گزیده ای از مجموعه شعر حسین منزوی:
از زمزمــــه دلتنگیم، از همهمــه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم
آوار پریشانــیست ، رو ســوی چـــه بگریزیم؟
هنگامه ی حیرانی ست، خود را به که بسپاریم؟
تشویش هزار ” آیا”، وسواس هزار “اما”
کوریم و نمیبینیم ، ورنه همه بیماریم
دوران شکوه بـــاغ از خاطرمان رفتــه ست
امروز که صف در صف خشکیده و بیباریم
دردا کــه هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی بریم، ابریم و نمی باریم
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند کــه بیدارید؟ گفتیم کـه بیداریم
من راه تــو را بسته، تـــو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم
در آغاز مجموعه شعر حسین منزوی می خوانیم:
ويليام هزليت سالها پيش گفته بود :
«شعر تمام آن چيزى است كه در زندگى ارزش به ياد سپردن دارد.»
شعر هنر بومى ماست. گاه شاعران از آن به مثابه يك سنگر، سنگرى براى دفاع از ارزش ها يا به دست آورى آرمانها، گاهى به مثابه حكمت و فلسفه و ابزارى براى رشد و تعليم به كار برده اند، و گاهى نيز شعر را براى هنرنمايى هاى زبانى و بيانى و حتّا جستن هم اورد در عرصه هاى گوناگون آن به وجود آورده اند. مفاخره هاى فراوانى از شاعرانى چون منوچهرى، خاقانى و… گواه آن است. امّا حقيقتى در اين ميان است، شعر در دورههاى آغازين ميان توصيف و مدح در نوسان بود و در دوره هاى بعد باز به سمت فرهنگ تصوف پيش رفت بنابراين گوشه گيرى و مويه به جاى تفاخر و حماسه عرض اندام كرد اگرچه هنوز شعر پادشاه بود و نثر رعيت او. در آغاز مشروطه، شور و شوقى كه در نوجويى و يافتن عرصه هاى نو بود شعر را نيز به ميان مردم بُرد. كلمات پُرطم طراق و مطنطن جاى خود را به كلماتى ساده با ارجاعى بيرونى دادند و شعر براى عامه مردم نيز سهل و آسان شد و بار ديگر از بارگاهها بهسوى بازار آمد و اين نوجويى زمينهنوجويىهاى ديگر شد، امّا راستى را به قول «رولان بارت» «شعر تمام نمى شود بلكه رها مى شود.» در ميان قالبها، قالب غزل، قالب بومى ترى است، اساسآ شناسنامه ى شعر ايرانى سال هاى سال است كه غزل است. هنوز كه هنوز است غزل هاى مولانا در آن سوى ينگه دنيا زمزمه ى مستان و هوشياران است و همچنين غزل حافظ كه چون كلام الله مجيد ديوانش در خانه بيشتر ما ايرانيان و حتّا در كشورهاى بيگانه نيز وجود دارد. بزرگ مردان شعر و ادب بى شمارى در گذشته و حال در كشور عزيزمان «ايران» بوده و خواهند بود. سالها پيش بزرگ انديشمندى چون گوته مدهوش غزلهاى حافظ شد و با شيدايى تمام، عمر خود را صرف جُستن راز و رمزهاى شعر او كرد و چه باشكوه مىتوان در ديوان شرقى او، معاشقههايش را با حافظ ديد و با جان نيوشيد. غزل نيز از مشروطه به اين سوى، با تغيير بسيارى روبه رو شد. اين تغيير و تحوّل تنها در مفهوم و مضامين آن بود، ورنه شكل غزل هيچگاه تا دورهى معاصر يعنى از سال 1350 بهبعد تغيير نكرد. غزلسرايان مشروطه گذشته از آنكه بسيارى از اصطلاحات كوچه و بازار را وارد دايرهى واژگانى آن كردند. بهجاى ستايش معشوق هميشگى يا بهتر است بگويم، كهن الگوى هميشگى معشوق به ستايش شاهد آزادى و مرگ پرداختند. در اين ميان شاعرانى چون ميرزاده عشقى و عارف نيز از اصطلاحات سياسى و حتّا واژگان فرنگى نيز استفاده كردند. گهگاه نتيجهى كار چيزى جز فكاهه نمىشد. بهراحتى مىتوان در غزل هاى فرخى يزدى و لاهوتى شعارها و اصطلاحات سياسى چپ را يافت. نمونههاى جالب توجّه عناصر همگون غزل مشروطه در ديوان استاد شهريار نيز جلوهگر است. پس از ظهور نيما و با رهنمودهاى او. غزل و شاعران غزلسرا مسيرى ديگر را پيمودند. اوّلين نمود آن، رويكرد نو به زبان و بيان بود. فريدون توللى، نادر نادرپور و فروغ فرخزاد اگرچه به تفنن روى به غزل آوردند امّا با دريافت دقيق رهنمودهاى نيما، در اندك غزل هاى خود زمينه هايى را آفريدند كه بعدها توسط منوچهر نيستانى، حسين منزوى، محمد ذكايى، سيمين بهبهانى و محمدعلى بهمنى پىگيرى شد و همچنين شاعران بانام و بى نام ديگر نيز بوده و خواهد بود. امّا حسين منزوى حكايت و روايت ديگرى دارد. او غزل را به نيكوترين صورت سرود. گذشته از آنكه از سنتهاى ادبى و تلاش هاى بزرگان غزل سود برد امّا هيچگاه نوآورى را فراموش نكرد، چرا كه به قول مولانا: هديهى شاعر چه باشد شعر نو. غزل پيش از حسين منزوى اگرچه به سنتها وفادار بود امّا هيچگاه پا را از آن حدود فراتر نمىنهاد و همين موجب مىشد كه نمونهها، چيزى جز رونويسى نباشد. منزوى حافظ را پيش رو داشت و مولانا و سعدى را نيز. ظرفيت فوقالعاده واژگان هم از لحاظ معنايى و هم موسيقيايى را مدنظر داشت و هم سهل و ممتنع بودن شعر سعدى و طربناكى شعرهاى مولانا.
حوزه معنايى غزل منزوى گذشته از عشق به مسائل آيينى نيز مى پردازد.
ليلا دوباره قسمت ابنالسلام شد
عشقبزرگمآه… چه آسان حرام شد
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.