گزیده ای از کتا ب مجموعه اشعار نصرت رحمانی – پالتویی
«به فرهنگ ارجمند»
اين شعر نيست
اين شعر نيست آتش خاموش معبديست
اين شعر نيست قصه احساس سنگهاست
اين شعر نيست نقش سرابيست در كوير
اين شعر نيست زندگى گنگ رنگهاست
گر شعر بود بر لب خشكم نمىنشست
گر شعر بود از دل سردم نمىرميد
گر شعر بود درد مرا فاش مىنمود
گر شعر بود تيغ به زخمم نمىكشيد
اين شعر نيست لاشه مرديست پاى دار
اين شعر نيست خون شهيديست روى راه
اين شعر نيست رنگ سياهيست در سپيد
اين شعر نيست رنگ سپيديست در سياه
گر شعر بود مونس چنگ و رباب بود
گر شعر بود از دل خود مىزدودمش
گر شعر بود بر لب ياران سرود بود
گر شعر بود نيمه شبى مىسرودمش
فروردين 33 ــ تهران
«به محمد زهرى»
سرگذشت
دريغ و درد! زمان اسب بادپايى است
مرا به وادى حسرت، رساند و خويش گريخت
به اين گناه كه يك لحظه زندگى كردم
به چارميخ تباهى، فلك مرا آويخت
فسانه بود سعادت، چو قصه سيمرغ
به هر ديار كه رفتم از او نشانه نبود.
به پشت هر در بسته، سخن ز من مىرفت
ولى چو در بگشودم، كسى به خانه نبود!
فريب بود محبت، سراب بود اميد!
درين سراب و فريب، آه… جان هدر كردم
شبى فسانه يك زن، شبى حكايت دوست
در اين حكايت و افسانه هم ضرر كردم.
به خيره سد ره دشمنان شدم روزى
ز من چو آب گذشتند و سخت خنديدند
چه سود، پيكر من، پيكرى اثيرى بود!
كه دوستان وفادار هم نمىديدند!
مهر ــ 33
ساقى
سبو بشكست، ساقى! همتى، از غصه مىميرم
شكسته تيلهها را بر لبم كش؛ تا سحر گردد.
در ميخانه را قفلى بزن، ترسم كه ولگردى
ز درد آتشين زخمم، خبر گردد، خبر گردد
به پيراهن بپوشان روزن ميخانه را ساقى!
كه چشم هرزهگردان هم نبيند ماجرايم را.
به خويشم اعتبارى نيست، گيسو را بِبُر، ساقى!
و با آن كوششى كن تا ببندى دست و پايم را.
ز خون سينهام ــ ساقى! بكش نقش زنى بىسر
به روى آن خُم خالى كه پاى آن ستون مانده.
به زير طرح آن بنويس، با يك خط ناخوانا :
به راه دشمنى مانده، ز راه دوستى رانده
و دندانهاى من سوراخ كن با مته چشمت
نخى بر آن بكش، وردى بخوان، آويز بر سينه!
كه گر آزادهاى پرسيد روزى: پس چه شد شاعر؟
نگويد: مُرد از حسرت،
بگويد: مُرد از كينه!
