میانِ دو آتش: حقیقت، جاه‌طلبی و سازش در روسیۀ دورۀ پوتین

جاشوا یافا

نیما حُسن ویجویه

جاشوا یافا راوی روسیۀ پرآشوب پوتین است. از خلال شرح‌حال‌نویسی، زوایای گوناگون زندگی روسی را تصویر می‌کند و به فضای سیاست‌آلود رسانه، ساختار عمودی قدرت، الحاق کریمه، استقلال چچن، جنگ سوریه، کلیسای ارتدکس و هنر سیاست‌زدۀ این کشور نقب می‌زند و با نثری رمان‌گونه دگردیسی «انسان شورایی» را به موجودی سیاس روایت می‌کند.

115,000 تومان

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

جاشوا یافا, نیما حسن ویجویه

نوع جلد

سخت

نوبت چاپ

اول

شابک

978-622-2671-51-8

جنس کاغذ

بالک (سبک)

قطع

رقعی

تعداد صفحه

376

موضوع

تاریخ روسیه, تاریخ سیاسی

سال چاپ

1400

کتاب “میانِ دو آتش: حقیقت، جاه‌طلبی و سازش در روسیۀ دورۀ پوتین” نوشتۀ جاشوا یافا ترجمۀ نیما حُسن ویجویه

گزیده ای از متن کتاب:

پیشگفتار
سیّاس[1]

یوری لوادا[2] در زمستان 1987 فرصتی غیرمنتظره و وسوسه‏انگیز به چنگ آورد. لوادای 57‏ساله، با سیمایی مهربان و مویی سفیدکرده، جامعه‏شناسی بود که حوزۀ علاقه‏اش او را سال‏ها در محافل دانشگاهی به حاشیه رانده بود، چرا که صاحب‏منصبان شورویِ سابق برای دهه‏ها جامعه‏شناسی را شبه‏علم بورژوایی می‏شناختند. دکترین رسمی آن زمان آنچه را نیاز به دانستن در باب جامعه بود در نظام طبقاتی مارکس و مفهوم ماتریالیسم تاریخی مسلم و مفروض می‏دانست. اما ظهور میخاییل گورباچف در اواسط دهۀ 1980 و سیاست پرسترویکا[3]ی او، که بازاندیشی در اقتصاد شوروی و گشایش سیاسی و فرهنگ شهروندی را به دنبال داشت، فرصتی مغتنم برای لوادا و اندک همفکرانش به ارمغان آورد.

لوادا به صداقت و شرافتمندی شهره بود و ذهن چابکش او را از پرکاران کُند‏‏ذهن و ملال‏آورش که بر محافل دانشگاهی شوروی مسلط بودند متمایز می‏کرد. او مخالفی سیاسی نبود و عضوی از نظام سیاسی به شمار می‏رفت، هر چند هرگز به صحنه‏های داخلی سیاست راه نیافته بود. وقار و استعداد ذهنی بی‏مانندش همواره او را از دیگر سیاست‏ورزان شوروی جدا می‏کرد. او و گروهی از دوستان و فارغ‏التحصیلان سابقش سال‌ها در اتاق‏های خالیِ کنفرانس مؤسسات علمی و دانشگاه‏ها گرد می‌آمدند و به بحث و تبادل نظر در باب مباحث تابوی نظریۀ جامعه‏شناختی و آثار گاه‏به‏گاه و پراکندۀ تئاتر و شعر آوانگارد آن زمان می‏پرداختند.

