لولی وش مغموم

حافظ موسوی

( نام آوران اندیشه و هنر 2 )

مهدی اخوان ثالث ( م. امید) یکی از بزرگترین شاعران زبان فارسی است .او در ادامه ی راهی که با نیما آغاز شد، شعر نیمایی را به اوجی شکوهمند رساند. اخوان شاعر ” زمستان ” است. شعر او در سه کتاب ” زمستان” ،”آخر شاهنامه” و ” از این اوستا” عصاره ی روح و روان زخم خورده ی ملتی است که سقف بلند آرزوهایشان با کودتای 28 مرداد 1332 فرو ریخت .

این کتاب شرحی است بر زندگی، افکار و آثار مهدی اخوان ثالث. مؤلف  در این کتاب کوشیده است با استناد به اشعار، مقالات و گفت و گوهای اخوان و با مراجعه به مطالبی که دیگران در باره ی او گفته یا نوشته اند، تصویری روشن و جامع از این شاعر بزرگ را ارائه کند. در این کتاب علاوه بر شرح زندگی و مرور انتقادی باورهای فلسفی و اجتماعی اخوان ، شعر او در بستر تحولات اجتماعی ایران از دهه ی سی تا دهه ی شصت خورشیدی بررسی شده است . بررسی کارنامه ی شعری اخوان از دیدگاه زیبایی شناختی و نسبت آن با نظریه های شعری نیما یوشیج ، و نقش مهم اخوان در تکوین و اعتلای شعر نو فارسی، از دیگر بحث هایی است که در این کتاب به آن پرداخته شده است .

16,000 تومان

ناموجود

جزئیات کتاب

وزن 250 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

حافظ موسوی

نوع جلد

شومیز

SKU

99135

شابک

978-600-376-232-9

قطع

رقعی

تعداد صفحه

208

سال چاپ

1396

موضوع

نقد و تفسیر

تعداد مجلد

یک

وزن

250

در آغاز کتاب لولی وش مغموم می خوانیم :

 

فهرست

 

 

یادآوری.. 7

درآمد. 11

اخوانِ جوان.. 15

ارغنون.. 25

از سقوط رضا شاه تا کودتای 28 مرداد. 33

از توس به یوش (آشنایی با نیما) 43

زمستان.. 51

منظومۀ شکار 65

 

سه شعر از مجموعۀ زمستان

  1. زمستان.. 68
  2. آواز كَرَك… 71
  3. باغ من.. 74

در حواشی شعر. 77

آخر شاهنامه. 81

چهار شعر از مجموعۀ آخر شاهنامه

  1. نادر یا اسكندر؟. 91
  2. آخرِ شاهنامه. 97
  3. میراث… 104
  4. غزل 3. 109

پیامبری که بر خود مبعوث شد. 113

از این اوستا 121

 

پنج شعر از مجموعۀ از این اوستا

  1. کتیبه. 133
  2. قصه شهر سنگستان.. 138
  3. پیوندها و باغ. 149
  4. آنگاه پس از تندر 153
  5. ناگه غروب كدامین ستاره؟. 161

روایت و داستان در شعر اخوان.. 169

دورۀ دوم زندگی اخوان.. 177

شعر اخوان از سال 1345 تا 1369. 185

در حیاط کوچک پاییز در زندان.. 186

دوزخ اما سرد. 189

زندگی می‏‏گوید اما باز باید زیست… 190

تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم. 192

سالشمار مهدی اخوان ثالث (م. امید) 195

کارنامۀ مهدی اخوان ثالث (م. امید) 199

فهرست منابع و مآخذ. 201

نمایه. 205

 

مقدمه ناشر

قرن چهاردهم خورشیدی، قرنی که از دل انقلاب مشروطه سر برآورد و کشور ما را در مسیر مدرنیزاسیون و توسعه قرار داد، رو به پایان است. مردم ایران در طول این قرن تجربه‌های تلخ و شیرین بسیاری را از سرگذراندند. اکنون زمان آن فرا رسیده است که ما ایرانیان کارنامه‌ی خود را در قرنی که پشت سر می‌گذاریم از نو بگشاییم و در آن به دیده‌ی تأمل و تفکر بنگریم. از شکست‌ها و ناکامی‌هایمان درس عبرت بگیریم، دستاوردهای نسل‌های پیشین را که در این قرن زیستند و از جان مایه گذاشتند ارج بگذاریم و با انتقال تجربه‌های خود به فرزندانمان، آن‌ها را برای ساختن ایرانی آبادتر و آزادتر آماده سازیم.

