کتاب “میانِ دو آتش: حقیقت، جاهطلبی و سازش در روسیۀ دورۀ پوتین” نوشتۀ جاشوا یافا ترجمۀ نیما حُسن ویجویه
گزیده ای از متن کتاب:
پیشگفتار
سیّاس[1]
یوری لوادا[2] در زمستان 1987 فرصتی غیرمنتظره و وسوسهانگیز به چنگ آورد. لوادای 57ساله، با سیمایی مهربان و مویی سفیدکرده، جامعهشناسی بود که حوزۀ علاقهاش او را سالها در محافل دانشگاهی به حاشیه رانده بود، چرا که صاحبمنصبان شورویِ سابق برای دههها جامعهشناسی را شبهعلم بورژوایی میشناختند. دکترین رسمی آن زمان آنچه را نیاز به دانستن در باب جامعه بود در نظام طبقاتی مارکس و مفهوم ماتریالیسم تاریخی مسلم و مفروض میدانست. اما ظهور میخاییل گورباچف در اواسط دهۀ 1980 و سیاست پرسترویکا[3]ی او، که بازاندیشی در اقتصاد شوروی و گشایش سیاسی و فرهنگ شهروندی را به دنبال داشت، فرصتی مغتنم برای لوادا و اندک همفکرانش به ارمغان آورد.
لوادا به صداقت و شرافتمندی شهره بود و ذهن چابکش او را از پرکاران کُندذهن و ملالآورش که بر محافل دانشگاهی شوروی مسلط بودند متمایز میکرد. او مخالفی سیاسی نبود و عضوی از نظام سیاسی به شمار میرفت، هر چند هرگز به صحنههای داخلی سیاست راه نیافته بود. وقار و استعداد ذهنی بیمانندش همواره او را از دیگر سیاستورزان شوروی جدا میکرد. او و گروهی از دوستان و فارغالتحصیلان سابقش سالها در اتاقهای خالیِ کنفرانس مؤسسات علمی و دانشگاهها گرد میآمدند و به بحث و تبادل نظر در باب مباحث تابوی نظریۀ جامعهشناختی و آثار گاهبهگاه و پراکندۀ تئاتر و شعر آوانگارد آن زمان میپرداختند.
اما در زمان گورباچف بود که لوادا و همقطارانش مؤسسۀ افکارسنجی ویتیسیوم[4] را بنا نهادند که نخستین مرکز تحقیقات اجتماعی و سنجش آرا در تاریخ این کشور بود. گورباچف و متحدان اصلاحطلبش در کمیتۀ مرکزیِ حزب کمونیست[5] آگاه بودند که نظام شوروی، اگر دستخوش تغییر نشود، بهزودی به نقطۀ فروپاشی خود میرسد. مقامات همچنین میدانستند که دربارۀ مردمانی که بر آنها حکم میرانند آگاهی چندانی ندارند. تساهل سیاسی و بدعت روشنفکرانۀ آن روزها را میتوان از دلایل تأسیس ویتیسیوم دانست، هر چند عامل اصلی شکلگیری چنین نهادی بلوای سیاسیِ زمانه بود. لوادا به ریاست بخش مطالعات نظری نائل آمد و تعدادی از دانشجویان قبلی خود را، که اغلب از فارغالتحصیلان دهۀ 1960 بودند، به همکاری دعوت کرد. در این مرکز، منابع و ابزارهای عملی را در اختیار داشت تا ایدههای خود را به بوتۀ آزمایش گذارد و تحقیقاتی عینی انجام دهد و به درکی واقعی و ملموس از جامعه برسد.
سال 1966 آخرین فرصتی بود که پیش از ریاست ویتیسیوم در اختیار داشت تا در فضایی عمومی با انبوهی از مخاطبان سخن بگوید؛ سخنرانیهایی که ادامهدار نبود و پایانِ چندان خوشی هم نداشت. او استادی جوان و سیوچندساله بود که همکار دلسوزش در دانشگاه دولتی مسکو از او دعوت کرده بود تا درسگفتارهایی دربارۀ جامعهشناسی را در تالار سخنرانی دانشگاه ارائه کند. دانشجویان و جامعۀ روشنفکری مسکو بهشدت از سخنرانیهای او استقبال کردند. مخاطبان در راهروی منتهی به سالن و در آستانۀ درِ ورودی میایستادند و «از چلچراغها آویزان میشدند». در ظاهر هیچ تخطی و گفتار ممنوعی در سخنرانیهای او به گوش نمیرسید: او فقط از اصول جامعهشناسی سخن میگفت که در اواخر قرن نوزدهم در فرانسه و آمریکا در پاسخ به مدرنیته سر برآورده بود. حتی مخاطب امروزی هم بهسختی رگههایی از زبان تند مخالفی سیاسی را در صحبتهای او بازمیشناسد. او در سخنرانیهایش تماماً از سیاست چشم پوشید و بر نظریههای نظم اجتماعی و ارتباطات بینافردی در نظامهای اجتماعی تمرکز کرد. سخنرانیهایش صریح، حرفهای و پرشور بود.
