کتاب لیبرالیسم و نارضایتیهای آن نوشتۀ فرانسیس فوکویاما به ترجمه مبین کرباسی
گزیدهای از متن کتاب
پیشگفتار
این کتاب بهمنظورِ دفاع از لیبرالیسم کلاسیک به نگارش درآمده است، یا حتی اگر این گزاره آکنده از مفاهیم ضمنی معانی تاریخی خاص باشد، بر این باورم که بر مبنای همان تعبیری است که دیدری مککلوسکی[1] از آن دارد، یعنی «آزادیخواهی بشری».*1 لیبرالیسم که زمانی امری کاملاً بدیهی تلقی میشد امروزه در معرض تهدیدی بزرگ در سرتاسر جهان قرار گرفته و به نظر میرسد فضیلتهای آن باید یک بار دیگر و بهوضوح تجلیل شود.
مقصود من از «لیبرالیسم» اشاره به دکترینی است که برای اولین بار در نیمۀ دوم قرن هفدهم میلادی ظهور کرد و با استفاده از بازوهای قوانین مدنی و اساسی، اختیارات دولتها را محدود و با تأسیس نهادهای غیردولتی، از حقوق افرادی که در محدودۀ قلمرو اختیارات آنها زندگی میکردند، حمایت میکرد. اشارۀ من به لیبرالیسم آن برچسبی نیست که امروزه بر سیاستهای چپ میانه در ایالات متحده زده میشود؛ بلکه، همانطور که در صفحههای پیش رو خواهیم دید، مقصودم آن دسته از ایدهها با سویههای انتقادی خاص است که از لیبرالیسم کلاسیک انشعاب یافتهاند. افزون بر این، مقصود من از لیبرالیسم، آن نوع اختیارگراییای نیست که دکترین آن براساسِ ستیز با دولت بنا شده و در ایالات متحده به لیبرترینیسم[2] میشناسند. من از مفهوم لیبرال، بهمعنای اروپایی آن، که به جایگاهی برای احزاب راست میانۀ بدبین به سوسیالیسم تبدیل شده، نیز برحذرم. لیبرالیسمِ کلاسیک همچون خیمۀ بزرگی است که طیف گستردهای از دیدگاههای سیاسی را در خود جای داده و با وجود تفاوت در دیدگاه، همگی آنها در اصلهای بنیادیای، چون حقوق فردی، قانون و آزادی بیان، اشتراک نظر دارند.
این که لیبرالیسم در سالهای اخیر مستمراً در حال عقبنشینی بوده، امری کاملاً مشهود است. بهگفتۀ خانۀ آزادی[3]، حقوق سیاسی و آزادیهای مدنی در سراسر جهان طی سه و نیم دهه، بین سالهای 1974 تا اوایل دهۀ 2000، افزایش معنیداری را به خود دیدهاند، درحالیکه در بازۀ زمانی پانزده سال متوالی قبل از سال 2021، جهت این نمودار همواره نزولی بوده و با اطلاق عباراتی چون پسرفت یا حتی رکود دموکراتیک اعتبارسنجی شده است.*2
در دموکراسیهای لیبرال مستقر همواره این نهادهای لیبرال هستند که مورد حملۀ مستقیم قرار میگیرند. رهبرانی مانند ویکتور اوربانِ[4] مجارستانی، یاروسواف کاچینسکیِ[5] لهستانی، ژائیر بولسوناروِ[6] برزیلی، در ترکیه رجب طیب اردوغان[7] و دونالد ترامپ[8] از آمریکا، همگی قانونی انتخاب شدهاند و از همان ابتدا از اختیارات انتخاباتی خود برای حمله به نهادهای لیبرال استفاده کردهاند. این اختیارات شامل دادگاهها و سیستم قضایی، بروکراسیهای دولتی غیرحزبی، رسانههای مستقل و سایر نهادهایی میشود که قوۀ مجریه را تحت یک سیستم نظارتیِ خورد و بازخوردْ محدود میکنند. اوربان با کمک هوادارانش در مجارستان، در فرایند مغلوب کردن دادگاهها و قرار دادن اکثر رسانههای مجارستانی تحت سیطرۀ متحدانش، کاملاً موفق عمل کرده است. ترامپ اما با اینکه قصدی تقریباً مشابه را در سر میپرورانْد، در تلاشهایش برای تضعیف نهادهایی مانند وزارت دادگستری، جامعۀ روشنفکری، دادگاهها و رسانههای اصلی موفقیت کمتری را کسب کرد.