برای بازنگری در کارنامه‌ی قرنی که رو به پایان است، میراث ادبی و هنری این قرن بی‌گمان یکی از معتبرترین منابعی است که می‌توانیم به آن مراجعه کنیم. همان‌طور که درک تاریخ گذشته‌ی ایران بدون مراجعه به آثار و اشعار رودکی، فردوسی، عطار، نظامی، مولوی، سعدی، حافظ و…. امکان‌پذیر نیست، برای درک صحیح تاریخ معاصر ایران و سایه‌روشن‌های سرگذشت مردم این کشور در قرنی که رو به پایان است، از بازخوانی آثار شاعران و نویسندگانی چون جمالزاده، نیما، هدایت، شاملو، اخوان، فروغ، سیمین بهبهانی، بزرگ علوی، سیمین دانشور، اکبر رادی، ساعدی، گلشیری، دولت‌آبادی، بیضایی و…. چشم‌پوشی نمی‌توان کرد. اینان هنرمندانی هستند که آمال و آرزوها، رنج‌ها و شادی‌ها، بیم‌ها و امیدها، ‌و عصاره‌ی روح و روان جمعیِ مردم ایران را در قرن حاضر  صادقانه به تصویر کشیده‌اند. از این رو مؤسسه‌ انتشارات نگاه در ادامه‌ی انتشار سلسله‌کتاب‌های «چهر‌ه‌های قرن بیستمی ایران» نشر قصه در دهه‌ی هشتاد در صدد بازخوانی آثار شاخص‌ترین شاعران، نویسندگان و هنرمندان ایران در قرن چهاردهم خورشیدی است.

مؤسسه انتشارات نگاه با سپاس از آقای بابک تختی به خاطر موافقت تجدید چاپ تعدادی از کتاب‌هایی که پیش از این در نشر قصه به چاپ رسیده بود، امیدوار است این مجموعه که از این پس تحت عنوان «نام‌آوران اندیشه و هنر» منتشر خواهد شد بتواند در اعتلای فرهنگ، هنر و ادبیات ایران در قرنی که پیش رو داریم موثر و راهگشا باشد.

 

مؤسسه انتشارات نگاه

علیـرضـا رئیس‌دانـایی

 

یادآوری

نشر قصه در اواخر دهه‏‏ هفتاد سلسله کتاب‏‏هایی با عنوان مشترک «چهره‏‏های قرن بیستمی ایران» منتشر می‏‏کرد که هدف آن معرفی چهره‏‏های شاخص هنر و ادبیات ایران در قرن بیستم میلادی بود. تاجایی که به خاطر دارم تا اوایل دهۀ هشتاد حدود ده عنوان کتاب از این سری کتاب‏‏ها منتشر شد که یکی از آن‏‏ها کتابی بود درباره‏‏ی زندگی و آثار مهدی اخوان ثالث (م. امید) به قلم این نگارنده به سال 1381.

پس از مهاجرت آقای بابک تختی، مدیر محترم نشر قصه به خارج از کشور، انتشار آن سلسله کتاب‏‏ها متوقف شد و کتاب اخوان _ احتمالاً همچون مابقی کتاب‏‏های این ناشر _ از توفیق چاپ‏‏های بعدی محروم گردید.

کتاب حاضر در واقع تجدید چاپ‏‏ همان کتاب است با مقداری ویرایش و افزودن تعدادی از شعرهای اخوان که در متن کتاب بررسی شده است.

حافظ موسوی

تابستان 1396


درآمد

روز دوشنبه پنجم شهریور ماه سال 1369 روزنامه‏‏های کیهان و اطلاعات در صفحۀ دوم خود با تیتری نه‏چندان توجه‏برانگیز نوشتند: «مهدی اخوان ثالث، شاعر معاصر، شب گذشته در بیمارستان مهر درگذشت».

روزنامۀ اطلاعات عکسی از اخوان و قطعه شعری از او همراه خبر چاپ کرده بود، اما کیهان گویا همان خبر مختصر را هم از روی ناچاری کار کرده بود.

