصیتی داشت درگیرِ هیچ فعالیتی شد؟ چگونه میتوان پیش از آنکه کسی بود یا شخصیتی داشت نسبت به تجربیات و نظراتی آگاه بود که باید آنها را با هم آمیخت؟ این تناقض شاید اندکی تخفیف یابد اگر ما این مفهوم شخصیت را از مفهوم صرفاً فلسفی آن جدا کنیم که به گونهای بدیهی فرض میکند که من از تجربیاتم به عنوانِ تجربیاتِ خاصِ خودم آگاهم و باید باشم. خودی که از آن حرف میزنیم همان چیزی نیست که کانت «وحدتِ استعلاییِ ادراک» مینامد، «من اندیشنده»ای که اساساً در کسب تجربیاتم نقش دارد و حتا ضروری است تا من در مرتبۀ نخست به عنوان فاعل یا شخص وجود داشته باشم.
این خود، تصور سادهتری است. برای اینکه «خودی» بیافرینیم باید کسی شویم باید شخصیتی داشته باشیم، یعنی آدمی شویم متفاوت و متمایز. و بدینسان دارای فردیتی میشویم، اما دوباره نه به آن معنای خیلی بسته که فرد را چیزی در نظر بگیریم که میتوانیم آن را نشان دهیم یا بازشناسیمش، مثل خود انسان یا اشیاء مادی که در زمان و مکان به طور مستقل وجود دارند. برای فردیّت یافتن لازم است شخصیتی نامعمول و غیرمتعارف داشت، خصائل ویژه داشت و به گونهای زیست که شخص را از تمام دنیا متمایز و به یادماندنی کند نه تنها به خاطرِ کارهایی که کرده یا حرفهایی که گفته بلکه به خاطر کسی که بوده است.
گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی“
شاید به نظر بیاید مایلم تعابیر فلسفی را در معانی غیر فلسفی به کار بگیرم. نیچه اغلب خیال این کار را در سر داشت؛ او معانی فلسفی کلمه را داخل گیومه میگذاشت که بیشتر اوقات این معانی را رد میکرد و بعد بیآنکه آنها را داخل گیومه قرار دهد بر مبنای تفکر خودش و در معانی غیر فلسفی در نوشتهاش به کار میگرفت. مثلاً اگر میخواست وجود «حقیقت» را رد کند (که بیشتر فیلسوفان حقیقت را «انطباقِ» تفکراتِ ما با واقعیتِ جهانِ خارج میدانند) حقیقتِ مطابق تعریف خودش را استفاده میکرد (معنایی غیرفلسفی که اصلاً توضیح دادنش ساده نیست) بیآنکه دچار تناقض شود.
تفاوت میان معنایِ فلسفی و غیرِ فلسفیِ واژگان برای من روشن نیست، خصوصاً اگر آثاری را در نظر بگیریم که خود فلاسفه نوشتهاند. فکر میکنم ما در واقع با دو کاربرد متفاوت «فلسفی» از یک واژه مواجهایم که البته هر دو به یک اندازه فلسفیاند. تمایز میان این دو گونه، به ویژه وقتی صحبت از «خود» یا «فرد» میشود مسئلهای کلی است. اگر معنیِ سادۀ واژه را در نظر بگیریم به طور کلی از همان ابتدا هر کسی خودی دارد و صاحب فردیّتی است. اما به معنای دقیقتر و باریکبینانهتر که در این کتاب مدِّ نظر من هم خواهد بود، فقط معدود کسانی در طول زمان خود را میآفرینند و دارایِ فردیّتی میشوند.
گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی“
اینها کسانیاند که ما به خاطرِ خودشان به یادشان میآوریم و شاید برخی از تفکراتشان را قبول نداشته باشیم، اما باز هم برایشان احترام قائلیم، تقریباً به همان شیوه که ما دوستانمان را قبول کردیم و با وجود ضعفها و خطاهایشان، به آنها احترام میگذاریم و دوستشان داریم. یعنی دوستانمان را صاحبِ فردّیتی میدانیم. ما به شخصیت آنها همچون کلّی یکپارچه علاقمندیم نه به تکتک خصایصشان به طور جداگانه. انگار سستیها نیز در شخصیتِ آنها ضروری بوده تا از آنها کسانی را بسازد که از حضورشان لذّت میبریم. البته باورش سخت است که ما عملاً بتوانیم به دوستی با کسی ادامه دهیم که هیچ فکرِ صحیحی ندارد یا هیچ کارِ درستی انجام نمیدهد.
به همین ترتیب سخت میتوان پذیرفت فیلسوفانی در فلسفه هنرِ زندگی موفق باشند و به فردیتی دست پیدا کرده باشند، اما تکتک عقایدشان هر چقدر هم که هنرمندانه به یکدیگر تنیده شده باشد آشکارا غلط یا حتا بیمایه باشد. هم دربارۀ دوست و هم فیلسوف، بالاخره باید بخشی از این درونمایه برای ما تحسینبرانگیز باشد که در این کلِ موردِ علاقه و احترامِ ما سازمان یافته است. امّا همانطور که ممکن است در انتخاب دوست اشتباه کنیم میتوانیم در تحسین فلاسفه هم به خطا برویم.
گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی“
اگر سلیقۀ ما در انتخاب دوستانمان چیزی از شخصیتِ ما را آشکار میکند، فلاسفهای هم که مورد تحسین ما قرار میگیرند بیانگر خصوصیاتِ شخصی ما خواهند بود. با پرداختن فلسفۀ هنرِ زندگی نشان میدهد ما چه پسندِ اخلاقیای داریم و وادار میشویم بخشی از خودمان را عریان سازیم. اینگونه برخوردِ شخصی با فلسفه روی شخصیتِ خودمان هم تأثیر میگذارد که باز خود این تأثیر هم شخصی است. در واقع بررسیِ فلسفۀ هنرِ زندگی یعنی عمل کردن به آن.
اما هر کسی که زندگیای نامتعارف ساخته، فیلسوف نیست. نویسندگان بزرگ ادبی، هنرمندان، دانشمندان، چهرههای ملی و حتا ژنرالهای نظامی هم چنین میراثی از خود برجا گذاشتهاند. پس چه چیزی فلاسفه را از آنها جدا میکند؟ در آغاز باید متوجه باشیم که تفاوت بسیار سیّال است: ما به راحتی نمیتوانیم مرزهایِ طرحی را که در آن زندگیِ فلسفی پدید میآید از فعالیتها یا اهدافِ زندگیِ چهرههایِ ادبی مثلِ پروست، رمبو یا اسکار وایلد جدا کنیم. دقیقاً همینطور هم باید باشد. مرزهایِ فلسفه هیچوقت خیلی واضح نبودهاند: از یک طرف فلسفه به ریاضیات، روانشناسی و حتا فیزیک پهلو میزند و از طرف دیگر به ادبیات، اما تفاوتها هنوز پابرجایند.
گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی“
کسانی که به فلسفۀ هنرِ زندگی میپردازند شخصیتشان را از طریق تحقیق، نقد و تولید نظراتِ فلسفی بارور میکنند؛ نظراتی که آنها را به گنجینۀ فلسفه متعلق میدانیم. این ارتباطی تاریخی است، با اینکه فیلسوفانِ هنرِ زندگی غالباً مسائلِ جدیدی را پیش میکشند اما همیشه منبعِ الهامشان سنّتی بوده که آن را سنّت فلسفه میدانیم. امّا مهمتر از همه، مسئلۀ اصلی فلاسفۀ هنرِ زندگی بیانِ مدلِ زندگیِ موردِ نظرِ خود آنها است؛ یعنی با تأمل در مشکلاتِ ساختنِ زندگیِ فلسفی در آثارشان، زندگیای را میسازند که خود آثارشان نیز جزء سازندۀ آن زندگی به حساب میآید.