اما در زمان گورباچف بود که لوادا و هم‏قطارانش مؤسسۀ افکارسنجی وی‏تی‏سیوم[4] را بنا نهادند که نخستین مرکز تحقیقات اجتماعی و سنجش آرا در تاریخ این کشور بود. گورباچف و متحدان اصلاح‏طلبش در کمیتۀ مرکزیِ حزب کمونیست[5] آگاه بودند که نظام شوروی، اگر دستخوش تغییر نشود، به‏زودی به نقطۀ فروپاشی خود می‏رسد. مقامات همچنین می‏دانستند که دربارۀ مردمانی که بر آنها حکم می‏رانند آگاهی چندانی ندارند. تساهل سیاسی و بدعت روشنفکرانۀ آن روزها را می‏توان از دلایل تأسیس وی‏تی‏سیوم دانست، هر چند عامل اصلی شکل‌گیری چنین نهادی بلوای سیاسیِ زمانه بود. لوادا به ریاست بخش مطالعات نظری نائل آمد و تعدادی از دانشجویان قبلی خود را، که اغلب از فارغ‏التحصیلان دهۀ 1960 بودند، به همکاری دعوت کرد. در این مرکز، منابع و ابزارهای عملی را در اختیار داشت تا ایده‏های خود را به بوتۀ آزمایش گذارد و تحقیقاتی عینی انجام دهد و به درکی واقعی و ملموس از جامعه برسد.

سال 1966 آخرین فرصتی بود که پیش از ریاست وی‏تی‏سیوم در اختیار داشت تا در فضایی عمومی با انبوهی از مخاطبان سخن بگوید؛ سخنرانی‏هایی که ادامه‏دار نبود و پایانِ چندان خوشی هم نداشت. او استادی جوان و سی‌وچندساله بود که همکار دلسوزش در دانشگاه دولتی مسکو از او دعوت کرده بود تا درس‏گفتارهایی دربارۀ جامعه‏شناسی را در تالار سخنرانی دانشگاه ارائه کند. دانشجویان و جامعۀ روشنفکری مسکو به‏شدت از سخنرانی‏های او استقبال کردند. مخاطبان در راهروی منتهی به سالن و در آستانۀ درِ ورودی می‌ایستادند و «از چلچراغ‏ها آویزان می‏شدند». در ظاهر هیچ تخطی و گفتار ممنوعی در سخنرانی‏های او به گوش نمی‏رسید: او فقط از اصول جامعه‏شناسی سخن می‏گفت که در اواخر قرن نوزدهم در فرانسه و آمریکا در پاسخ به مدرنیته سر برآورده بود. حتی مخاطب امروزی هم به‏سختی رگه‏هایی از زبان تند مخالفی سیاسی را در صحبت‏های او بازمی‏شناسد. او در سخنرانی‏هایش تماماً از سیاست چشم پوشید و بر نظریه‏های نظم اجتماعی و ارتباطات بینافردی در نظام‏های اجتماعی تمرکز کرد. سخنرانی‏هایش صریح، حرفه‏ای و پرشور بود.

جامعه‏شناسی گونه‏ای از زبان را در اختیار لوادا می‏گذاشت که صریح و ساده بود؛ شیوه‏ای برای بررسی جامعۀ شوروی بی‏آنکه در ابهامِ دکترین رسمی آن زمان گرفتار شود. الکسی لوینسون[6]، که در دهۀ 1960 و به لطف لوادا با جامعه‏شناسی آشنا شد، در توصیف شیوۀ تدریس او می‏گوید: «جامعه‏شناسی را به‏آسانی نمی‏توان دریافت، اما نگاه ساده و انسانی لوادا که به پروپاگاندای زمانه آلوده نشده بود تأثیر شگرفی داشت… او گربه را گربه و سگ را سگ می‏نامید». پیش از‏ آن، افراد معدودی در دانشگاه مسکو فردی را دیده بودند که این‏چنین سخن بگوید. دیگر دانشجوی خوش‏آتیۀ آن روزهای لوادا گفته است: «گویی کل مسکو و سازوکارش را پیش رویمان می‏دیدیم». این سخنرانی‏ها فرصتی در اختیار لوادا گذاشت تا دربارۀ مسائلی کندوکاو کند که بعدها به کارش آمد: مردمان شوروی در برابر دولت کم‌دلی و بندگی‏ای را به جان می‏خریدند که هم زادۀ ترس از سرکوب بود و هم ناتوانی در تصور انسان فارغ از هر دولت و حکومتی _ آنچه همزیستی پدرمآبانه[7] خوانده شد.