در سالهای اخیر لیبرالیسم را نهتنها پوپولیستهای راست، بلکه چپ نوِ تجدیدنظرطلب نیز به چالش کشیده است. انتقاد از این حوزه ریشه در این اتهام داشت __ و البته بهخودیخود درست است __ که جوامع لیبرال در احقاق آرمانهای رفتارِ برابر با همۀ گروههای جامعه عملکردی موفق نداشته است. این انتقادها با گذشت زمان به دستاویزی برای حمله به بنیانهای زیربنایی لیبرالیسم، از قبیل ارجحیت بیشترْ نهادن به حقوق افراد بهجای گروهها، فرضیۀ بنیادی حقوق بشر جهانی که مبنای قوانین اساسی و حقوق لیبرال را تشکیل میدادند و همچنین باورهایی چون ارزشهای آزادی بیان و عقلگرایی علمی بهعنوانِ روشهای درک حقیقت، تبدیل شدند. درنتیجۀ این عمل، انتقادها به عاملی برای تحمل نکردن دیدگاههایی منجر شد که از نئوارتدکسِ مترقی عدول میکرد و از اشکال مختلف قدرت اجتماعی و دولتی برای پیش بردن همان ارتدکس استفاده میکرد. صداهای مخالف را از حوزههای تأثیرگذار بر افکار عمومی حذف کردند و کتابها را اغلب نه دولتها، بلکه سازمانهای قدرتمندی که بر توزیع انبوه کنترل داشتند، بهطورِ تأثیرگذاری از جلوی چشمان مخاطبان کنار گذاشتند.
در سمت راست پوپولیستها و در سمت چپ روشنفکران__ در اواخر دهۀ 1970، لیبرالیسم اقتصادی به چیزی تبدیل شد که امروزه به آن نئولیبرالیسم میگویند و این حضور منجر به افزایش چشمگیر نابرابری اقتصادی شد و بحرانهای مالی ویرانگری پدید آورد که در بسیاری از کشورهای جهان، بهمراتب به مردم عادی بیشتر از نخبگانِ ثروتمند آسیب رساند. این نابرابریها هستۀ پیشرانِ اصلی انتقادها و مخالفتهای پرهیاهو علیه لیبرالیسم و نظام سرمایهداری مرتبط با آن است. قواعد بنیادی مکتب لیبرالیسم از حقوق همۀ افراد محافظت میکند، ازجمله نخبگانی که متأسفانه تمایلی به چشمپوشی از ثروت یا قدرت خود ندارند و مانند موانعی سرسخت بر سر راه احقاق حق گروههای اجتماعی محروم که برای برابریخواهی تصمیم به اعتراض دارند، ایستادگی میکنند. لیبرالیسم اساس ایدئولوژیک اقتصاد بازار را تشکیل داده است و به همین جهت، در ذهن بسیاری، نقش اساسی را در نابرابریهای ناشی از سرمایهداری بازی میکند. بسیاری از فعالان جوان تابوشکنِ نسل زِد[9] در آمریکا و اروپا، لیبرالیسم را چشماندازی منسوخ یا «سیستم»ی میدانند که قادر به اصلاح خود نیست.