با این حال آن خبر در همان قد و اندازه هم کافی بود تا دوستداران شعر و ادب فارسی و به ویژه دوستداران یکی از برجسته‏‏ترین چهره‏‏های شعر معاصر ایران را اندوهگین و سوگوار کند. کم نبودند کسانی که با خواندن این خبر در آن تابستان گرم، ناخودآگاه زیر لب با خود زمزمه کردند: «هوا بس ناجوانمردانه سرد است… آی…» و غم غربت شعر در آشفته‏بازار سیاست و سیاست‏بازی تا مغز استخوان‏‏شان را گَزید و ابرهای همه عالم را در دل و جانشان گریاند.

خبر دهان به دهان گشت و صبح سه‏‏شنبه تعداد کثیری از دوستان و دوستداران شاعر در جلو بیمارستان مهر جمع شدند و پیکر او را به بهشت‏‏زهرا منتقل کردند.

بعد از مراسم شستشو قرار شد که پیکر شاعر بزرگ خراسان و ایران به زادگاهش مشهد منتقل شود. اما همسر گرامی شاعر تقاضا کرد که او را به خاک توس بسپارند. و چه پیشنهاد هوشمندانه‏‏ای! چرا که توس برای اخوان چکیده و عصارۀ فرهنگ کهن ایران و هزار سال شعر و ادب فارسی بود.

سرانجام با کوشش خانواده ودوستانش و به ویژه دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، روز دوشنبه دوازدهم شهریورماه 1369 پیکر اخوان به توس انتقال یافت و در جوار استاد بی‏‏همتای زبان فارسی، در محوطۀ آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد.

هرچند پس از مرگ اخوان ده‏‏ها شعر و مقاله در یادبود و بزرگداشت او نوشته شد، اما محافل رسمی با بی‏‏‏اعتنایی تمام از کنار آن ضایعه گذشتند و انگار نه انگار که زبان فارسی شاعری بزرگ و بلندآوازه را از دست داده است. شاعری که بیش از چهل سال برای اعتلای زبان فارسی کوشید و برگ‏‏‏های غرورآفرین دیگری برگنجینۀ گران‏قدر شعر فارسی افزود.

شاید در بین جوان‏‏‏های بیست و چند سالۀ آن روز، حتی دانشجویان زبان و ادبیات فارسی، برخلاف دو سه نسل قبلی که با شعر اخوان، شاملو، فروغ، سپهری و آتشی بزرگ شده بودند، خیلی‏‏ها حتی اسمی از مهدی اخوان ثالث نشنیده بودند. چرا که در فضای ملتهب و پر از سوءظن آن سال‏‏ها، در غیاب نشریات و روزنامه‏‏های مستقل، امثال اخوان در تاریکی تحریم‏‏ها و تهمت‏‏ها چاره‏‏ای جز خزیدن در لاک انزوای خود نداشتند. اما خوشبختانه پس از کمتر از یک دهه بار دیگر همین که اندک فرصتی فراهم شد، نسل جوان مشتاقانه به ریشه‏‏های اصیل فرهنگی خود چنگ زدند و آن نام‏‏های درخشان را از دل تاریکی بیرون آورند.

برای همۀ دوستداران زبان فارسی و گسترۀ فرهنگ ایران مایۀ شادمانی است که اکنون شعرهای اخوان را در کتاب‏‏های درسی دورۀ دبیرستان و دانشگاه‏‏های کشور می‏‏بینند. گرچه این خود هنوز در برابر آنچه که باید صورت گیرد بسیار اندک است و شایسته‏‏تر آن است که دانشکده‏‏های ادبیات، کرسی اخوان‏شناسی (و همین‏طور کرسی شاملوشناسی، فروغ‏‏شناسی و …) داشته باشند تا نسل آینده بدانند که این مرز و بوم دست‏کم در این عرصه عقیم نبوده است.

کتاب حاضر کوششی است برای معرفی اجمالی مهدی اخوان ثالث، و کارنامۀ درخشان ادبی او، با این امید که برای نسل جوان، دانش‏‏آموزان، دانشجویان و علاقه‏‏مندان شعر معاصر سودمند افتد.

 

(ح. م)

1381

 


اخوانِ جوان

«امید» شعر خراسان

مهدی اخوان ثالث در اسفندماه سال 1307 خورشیدی در مشهد (توس) به دنیا آمد، یا آن طور که خودش گفته است: یک چشمش را به دنیا گشود.