اما اوت 1968 آب سردی بود بر پیکر رویدادهایی از این دست، زمانی که تانک‏های شوروی در خیابان‏های چکسلواکی به بهار پراگ و دوران کوتاه گشایش سیاسی و ایام اصلاحات در این کشور خاتمه دادند؛ دورانی که الکساندر دوبچک[8]، که بعدها به‏ رهبری حزب کمونیست چک منصوب شد، آن را «سوسیالیسم با سیمایی انسانی» نام نهاد. پس از خشونت در خیابان‏های پراگ بود که موجی واپس‌گرایانه فرهنگ و دنیای آکادمیک شوروی را درنوردید. تعدادی از هنرمندان و روشنفکران به بهانۀ کج‏روی از اصول غالب در جایگاه متهمان قرار گرفتند. سال بعد، از لوادا بازجویی شد. بازجوهایش چندین و چند ساعت از او توضیح خواستند و به انواع تخلفات ایدئولوژیک متهمش کردند. آنها گفته‏ای از او را دربارۀ جامعۀ مدرن مستمسک قرار دادند، جمله‏ای ناظر بر تحت فشار بودن مردم از جمیع جهات اعم از دولت، فرهنگ توده‏ای، بازار و حتی تانک‏ها. لوادا این جمله را در سال 1966، قبل از آنکه تانک‏ها در خیابان‏های پراگ سرازیر شوند، به زبان رانده بود، اما این گفته بیشتر تحریک‏آمیز به نظر می‏رسید تا آنکه تصادفی و از سر اتفاق تلقی شود. لوادا، که در طول جلسه مقابل بازجویان ایستاده بود، سعی داشت تا خویشتن‏داری معمولش را حفظ کند. طلب بخشش نمی‌کرد و از مجادله گریزان بود. اما زمانی که فهمید دفاعیاتش راه به جایی نخواهد برد، کیف‌دستی‌اش را بست و بر صندلی خود نشست.

جلسۀ بازجویی به دادگاه نمایشیِ سیاسی‏ای می‏مانست که حکمش از پیش مقدر بود. بازجوهایش در سرکوب ایدئولوژیک، به‏ویژه در دهه‏های قبلی و در زمان استالین، ید طولایی داشتند. به گفتۀ لوینسون، «مخالفان عقیدتی و سیاسی به قتل نمی‏رسیدند، ولی دندان‏ها و ناخن‏های بسیاری تا پیش‏ از ‏آن کشیده شده بود». البته، اگر چند دهه قبل‏تر بود، لوادا را به اردوگاهی می‏فرستادند که بازگشتی از آن نبود. در عوض، او از استادی دانشگاه خلع شد و دستور گرفت تا از انظار عمومی دور شود و به مؤسسه‏ای آموزشی و بی‏نام‏ونشان بپیوندد. دورانی که آنا آخماتوا[9]، بزرگ‌بانوی شعر روسی، از آن با عنوان «دوران گیاه‏خواری حکومت» یاد می‏کند. عاقبتِ لوادا اردوگاه گولاگ[10] نبود، هر چند او شکلی از تبعید را از سر می‏گذراند، چیزی شبیه به تبعید سیاسی دوبچک و دفترداری‏اش در وزارت جنگل‏داری اسلواک در جایی دورافتاده. پای لوادا از جریان اصلی محافل علمی آن روزهای شوروی بریده شد و اجازه نیافت تا مقالۀ جدیدی چاپ کند و حتی ارجاع سایر پژوهشگران به نامش ممنوع شد. او بعدها از این دوران این‏گونه یاد می‏کند: «تنها و تک‏افتاده و فرورفته در انزوای خود؛ این همۀ آن چیزی بود که در آن شانزده سال بر من گذشت».

البته، لوادا به همراه گروهی کوچک از دوستان و همکارانش مطالعۀ تمام‏وقت روی «انسان شورایی» را ادامه داد: گونه‏ای جدید و ویژه از انسان که زادۀ آزمایشگاهِ اجتماعی بزرگ و وحشتناک جماهیر شوروی بود. دربارۀ آن روزها نوشته است: «هدف نه صرفاً تأسیس پایگاهی اجتماعی… بلکه اَبَروضعیتی با کارکرد و گستره‏ای جهان‏شمول بود… گونه‏ای پیشامدرن و پدرمنشانه که در همۀ زوایای زندگی انسان رخنه کند. پروژۀ وضعیت اجتماعی جدید در شوروی، بنا به‏ تعریف، تمامیت‏خواهانه بود، چرا که هیچ فضای مستقل و خصوصی‌ای‏ برای افراد باقی نمی‏گذاشت» و مهم‏تر اینکه افراد نه‏تنها دنباله‏رو و زیردست، که باید قدردان این وضعیت می‌بودند. به تعبیر لوادا، «فرودستان مرهون لطف و توجه فرادستان بودند».