شهريور ــ 31 تهران
در آغاز کتاب مجموعه اشعار نصرت رحمانی می خوانیم:
فهرست
كوچ و كوير
نامه نيما 17
درباره كوچ 19
اين شعر نيست 25
سرگذشت 27
ساقى 29
خون شعر 31
منادى 33
يك و صد 35
سقاخانه 36
كوير 39
گور 41
پايان شب 42
خواستگارى 43
غزلى در شب 45
ترياك 47
شعر ناتمام 50
رهرو 52
بر گور ليلى 54
شهر خاموش 56
مادر 57
پايان 59
تشنه 61
مرگ ليلى 63
شبتاب 65
زنجره 67
شاعر 69
غزلى در شب 71
افسون 73
نامه 74
حسن در ختام 78
بدنام 80
لوطى 82
جاى پا 85
شراره خشم 86
كولى 88
مرگ مىفروش 90
فاحشه 93
كوچ 95
وداع تلخ 98
بوسه 101
غزلى در شب 102
كه خواهم بود 104
اسپند 105
سياهىها و سپيدىها 107
نوبت 110
اولين نامه به آخرين زن 111
كافر 114
بازگشت به شعر 117
بهار 119
سنگفرش 121
سه نامه از… 122
فرار ابر 126
پنجره 128
اهريمن 130
جهاز 132
بيا… 134
مرغ حق 136
ترمه
مقدمه 141
حرفى اگر باقى باشد 149
ترمه 151
زندگى 153
جاده جهنم 154
چشمها 157
جادو 159
شب 161
و خداى ديگر 162
گل افيون 164
دختران شهر 167
مرد بىسر 169
شك 172
شعرها و چشمها 174
سنگ سياه 176
غزلى در شب 178
گل خورشيد 179
غزلى در شب 181
بغض 183
غزلى در شب 185
درها و رهگذرها 186
غزلى در شب 188
مردى در سايهاش 190
آوازى در فرجام 193
برده 195
نفرين شده 196
نه مرگ نه زندگى 199
وداع 201
خواب 204
شعر سكوت 207
ترانه پاييز 209
قصه 215
كولى وحشى 218
زنجير 220
پرندهاى گريان 222
پاندورا 229
سرود مرگ 233
سين جيم 234
صف محكومين 236
بىتبر 237
بارش با ابرى عقيم 238
در زمهرير يأس 240
تاراج ايمان 241
كليد سرد چال 243
ارفه 245
ترانههاى سوخته
ماسه 249
كومه 249
فال 250
زن 250
مرد 251
دروازه 251
ناب 252
قنارى 252
چمن 253
سپيده 253
ميعاد در لجن
مقدمه شاعر 257
تبعيد در چنبر زنجير 265
تبعيد در چنبر زنجير 267
تبعيد در چنبر زنجير 269
تبعيد در چنبر زنجير 271
تبعيد در چنبر زنجير 273
تبعيد در چنبر زنجير 275
تبعيد در چنبر زنجير 277
تبعيد در چنبر زنجير 279
پرسههاى شبانگاهى 281
مرد ديگر 284
شعر ناتمام 286
عصر جمعه پائيز 291
زمزمهاى در محراب 295
4× 6 300
با من مبار كه خونم 302
ميعاد در لجن 305
شب درد 308
ماشه را چكاند 310
007 313
تا بىنهايت 316
نمك 318
طرح 321
غزلى در شب 323
شعر تازه 325
عطر كهنه 327
سبز و كبود 329
بلوف 330
به ما دروغ گفتند 335
تو خسته مىشوى 339
هفت كوى عشق 343
غم اومد و غم اومد 345
زراعت 349
شكوه ستوه 353
بازى با كلمات 359
اى بىتو من 364
بنبست از دو سو 366
تضاد و تفاهم 373
با گريه بخند 375
در تاب گهواره 378
ميز گرد 381
شام 383
ياد 385
شراب خانه كجاست 390
حريق باد
يادداشت اول 395
يادداشت دوم 397
تاول 1 403
تاول 2 404
تاول 3 406
تاول 4 408
تاول 5 410
تاول 6 411
تاول 7 413
در عطر عشق 416
آوار اشك 418
سماع خيزابها 422
هميشه 1 426
هميشه 2 431
لوحه 432
بلورها 433
نرون كجاست؟ 435
شيون بريده بريده 437
هديه 446
اى كهترين برادر 447
در قحط سال 452
چاقو 455
منم 460
بهتان به مار 462
داس كُند 466
باران 469