جامعهشناسی گونهای از زبان را در اختیار لوادا میگذاشت که صریح و ساده بود؛ شیوهای برای بررسی جامعۀ شوروی بیآنکه در ابهامِ دکترین رسمی آن زمان گرفتار شود. الکسی لوینسون[6]، که در دهۀ 1960 و به لطف لوادا با جامعهشناسی آشنا شد، در توصیف شیوۀ تدریس او میگوید: «جامعهشناسی را بهآسانی نمیتوان دریافت، اما نگاه ساده و انسانی لوادا که به پروپاگاندای زمانه آلوده نشده بود تأثیر شگرفی داشت… او گربه را گربه و سگ را سگ مینامید». پیش از آن، افراد معدودی در دانشگاه مسکو فردی را دیده بودند که اینچنین سخن بگوید. دیگر دانشجوی خوشآتیۀ آن روزهای لوادا گفته است: «گویی کل مسکو و سازوکارش را پیش رویمان میدیدیم». این سخنرانیها فرصتی در اختیار لوادا گذاشت تا دربارۀ مسائلی کندوکاو کند که بعدها به کارش آمد: مردمان شوروی در برابر دولت کمدلی و بندگیای را به جان میخریدند که هم زادۀ ترس از سرکوب بود و هم ناتوانی در تصور انسان فارغ از هر دولت و حکومتی _ آنچه همزیستی پدرمآبانه[7] خوانده شد.
اما اوت 1968 آب سردی بود بر پیکر رویدادهایی از این دست، زمانی که تانکهای شوروی در خیابانهای چکسلواکی به بهار پراگ و دوران کوتاه گشایش سیاسی و ایام اصلاحات در این کشور خاتمه دادند؛ دورانی که الکساندر دوبچک[8]، که بعدها به رهبری حزب کمونیست چک منصوب شد، آن را «سوسیالیسم با سیمایی انسانی» نام نهاد. پس از خشونت در خیابانهای پراگ بود که موجی واپسگرایانه فرهنگ و دنیای آکادمیک شوروی را درنوردید. تعدادی از هنرمندان و روشنفکران به بهانۀ کجروی از اصول غالب در جایگاه متهمان قرار گرفتند. سال بعد، از لوادا بازجویی شد. بازجوهایش چندین و چند ساعت از او توضیح خواستند و به انواع تخلفات ایدئولوژیک متهمش کردند. آنها گفتهای از او را دربارۀ جامعۀ مدرن مستمسک قرار دادند، جملهای ناظر بر تحت فشار بودن مردم از جمیع جهات اعم از دولت، فرهنگ تودهای، بازار و حتی تانکها. لوادا این جمله را در سال 1966، قبل از آنکه تانکها در خیابانهای پراگ سرازیر شوند، به زبان رانده بود، اما این گفته بیشتر تحریکآمیز به نظر میرسید تا آنکه تصادفی و از سر اتفاق تلقی شود. لوادا، که در طول جلسه مقابل بازجویان ایستاده بود، سعی داشت تا خویشتنداری معمولش را حفظ کند. طلب بخشش نمیکرد و از مجادله گریزان بود. اما زمانی که فهمید دفاعیاتش راه به جایی نخواهد برد، کیفدستیاش را بست و بر صندلی خود نشست.
جلسۀ بازجویی به دادگاه نمایشیِ سیاسیای میمانست که حکمش از پیش مقدر بود. بازجوهایش در سرکوب ایدئولوژیک، بهویژه در دهههای قبلی و در زمان استالین، ید طولایی داشتند. به گفتۀ لوینسون، «مخالفان عقیدتی و سیاسی به قتل نمیرسیدند، ولی دندانها و ناخنهای بسیاری تا پیش از آن کشیده شده بود». البته، اگر چند دهه قبلتر بود، لوادا را به اردوگاهی میفرستادند که بازگشتی از آن نبود. در عوض، او از استادی دانشگاه خلع شد و دستور گرفت تا از انظار عمومی دور شود و به مؤسسهای آموزشی و بینامونشان بپیوندد. دورانی که آنا آخماتوا[9]، بزرگبانوی شعر روسی، از آن با عنوان «دوران گیاهخواری حکومت» یاد میکند. عاقبتِ لوادا اردوگاه گولاگ[10] نبود، هر چند او شکلی از تبعید را از سر میگذراند، چیزی شبیه به تبعید سیاسی دوبچک و دفترداریاش در وزارت جنگلداری اسلواک در جایی دورافتاده. پای لوادا از جریان اصلی محافل علمی آن روزهای شوروی بریده شد و اجازه نیافت تا مقالۀ جدیدی چاپ کند و حتی ارجاع سایر پژوهشگران به نامش ممنوع شد. او بعدها از این دوران اینگونه یاد میکند: «تنها و تکافتاده و فرورفته در انزوای خود؛ این همۀ آن چیزی بود که در آن شانزده سال بر من گذشت».