کالبدِ اثری که به تأمل در زندگیِ فلسفه پرداخته خود همان درونمایهایی است که آن زندگیِ فلسفی را ساخته است. پروژه بر پا ساختن زندگی فلسفی وسیعاً خود دلالتگر است. زندگیهای فلسفی با دیگر زندگیها متفاوتاند و باید متفاوت باشند چون اولاً به مسائلی میپردازند که به طور سنّتی فلسفی تلقی میشوند و ثانیاً این مسائل موادیِ را به دست میدهند که خود از آن ساخته شدهاند.
گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی“
فلسفۀ هنرِ زندگی با سقراط شروع شد. سقراط از دیگر فیلسوفانی که بهویژه در دورانِ مدرن از او پیروی کردهاند، دو وجه متفاوت دارد. نخستین تفاوتِ او با دیگران همانطور که پیشتر هم اشاره کردم این واقعیت است که او چیزی دربارۀ خودش ننوشته است. سقراطی که زندگی را به عنوانِ هنرِ میزیست در گفتوگوهایِ سقراطیِ افلاتون یافته میشود [3] و با این همه به دلائلی که در فصل سوم شرح میدهم، برایمان دشوار خواهد بود باور کنیم سقراطِ افلاتون همان سقراطِ تاریخی نیست، اما واقعیت این است که شخصیتِ ادبیِ آفریدۀ افلاتون از هر معنا و منظری صرفاً قهرمانی داستانی است.
حتا اگر بتوانیم عناصرِ مشابه میان شخصیت تاریخی و افلاتونی سقراط را از هم جدا کنیم باز هم کل و نه بخشی از آن شخصیت سقراط در آثارِ افلاتون در برابر ما قرار میگیرد که باعث فورانِ تخیلات در سنّتی شده است که او آفرید. حال این سؤال پیش میآید که آیا واقعاً سقراط بوده یا افلاتون که این سنّت را آفریده: سقراطِ افلاتونی در واقع افلاتونِ سقراطی هم هست. گوته زمانی نوشت: «کسی که بتواند توضیح دهد چه هنگام افلاتون صادقانه حرف میزند، چه هنگام شوخی یا جدی سخن میگوید، چه زمانی گفتههایش از روی یقین است و چه زمانی فقط نوشته تا بحثش را پیش ببرد این آدم بیتردید خدمتی گرانبها به ما کرده و سهمی بهسزا در آموزش ما دارد.» [4] پاسخ به این سؤالها از عهدۀ هیچ کس ساخته نیست.
گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی“
دومین وجهی که سقراط را از پیروانش جدا میکند اطلاعات خیلی کم ما از زندگیِ او در مقایسه با دیگران است. ما از بسیاری نظرات و رویدادهایی آگاهی داریم که مونتنی، نیچه و فوکو با آن مواجه بودند و باید به آنها نظم و ترتیب میدادند و همزمان سعی میکردند تمایلات گوناگون خودشان را به هم بیامیزند و یکپارچهاش کنند. ما میتوانیم تقلای آنها را برای ساختن خودشان کم و بیش درک کنیم. اما وقتی سقراط در گفتوگوهایِ افلاتون پدیدار میشود کاملاً ساخته و پرداخته است؛ آدم کاملی است و هیچ تقلایی نکرده است.