آن بادبان شكسته 470
سلام بر غم 481
از نقطه تا خط 482
قسمتى از يك نامه سردستى 487
دست 491
گوشه تاريخ 493
زن در كنار زن 495
در خط كور 496
شمشير معشوقه قلم
شمشير معشوقه قلم 501
پياله دور دگر زد
انهدام 539
كنايه 541
ماتم 542
پياله دور دگر زد 544
حوصله راه 551
آب 553
شيرين 556
چيستان 560
من آبروى عشقم 562
نيروانا 568
پرواز 570
خنجر و جام 571
عارفانه 573
بمب ساعتى 578
در سوك 580
سرخ و آبى 582
جنگ باد 583
سنگ 587
هى هاى 588
يشم بر مرمر 590
ترانزيستورى 594
در زير تيغ 595
شانه بر موى سپيد 599
شكار شعر 603
تلخ 606
من شاعرم 607
فلفل 610
ميان ديدن و بودن 611
تله 613
معجزه 614
ميعاد 615
آينه 58 616
بيوه سياه
واژه نهان 623
پاك 627
تولد 628
تبر 630
يلداى درد 632
ار غمى دارى 636
متهم 638
آسمان پير 639
بخيه 640
قصه 641
نام 642
در مشرق پياله 643
احساس 648
باران 649
ميعاد 1 650
ميعاد 2 651
خزانى 652
رنگ و سرود 655
بگو 657
خنجر 659
گمشده 660
سايه 662
برگ 664
يا صفر يا هزار 665
خزانى 668
چند لك بر كاشى معرّق 670
جنون 672
من شعركشى مىكنم 673
اسفنديار 674
راه 675
قفس 676
پل پيروزى 677
درنگ 680
چاپخانه 682
رقص 684
آشيانه 685
هِل تلخ 687
تو 688
غزلى در شب 691
ارتباط 693
خواب گل سرخ 694
توپ و دروازه 695
از باميان تا بلخ 697
رنگينكمان براى دلم رقص مىكند 703
بيوه سياه 705
فهرست الفبايى سطر اول شعرها 711
كوچ و كوير
چاپ اول: 1334
آقاى رحمانى
من شعرهاى شما را بارها در مطبوعات اين شهر خواندهام. اول دفعه قطعه «شبتاب» را كه براى من خوانديد، من نسبت به احساسات لطيف شما تحريك شدم.
آن چيزهايى كه در زندگى هست و در شعر ديگران سايهاى از خود نشان مىدهد، در شعر شما بىپردهاند. اگر اين جرأت را ديگران نپسندند براى شما عيب نيست!
ولى من نمىخواهم براى اشعار شما مقدمه نوشته باشم، ديوان شعر وقتى كه مطالب قابل تفسير و توضيح نداشت شايد چندان محتاج به مقدمه نباشد. خود اشعار مقدمه ورود و تأثير در فكر و روح ديگران است.
از اينكه اشعار شما به بهانه اوزانى آزاد، وزن را از دست نداده و دست به شلوغى نزده است، قابل اين است كه گفته شود: تجدد در شعرهاى شما با متانت انجام گرفته است! اگر در معنى تند رفتهايد، در اداى معنى دچار تندورىهايى كه ديگران شدهاند نشدهايد!
اسفند ماه 33 ــ نيمايوشيج
از مجله «كاويان»
درباره كوچ
هيچ موقع زندگى و حيات يك مكتب هنرى و فكرى تازه با مرگ مطلق كامل مكتب هنرى كهنه شروع نمىشود؛ گذشته از مثالهاى متعددى كه در اين مورد مىتوان گفت (كه ما فقط به يكى از آنها در زير اشاره خواهيم كرد) همين جار و جنجالى كه امروزه بر سر شعر نو و شاعر نوپرداز در ايران خودمان درگرفته است بهترين شاهد اين مسئله است كه شعر و هنر شاعرى در كشور ما بدون هيچ گفتگو وارد در دوره جديد زندگى خود شده است، در جايى كه هنوز شعر كلاسيك ايران كه استيل و بناى عروضى آن از بين نرفته است و هنوز وارثان مكتب قديمى زندهاند و با كمالشدت براىحفظفكر و مضمونو قالب و وزنشعر مقاومتمىنمايند.