البته، لوادا به همراه گروهی کوچک از دوستان و همکارانش مطالعۀ تماموقت روی «انسان شورایی» را ادامه داد: گونهای جدید و ویژه از انسان که زادۀ آزمایشگاهِ اجتماعی بزرگ و وحشتناک جماهیر شوروی بود. دربارۀ آن روزها نوشته است: «هدف نه صرفاً تأسیس پایگاهی اجتماعی… بلکه اَبَروضعیتی با کارکرد و گسترهای جهانشمول بود… گونهای پیشامدرن و پدرمنشانه که در همۀ زوایای زندگی انسان رخنه کند. پروژۀ وضعیت اجتماعی جدید در شوروی، بنا به تعریف، تمامیتخواهانه بود، چرا که هیچ فضای مستقل و خصوصیای برای افراد باقی نمیگذاشت» و مهمتر اینکه افراد نهتنها دنبالهرو و زیردست، که باید قدردان این وضعیت میبودند. به تعبیر لوادا، «فرودستان مرهون لطف و توجه فرادستان بودند».
بسیاری از شهروندان شوروی از یک سو از روی ترس و از سوی دیگر با درایت و فراستشان توانسته بودند به نحوی خود را به دولتی که بر آنها حکم میراند پیوند زنند؛ نهادی که احترام و اعتمادی به آن نداشتند، ولی قدرت غلبه بر آن یا امکان زندگی بدون آن برایشان متصور نبود. چنین روالی همان سازوکار بقا بود که در آن شهروندان و دولت همکاری ناخودآگاهانهای داشتند و افراد آزادی فردی و تحقق نفسشان را به نمایندگی از دولت سرکوب میکردند. «انسان شورایی» لوادا، که هم مدبر و منفعل بود و هم بیاعتماد و بیاعتنا، دریافته بود بازی شخصیِ خودش در زمین بازی نظام سیاسی بیدردسرتر است. جسارت شکلی از ایستادگی و مقاومت به خود گرفته بود که در اصل منفعلانه بود. درست همانطور که سردبیر مجلۀ پرسشهای فلسفه[11] در مواجهه با لوادا عمل میکرد. او جوان و اندیشمندی نسبتاً پیشرو بود که از انتشار آثار لوادا سر باز میزد و درعینحال اجازه نمیداد انتقاد و حملههایی که به لوادا میشد نیز در مجلهاش چاپ شود. بههرحال، سردبیر مجله به قول خود وفا کرده بود و لوادا قدردانی اکراهآمیزی از او در دل داشت.
پرسترویکا و انتصاب لوادا به ریاست ویتیسیوم فرصتی مغتنم برای او بود تا تحقیقات میدانی خود در باب انسان شورایی را انجام دهد. او دریافت که بسیاری از ویژگیهای بدخواهانۀ جامعۀ شوروی جای خود را به فرهنگ نوظهوری از پرسوجوگری و جزماندیشیِ چالشانگیز داده است. به دنبال پاسخ به این پرسش بود که آیا انسان شورایی با تضعیف نظام حکمرانی از بین خواهد رفت یا دچار تکامل خواهد شد و شکل جدیدی به خود خواهد گرفت.
لوادا در سال 1989 تصمیم گرفت تا از مردم عادی دربارۀ ارتباطشان با دولت پرسوجو کند _ کاوشی مهیج و درعینحال به نحوی ترسناک ضروری و فوری. شرایطی که، به گفتۀ لوادا، متلاطم و آشوبزده بود و جای چندانی برای فلسفهبافی کُند و پر از تعویق باقی نمیگذاشت. او و گروهش در ویتیسیوم برای فهم جامعۀ شوروی همچون پزشکانی بودند که «نبض بیماران را بررسی میکردند».
[1]. the wily man
[2]. Yuri Levada
[3]. Perestroika
[4]. VTsIOM
[5]. politburo
[6]. Alexey Levinson
[7]. paternalistic symbiosis
[8]. Alexander Dubček
[9]. Anna Akhmatova
[10]. Gulag
[11]. Questions of Philosophy
کتاب “میانِ دو آتش: حقیقت، جاهطلبی و سازش در روسیۀ دورۀ پوتین” نوشتۀ جاشوا یافا ترجمۀ نیما حُسن ویجویه
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.