کتاب «مثنوی معنوی» اثر «مولانا جلال الدین بلخی» مطابق با نسخۀ «رینولد نیکلسون»
گزیده ای از کتاب «مثنوی معنوی» اثر «مولانا جلال الدین بلخی»
بَسماللّهالرّحمنالرّحيم
بشنو از نى چون حكايت مىكند از جدايىها شكايت مىكند
كز نيستان تا مرا ببريدهاند از نفيرم مرد و زن ناليدهاند
سينه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگويم شرح درد اشتياق
هركسى كو دور ماند از اصل خويش باز جويد روزگار وصل خويش
5من به هر جمعيّتى نالان شدم جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هركسى از ظنّ خود شد يار من از درون من نجست اسرار من
سرّ من از ناله من دور نيست ليك چشم و گوش را آن نور نيست
تن ز جان و جان ز تن مستور نيست ليك كس را ديد جان دستور نيست
10آتشست اين بانگ ناى و نيست باد هركه اين آتش ندارد نيست باد
آتش عشقست كاندر نى فتاد جوشش عشقست كاندر مى فتاد
نى حريف هركه از يارى بريد پردهااش پردهاى ما دريد
همچو نى زهرى و ترياقى كه ديد همچو نى دمساز و مشتاقى كه ديد
نى حديث راه پرخون مىكند قصّههاى عشق مجنون مىكند
محرم اين هوش جز بيهوش نيست مرزبان را مشترى جز گوش نيست
15در غم ما روزها بيگاه شد روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باك نيست تو بمان اى آنك چون تو پاك نيست
هركه جز ماهى ز آبش سير شد هركه بىروزيست روزش دير شد
در نيابد حال پخته هيچ خام پس سخن كوتاه بايد والسّلام
بند بگسل باش آزاد اى پسر چند باشى بند سيم و بند زر
20گر بريزى بحر را در كوزه چند گنجد قسمت يك روزه
كوزه چشم حريصان پر نشد تا صدف قانع نشد پر دُر نشد
هركرا جامه ز عشقى چاك شد او ز حرص و جمله عيبى پاك شد
شادباش اى عشق خوش سوداى ما اى طبيب جمله علّتهاى ما
اى دواى نخوت و ناموس ما اى تو افلاطون و جالينوس ما
25جسم خاك از عشق بر افلاك شد كوه در رقص آمد و چالاك شد
عشق جان طور آمد عاشقا طور مست و خَرّ مُوسى صاعقا
با لب دمساز خود گر جفتمى همچو نى من گفتنيها گفتمى
هرك او از هم زبانى شد جدا بىزبان شد گرچه دارد صد نوا
چونك گل رفت و گلستان درگذشت نشنوى زآن پس ز بلبل سرگذشت
30جمله معشوقست و عاشق پرده زنده معشوقست و عاشق مرده
چون نباشد عشق را پرواى او او چو مرغى ماند بىپر واى او
من چگونه هوش دارم پيش و پس چون نباشد نور يارم پيش و پس
عشق خواهد كين سخن بيرون بود آينه غمّاز نبود چون بود
آينهات دانى چرا غمّاز نيست زآنك زنگار از رخش ممتاز نيست
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.