در آن اثنا، درک از خوداختیاری فردی گسترش بیوقفهای یافت و ارزشی تعریف شد که بر تعاریف دیدگاههای دیگر از «زندگی خوب»، ازجمله دیدگاههای فرهنگی و مذهبی سنتی، غلبه کرد. محافظهکاران این پدیده را تهدیدی برای عمیقترین اعتقادات خود میپنداشتند و این احساس را داشتند که فعالانه توسط جریان غالب جامعه مورد تبعیض قرار گرفتهاند. آنها بر این تصور بودند که نخبگان از مجموعهای از ابزارهای غیردموکراتیک __ کنترل آنها بر رسانههای اصلی جریانساز، دانشگاهها، دادگاهها و قوۀ مجریه __ برای پیشبرد خواستههایشان استفاده میکنند. به نظر میرسد که در همین بازۀ زمانی، علیرغم پیروز شدن محافظهکاران در چند انتخابات ایالات متحده و اروپا، باز نتوانستند موفقیت چندانی در کُند کردن موج جزرومَد تغییرات فرهنگی ایجاد کنند.
این نارضایتیها از شیوۀ تکاملیافتگی لیبرالیسم در دهههای اخیر منجر به خواستههایی از سوی راست و چپ شده که به فکر جایگزین کردن ریشه و شاخۀ این دکترین با سیستمی دیگر افتادهاند. در جناح راست، تلاشهایی برای دستکاری سیستم انتخاباتی ایالات متحده صورت گرفته تا بدون توجه به روندی دموکراتیک، در قدرت ماندن محافظهکاران را تضمین کند؛ دیگر حکومتها در نقاط مختلف جهان بهبهانۀ پاسخ به تهدیدی که در اطراف خود میبینند، با استفاده از خشونت و حکومت استبدادی، مغلطهبازیهای فراوانی انجام دادهاند. در جناح چپ، تقاضاهای فراوانی برای بازتوزیع گستردۀ ثروت و قدرت و به رسمیت شناختن گروهها بهجای افراد بر مبنای ویژگیهایی مانند نژاد و جنسیت و همچنین به رسمیت شناختن سیاستهایی برای یکسانسازی نتایج بین آنها [و بومیان سفیدپوست] وجود داشته است. ازآنجاکه هیچیک از این خواستهها احتمالاً براساسِ یک اجماع عمومی گسترده اتفاق نمیافتد، دنبالکنندگان موضوع به این امر واقفاند که آنها همچنان باید به دادگاهها، سازمانهای اجرایی و دلگرم بودن به پشتیبانی قدرتمند اجتماعی و فرهنگی خود برای پیشبرد این برنامهها امید ببندند.
تحدیدهای لیبرالیسم سویههای متقارنی در خود ندارد. آن تحدیدی که از راست میآید بیشتر آنی و سیاسی است؛ اما تحدیدی که از چپ برخاسته اولویتی فرهنگی در خود دارد و درنتیجه کُندتر عمل میکند. واکنش بروندادی هر دو سو ناشی از نارضایتی از لیبرالیسم است که البته به جوهرۀ دکترین مربوط نمیشود، بلکه به شیوۀ تفسیری مربوط میشود که در آن از برخی انگارههای معین لیبرال، نمایی افراطی به تصویر کشیده و پاسخ به این نارضایتیها کنار گذاشتن لیبرالیسم نیست، بلکه تعدیل آن است.
[1]. Deirdre McCloskey
[2]. libertarianism
[3]. Freedom House
[4]. Viktor Orbán
[5]. Jarosław Kaczyński
[6]. Jair Bolsonaro
[7]. Recep Tayyip Erdoğan
[8]. Donald Trump
[9]. Gen Z: به نسلی گفته میشود که بعد از سال 1996 متولد شده و با فناوری اینترنت و رسانههای اجتماعی بزرگ شده است و گاهی آنها را معتاد به فناوری، فردگرا یا «مبارزان عدالت اجتماعی» مینامند _ م.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.