از سال 1840 در موقعى كه رمانتيسم با قدرت بر شعر فرانسه حكومت مىكرد و قيافه ويكتور هوگو بهعنوان بزرگترين شاعر فرانسه مىدرخشيد كمكم تمايلات تازهاى پيدا شد؛ و شعراى جوان و هنرمندانى كه از سبك كار و فكر رمانتيسم خسته شده بودند در سبك جريانات تازه اجتماعى بهسوى رئاليسم قدم برداشتند؛ شعراى هنرمندى امثال تئوفيل گوتيه و تئودور دوبانويل در حالى كه فكر رمانتيك را در شعر خود حفظ مىكردند، به خيالپردازىها و احساسات بىحد و كرانه لامارتين و موسه پشت پا زدند؛ در قدم اول تمام توجه خود را متوجه تغيير فكر و فرم شعر و در درجه دوم راه را براى رسيدن به رئاليسم در شعر آماده نمودند.
اولين اشعار لوكنت دوميل كه از نظر شكل و قالب و از نظر مضمون و محتوى كاملا تازه و روح و فكر زمان خود را منعكس مىكرد با استقبال بىنظيرى از جانب جوانان روبرو شد. و از آن بهبعد هنرمندان و شعراى جوان بهدنبال مكتب جديد دور هم جمع شدند و بهنام گروه پارناس ناميده شدند.
اما با وجود گروه پارناس و فعاليتهاى هنرى آن عمر رمانتيسم بهسر آمد وقتى در جريان همين دوره تحول هنرمندى مثل شارل بودلر راهى بهغير از راه گروه پارناس در پيش گرفت كه هنوز پس از تقريبآ يك قرن بهعنوان بزرگترين شاعر فرانسه ناميده مىشود! بودلر در حالى كه از نظر تخيل به رمانتيكها شباهت دارد از نظر قالب و ساختمان شعر متمايل به گروه پارناس مىماند و از نظر مضمون و محتوى شباهت به هيچكدام از اين دو دسته نداشته و با تمايل به سمبوليسم هنر تازهاى را معرفى مىنمايد كه سالها پس از مرگ او خود موجب ايجاد مكتب تازهاى مىگردد كه بزرگترين شعراى دوره آخر فرانسه از قبيل پلورلن و استفان مالارمه و آرتور رمبو در رأس آن قرار دارند، شايد شبه خيلى مختصر در اين شيوه هنرى بيشتر مىتواند از شعر نو در برابر طرفداران شعر كلاسيك فارسى حمايت كند، گذشته از عقيده خاصى كه سمبوليستها در مورد بيان حقيقت داشتند (كه مورد بحث ما نيست) آنها مىگويند كه شعر در واقع يك نوع موسيقى است يعنى كلمات در شعر تنها وسيله بيان و علامت و نشانه فكر و احساس نيست بلكه همچون اصوات مىتوانند در تركيب موسيقى كلام بهكار روند و به همين جهت سمبوليستها در ساختمان و قالب شعر صورت تازهاى دارند و در قالب هفت و نه و يازده سيلابى بلند و كوتاه شعر مىسرودند و حتى شعر آزاد را بهوجود آوردند كه كاملا صورت و شكل نثر موزون و آهنگدار را به خود مىگيرد ولى تا آنجايى كه ما مىدانيم هرگز در تاريخ ادبيات فرانسه آنها را به جرم تجاوز به قالب وزن و مضمون قديمى رمانتيسم و يا كلاسيك شعر فرانسه نه ديوانه و ياوهگو خواندند و نه از جرگه شاعران راندند، اين مختصر براى اين بود كه هنرمندان جوان ما از گفتهها و نوشتههايى
كه متضمن حمله به آنهاست تعجب نكنند و از تكاپو ننشينند. اين داستان تازهاى نيست و اگر اين روزها در هنر شعر و شاعرى حكومت نظامى اعلام كردهاند هيچ تعجبى ندارد.
در اين معركه دفاع از شعر نو بدبخت و بينوا دردسرى است و دفاع از اشعار آقاى رحمانى دردسر ديگرى. آقاى رحمانى بهكلى زنجير اوزان و بحور عروض فارسى را در اشعار خود پاره نكرده است، مخصوصآ وزن موسيقى كلاسيك شعر فارسى بهوضوح در اشعار او بهچشم مىخورد شايد از اين حيث مىتوانيد اساتيد مسلم ادب و شعراى منالمهد الى اللحد ما را راضى و خشنود گرداند، اما آقاى رحمانى بدبختانه شعر فارسى را از آن رمانتيسم عالى و بيكرانه قرون گذشته به رئاليسم (مبتذل) و سبك اكنون سقوط داده است!