وحدت وجودی او فوقالعاده افراطی است تا آنجا که حتا باور دارد روح انسان (نفس) اساساً تفکیکناپذیر است و در نتیجه غیرممکن است که انسان بتواند عملی انجام دهد مگر آنکه به شایستگی آن عمل باور داشته باشد. غیر از داوری ما که انجامِ بعضی کارها را درست میداند، سقراط باور دارد که منشآتی دیگر از انگیزهها وجود ندارد. هیچ کشمکشی میان مجموعۀ ارزشها و آرزوها نیست که بتوانند ما را به سویی دیگر بغلتاند. در دیدگاه او چندگانگیِ روح جایی ندارد. ما در نوشتههای افلاتون میبینیم که سقراط مدام در زندگی خود مطابق این شیوۀ تفکرعمل میکند؛ فقط کاری را انجام میدهد که عمل به آن را درست میداند و هیچ وقت هم در پیروی از رفتارهایی که در نظرش بهترین گزینهاند دچار کوچکترین لغزشی نمیشود، حتا در لحظۀ مرگش. نه باغ جِتسیمانی برای او وجود دارد نه کوه زیتونی در داستانش پیدا میشود.
گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی“
آیا اینکه سقراط قهرمانِ داستانی است او را از باقی فیلسوفان که زندگینامهشان در دسترس است مثل مونتنی و نیچه و فوکو جدا میکند؟ تفاوت کمتر از آنچه به نظر میآید تعیینکننده است. مهمترین دستاوردی که این متفکران مدرن برای ما داشتهاند همین خودانگارهای است [33] که در آثارشان میبینیم. زندگینامه نویسان این فلاسفه پیشپاافتادهترین رویدادها را در زندگی و شخصیت آنها بررسی کردهاند. اما به هر حال خواننده در آثار این فلاسفه مدلی قابل قبول را میبینند که از مجموعۀ رویدادهای تصادفی سازندۀ آن، زندگیای هماهنگ و معنادار پدید آورده است.
شاید این آدمها موفق شدند این شیوهها را در موردِ خودشان به کار ببندند شاید هم نشدند، اما این بحث در حوزۀ زندگینامهنویسی است و احتمالاً همچنان مناقشهبرانگیز باقی خواهد ماند. اما تصویر زندگیای که از نوشتههایشان به دست میآید مسئلهای فلسفی است، و درست که هنوز میتوان از نظر فلسفی دربارۀ آن بحث و گفتوگو کرد، اما نزاع بر سر این خواهد بود که آیا این انگاره منطقی و قابل ستایش است یا نه.و این کلاً مسئلهای دیگر است.
گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی“
دغدغه بر سر شخصیتی است که بر مبنای نوشتۀ آنها پدید میآید، که آیا میشود آنگونه زیست یا حتا فراتر از آن، آیا آنطور که آنها ادعا میکنند، چنین زندگیای هرگز ارزش زیستن دارد؟ این مسئله دربارۀ ما است و اساساً نه دربارۀ آنها. همین دربارۀ سقراط ِافلاتون هم صدق میکند. آیا ممکن و خواستنی است که کسی مثل سقراط زندگی کند آنطور که به ما گفته شده او زندگی میکرد؟ اصلاً چنین زندگیای ارزشِ زیستن دارد؟ این سؤال اهمّیت دارد، نه اینکه آیا شخصیت داستانی افلاتون در واقع چنان زیسته که افلاتون میگوید؛ یا آیا این سقراط همان شخصیتِ تاریخی است که حالا زندگیاش بسیار دور از دسترس است، و چه بسا اگر امروز بیشتر از این دربارهاش میدانستیم حتماً شخصیتی بسیار متناقضتر میشد.
هنرِ زندگی با اینکه هنری عملی است، در نتیجۀ نوشتن محقق میشود. اینکه آیا خود همین فیلسوفان توانستهاند به گونهای موفقیتآمیز مطابق با آن زندگی کنند، نه تنها اهمّیت کمتری دارد بلکه پاسخ آن بیشتر اوقات ناممکن است. ما خواهان فلسفهای هستیم که شامل تفکراتی هماهنگ با اعمال باشد، هماهنگ با شیوۀ زندگی آنهایی که این افکار را دارند. اما سؤال اصلی هنوز این نیست که واقعاً کسی در تاریخ موفق شده چنین زندگی کند، بلکه سؤال این است که آیا کسی میتواند چنین زندگیای را برای خود بسازد. این از دو طریق ممکن است؛ کسی میتواند سعی کند تصورات کسی دیگر را بر زندگیاش اعمال کند و شاید تا همان اندازه خوب هم زندگی کند اما این کار اقتباسی است؛ یا کسی میتواند شیوۀ هنر زندگی خودش را به وجود بیاورد.
گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی“
اما باورش سخت است که کسی بتواند هنر زندگی مختص به خودش را پدید بیاورد بیآنکه به نوشتن دست بزند، چون دشوار است که تصور کنیم چنین افکار پیچیدهای که لازمۀ این هنر است به شیوهای دیگر بیانپذیر باشند. بهعلاوه هنر زندگی درصورت عدم نگارش به مدلی تبدیل نخواهد شد تا دیگران بعدها از آن استفاده کنند. و به محض اینکه کسی دربارۀ هنر زندگی نوشت، سؤالی که برای دیگران پیش میآید این نیست که نویسنده در بهکارگیری این افکار موفق بوده، بلکه سؤال این است که آیا دیگران میتوانند به نوبۀ خود مطابق آن زندگی کنند؟ سقراط خودش چیزی ننوشت.
اما اگر افلاتون هنر زندگیای به نام او نیافریده بود و ننوشته بود چیزی وجود نداشت که ما به آن بیندیشیم؛ نه هنر؛ نه مدلی که بپذیریم یا رد کنیم یا دستکاریاش کنیم یا حتا بیاعتنا از کنارش بگذریم. عیناً همین دربارۀ مونتنی، نیچه و فوکو صادق است. هدف از فلسفۀ هنرِ زندگی به طور واضح خودِ زندگی است. اما این فلسفۀ زندگی طلب میکند که بخش اعظم آن صرف نوشتن شود. یادگاریای که در انتهای این زندگی بهجا میمانند خود اثر است که ابدی است، نه زندگی که موقتی و گذراست.
گزیده ای از کتاب “هنر زندگی” نوشتۀ الکساندر نهاماس ترجمۀ “بابک تختی“
پس وجه غریب دیگری که سقراط را از پیروانش متمایز میکند این واقعیت است که او حاضر و آماده مقابل ما ظاهر شده و ما هیچ تصوری نداریم که او چگونه چنین کسی شده. سقراط با اینکه از زندهترین شخصیتهای داستانیِ جهان است، کمتر هم شناخته شده است. او بهخاطر آیرونیاش[34] و بهخاطر سکوتِ مدام دربارۀ خودش معمایی شده است و همین باعث شده تا صداهایی پُرهیاهو اطرافش را بگیرد که میخواهند بهجای او حرف بزنند و توضیح دهند که چه کسی بود و چگونه چنین آدمی شد. اما هیچ تفسیری و هیچ صدایی نتوانست سکوت سقراط را پرکند، سکوتی که امروز میراث اصلی اوست.
[1]. Sather Classical Lectures
[2]. Mark Griffith
[3]. Tony Long
[4]. Giovanni Ferrari
[5]. Kate Toll
[6]. William Anderon
[7]. Stephan Miller
[8]. chrles Murgia
[9]. Ronald Stroud
[10]. Thomas Rosenmeyer
[11]. Hans Sluga
[12]. Judith Stacey
[13]. Bernard Stacey
[14]. Richard wollheim
[15]. Jhon Cooper
[16]. Jerry Schneewind
[17]. Forma Zeitlin
[18]. Paul Guyer
[19]. Myles Burnyeat
[20]. Vassilis Lambropoulos
[21]. Gregory Velastos
[22]. Socrate(Paris: Galilee, 1989)
[23]. Sara Kofman
[24]. James Miller
[25]. Rachel Barney
[26]. Philip Robbins
[27]. Mika Provata
[28]. Thomas laqueur
[29]. Gail Saliterman
[30]. Susan Glimcher
[31]. Nicholas Nehamas
[32]. Pyrrho
[33]. self_portrait
[34]. Irony
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.