بسیاری از شهروندان شوروی از ‏یک سو از روی ترس و از‏ سوی دیگر با درایت و فراستشان توانسته بودند به نحوی خود را به دولتی که بر آنها حکم می‏راند پیوند زنند؛ نهادی که احترام و اعتمادی به آن نداشتند، ولی قدرت غلبه بر آن یا امکان زندگی بدون آن برایشان متصور نبود. چنین روالی همان سازوکار بقا بود که در آن شهروندان و دولت همکاری ناخودآگاهانه‏ای داشتند و افراد آزادی فردی و تحقق نفسشان را به ‏نمایندگی از دولت سرکوب می‏کردند. «انسان شورایی» لوادا، که هم مدبر و منفعل بود و هم بی‏اعتماد و بی‏اعتنا، دریافته بود بازی شخصیِ خودش در زمین بازی نظام سیاسی بی‌دردسرتر است. جسارت شکلی از ایستادگی و مقاومت به‏ خود گرفته بود که در اصل منفعلانه بود. درست همان‏طور که سردبیر مجلۀ پرسش‏های فلسفه[11] در مواجهه با لوادا عمل می‏کرد. او جوان و اندیشمندی نسبتاً پیشرو بود که از انتشار آثار لوادا سر باز می‏زد و درعین‏حال اجازه نمی‏داد انتقاد و حمله‏هایی که به لوادا می‏شد نیز در مجله‏اش چاپ شود. به‏هر‏حال، سردبیر مجله به ‏قول خود وفا کرده بود و لوادا قدردانی اکراه‏آمیزی از او در دل داشت.

پرسترویکا و انتصاب لوادا به ریاست وی‏تی‏سیوم فرصتی مغتنم برای او بود تا تحقیقات میدانی خود در باب انسان شورایی را انجام دهد. او دریافت که بسیاری از ویژگی‏های بدخواهانۀ جامعۀ شوروی جای خود را به فرهنگ نوظهوری از پرس‏و‏جو‏گری و جزم‏اندیشیِ چالش‏انگیز داده است. به دنبال پاسخ به این پرسش بود که آیا انسان شورایی با تضعیف نظام حکمرانی از بین خواهد رفت یا دچار تکامل خواهد شد و شکل جدیدی به ‏خود خواهد گرفت.

لوادا در سال 1989 تصمیم گرفت تا از مردم عادی دربارۀ ارتباطشان با دولت پرس‏وجو کند _ کاوشی مهیج و درعین‏حال به نحوی ترسناک ضروری و فوری. شرایطی که، به گفتۀ لوادا، متلاطم و آشوب‏زده بود و جای چندانی برای فلسفه‏بافی کُند و پر از تعویق باقی نمی‏گذاشت. او و گروهش در وی‏تی‏سیوم برای فهم جامعۀ شوروی همچون پزشکانی بودند که «نبض بیماران را بررسی می‏کردند».

[1]. the wily man

[2]. Yuri Levada

[3]. Perestroika

[4]. VTsIOM

[5]. politburo

[6]. Alexey Levinson

[7]. paternalistic symbiosis

[8]. Alexander Dubček

[9]. Anna Akhmatova

[10]. Gulag

[11]. Questions of Philosophy

موسسه انتشارات نگاه

کتاب “میانِ دو آتش: حقیقت، جاه‌طلبی و سازش در روسیۀ دورۀ پوتین” نوشتۀ جاشوا یافا ترجمۀ نیما حُسن ویجویه

موسسه انتشارات نگاه

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “میانِ دو آتش: حقیقت، جاه‌طلبی و سازش در روسیۀ دورۀ پوتین”