ماجرای گشودن یک چشم به دنیا که جلوه‏‏ای از طنز شفاهی اخوان در آن دیده می‏‏شود در واقع طنزی بود که روزگار در خلقت او به‏کار بسته بود.

از قرار معلوم در هنگام تولد فقط یکی از چشم‏‏های او باز بوده و پس از چندی با نذر و نیاز مادر و دوا و درمان پدر، رضایت می‏‏دهد که آن چشم بسته‏‏اش را نیز به روی دنیا بگشاید. اخوان در گفت‏‏وگو با ناصر حریری در این باره و دربارۀ سال تولدش می‏‏گوید: «من در این یقین دارم و از پدر و مادر خود شنیدم که در یکی از سال‏‏ها در یکی از اوقات شب یا روز در توس (مشهد) به قول معروف متولد شدم، یعنی در واقع یک چشمم را به دنیا گشودم. توضیح آن که چشم دیگرم چندی بعد به دنیا گشوده شد. می‏‏دانید نمی‏‏توانم بگویم که درست چه سالی به دنیا آمدم، بین سال‏‏های هزار و سیصد و شش و یا هفت بود. آن وقت‏‏ها اوایلِ شناسنامه دادن و گرفتن بود. آدم یک وقت به دنیا می‏‏آمد و یک وقت هم شناسنامه‏‏اش را می‏‏گرفت».[1]

پدرش آقا علی عطار در سناباد (یکی از محله‏‏های قدیمی مشهد) به کار عطاری و طبابت سنتی اشتغال داشت. از خاطرات و گفته‏‏های اخوان دربارۀ پدرش پیداست که او مردی متدین، باسواد و مورد احترام مردم بوده و در بین صنوف مختلف دوستانی داشته است.

اخوان در قصیده‏‏ای که در جواب اخوانیۀ دوستش غلامرضا صدیق سروده و در کتاب تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم به چاپ رسیده است دربارۀ پدرش می‏‏گوید:

من روح صلح را ز پدر دارم

دَینم بدو چو قسطا، لوقا را

بهرش عزا نگیرم و ننشینم

خود مثل چوب صدر معزا را

او بود مرد سادۀ عطاری

همره توکلی و تولا را

بابای من که بود یکی عطار

هرگز نبست نسخۀ امحا را

هرگز نکشت تا که مرا یاد است

مرغ هوا و ماهی دریا را

هرگز نخواست این‏که برد از بین

نه از کسی بنا و نه بنّا را

او می‏‏شناخت معنی صورت‏‏ها

چون خبره بود صورت و معنا را

نه چون محمدزکریا بود

نه مثل، بوعلی بن سینا را

لیکن شفا برای کسان می‏‏خواست

سائل نجات، ایزد دانا را[2]

مادر او نیز زنی خانه‏‏دار و مؤمن بود که بیشتر اوقاتش را به نماز و عبادت و زیارت امام رضا می‏‏گذراند.

اخوان تحصیلات دورۀ ابتدایی و متوسطه را در شهر مشهد گذراند و در خردادماه سال 1326 با مدرک دیپلم آهنگری از هنرستان مشهد فارغ‏‏التحصیل شد و برای گرفتن دیپلم ادبی در دبیرستان شاهرضا ثبت‏نام کرد.

استان خراسان و شهر مشهد از دیرباز یکی از مراکز مهم شعر و ادب فارسی بوده است. در دورۀ نوجوانی و جوانیِ اخوان، چندین محفل و انجمن ادبی در شهر مشهد فعالیت داشتند که هر چند از جریانات مترقی و تحولات شعر و ادب فارسی که غالباً در تهران جریان داشت به دور بودند، اما بازار شعر و ادب کلاسیک را در آن حوالی گرم نگه می‏‏داشتند و جوانان علاقه‏‏مند را به سوی خود جلب می‏‏کردند.

اخوان جوان که سری پر شور داشت و نخستین تجربه‏‏های عاشقانه، او را به‏سوی موسیقی و شعر و ادبیات کشانده بود در چنین محیطی پرورش یافت.