در شعر رحمانى طبع ظريف و لطيف و آسمانى اساتيد فن سيراب نمىشود، بلكه متنفر و آزرده هم مىگردد، باطن قدسى و ضمير روشن و بىگناه شعراى بزرگ و نويسندگان شهير ما از اين همه رذالت مكدر و افسرده مىشود و از اينكه شعر، اين وديعه الهى، اين زلال آسمان، اين زبان گوياى سعدى و حافظ و نظامى؛ از اوج فاخر! افقهاى رنگين و طلايى! به لجنزار عفن و بدبوى زندگى مردم كوچه و بازار افتاده است، مأيوس مىشوند؛ بله بهعقيده ما آقاى رحمانى را بايد تكفير كرد! سنگسار كرد! او دامن اخلاق، اخلاق بزرگان و دانشمندان و شعرا و نويسندگان بزرگ ما، را در شعر خود ملكوك كرده است؛ او براى بيان دردها و رنجهاى مردم، براى نقاشى حقايق تلخ و دردآورى كه در اجتماع ما بهچشم مىخورد از شعر سوء استفاده كرده و خيلى صريح و بىپرده و عريان، احساس و درك باطنى خود را از بسيارى از چيزها در قالب شعر ريخته است؛ او آنچه را كه در عالم واقعبين يك زن و مرد مىگذرد و يا شبگردى و سرگردانى يك فاحشه و يا قيافه كريه و جانگداز يك قسمت از شهر ما را خيلى صريح و بىپرده با كلماتى درشت و خشن و با لحنى پرخاشجو و تحكمآميز بيان كرده است. اين اولين خصوصيت بارز شعر رحمانى است و من بيشتر از همين خصوصيت شعر او دفاع مىكنم؛
رحمانى طراح ماهرى است: او در شعر درست كار نقاشى را انجام مىدهد كه فقط با چند خط سايهدار و تاريك و روشن با مايهاى خيلى كمتر از حد معمول دنيايى را مجسم مىكند.
اين خصوصيت ديگرى است كه در شعر رحمانى بهچشم مىخورد. در كتاب «كوچ» رحمانى مناظرى را مجسم مىكند كه در نوع خود بىنظير است: آنجا مناظر حقيقى و زنده و دور از خيالپردازى است؛ اين رئاليسم قوى بيش از هر چيز ديگر شعر رحمانى را غنى و پرمايه كرده است: او با قلمموى شعر، با رنگ كلمات، طرح سقاخانه را جلو چشم شما تصوير مىكند؛ با جملات كوتاه سرگذشت و تاريخ و مواد تشكيلدهنده سقاخانه را بيان مىنمايد و اين بيان تا سرحد مهارت و استادى پيش مىرود. اشعار ديگر او نظير قطعه ترياك و يا قطعه مادر وشهر خاموش و منادى ادعانامهاى است برعليه فكر كهنه و نظام كهنه و رنج و بدبختى كه نسل جوان ما در زنجير قيود زمان مىكشد.
شعر رحمانى زبان مخصوصى دارد؛ مىتوان گفت براى اولين بار رحمانى كلمات تازهاى را در شعر وارد كرده است. اين تركيبات نو و كلمات تازه در شعر رحمانى همه جا با مضمون نو همراه است.
مثل اينكه آن كسانى كه با شعر نو مخالفت مىكنند با محتوى اين اشعار بيش از شكل ظاهرى آن دشمنى مىورزند و كتمان نمىتوان كرد كه حق هم با آنهاست! البته اگر گويندهاى هنرمند با صراحت لهجه در… بنالد و يا شعر نو را نقاشى كند و باعث پناه بردن به افيون و مخدرات را بيان نمايد و يا سايه مسجد و سقاخانه را ترميم كند فضولى كرده است! اين فضولىها خيلىها را ناراحت مىكند و باعث خيلى گرفتارىها مىشود.
ولى شاعر به كار خود ادامه مىدهد: نداى او باعث اميدوارى نسل جوان ماست.
دكتر حاج سيد جوادى
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.