ابتدا کشش و تمایل او به موسیقی بیش از شعر بود. از این روی برخلاف محیط مذهبی خانواده، شوریده‏‏وار به فراگیری و نواختن تار پرداخت، تا این که بالاخره به خاطر مخالفت پدر، موسیقی را تقریباً کنار گذاشت و یکسره به شعر روی آورد.

یدالله قرایی از دوستان قدیمی اخوان از قول او در این‏‏باره چنین نقل می‏‏کند:

«اخوان می‏‏گفت از سال اول دبیرستان به تشویق معلم ادبیات‏‏مان مرحوم ادیب هروی در مسابقۀ شعری که به مناسبت جشنی یا عیدی برگزار شد شرکت کردم و از آن زمان شوق شعر در دلم جوانه زد. شعرهایی که بدین ترتیب می‏‏یافتم در کاغذی پاک‏نویس می‏‏کردم و پدرم که معمولاً بعد از نماز نظری هم به قرآن می‏‏کرد و آیاتی چند می‏‏خواند، در محلی که او نشانه گذاشته بود می‏‏گذاشتم و او هم تا چندی با وجودی که آن‏‏ها را می‏‏خواند به رویم نمی‏‏آورد. در ضمن تاری هم برای خودم دست و پا کرده بودم و دنگ و دینگی راه می‏‏انداختم. پدرم یک روز تصمیم خود را گرفت. در مورد تار، کسی را که در مشهد به این هنر شهره بود آورد و از او خواست تا پس از نواختن یک پنجه، زندگی خود را شرح دهد. او هم پس از این که با نواختن پنجه‏‏ای آتش به جانم زد، شرح حال خودش و پدرش را که فقر با خانوادۀ آن‏‏ها چه می‏‏کرد، داد و گفت کسی که انگشتش با سیم تار آشنا شود فقر دامنش را می‏‏گیرد. در مورد شعر هم یکی از دوستانش را که اهل ادب بود به منزل دعوت کرد و شعرهای مرا پیش او گذاشت. او هم پس از خواندن آن‏‏ها پیش پدرم از من تمجید کرد و پدرم به پاداش آن دست مرا گرفت و به کتابفروشی باستان برد و ماهی ده تومان حواله داد که بتوانم کتاب بخرم…»[3]

و بدین‏گونه شاعر جوان با گشایشی که در کارش ایجاد شده بود به صورت جدی‏‏تر به سرودن شعر پرداخت.

اخوان در گفت‏‏وگو با ناصر حریری به پرویز کاویان جهرمی نیز به عنوان یکی از اولین مشوقان خود اشاره کرده و می‏‏گوید: «ما یک استاد بزرگ فاضلی هم در هنرستان داشتیم: پرویز کاویان جهرمی. برایش نوشته بودیم که یک دستوراتی دربارۀ شعر به ما بدهد. او هم در دو رساله جواب ما را داد که شعر چیه و چی نیست و از این‏طور چیزها…»[4]

طولی نکشید که به انجمن ادبی خراسان راه یافت (در سن هیجده‏سالگی) و با شاعران و ادیبانی چون گلشن آزادی و نصرت مین‏‏باشی آشنا شد.

او با نخستین شعرهایی که در انجمن خواند نظر استادان و پیش‏‏کسوتان را به خود جلب کرد، تا جایی که مین‏‏باشی تخلص «امید» را به او پیشنهاد کرد که در واقع نشان‏دهندۀ امیدی بود که این شاعر جوان در دل او برانگیخته بود. مین‏‏باشی و سایر اعضای انجمن قطعاً در چهره و کلام این نوشاعر همولایتی خود، شاعر بزرگی را می‏‏دیدند که به زودی شعر بی‏‏رمق و کم‏جان انجمن‏‏های ادبی آن روز و روزگار را به دوره‏‏های باشکوه گذشته پیوند می‏‏توانست داد.

زنده‏‏یاد مهرداد بهار هم از نخستین دیدار اخوان با شادروان ملک‏‏الشعرای بهار خاطره‏‏ای نقل کرده است که از استعداد خارق‏‏العادۀ او در سنین نوجوانی حکایت دارد:

«روزی محمد قهرمان از من خواست که از پدرم وقت بگیرم تا اخوان به دیدارش برود. وقت گرفتم، عصری بود، اخوان و قهرمان به خانۀ ما آمدند. مدتی در میهمانخانه نشستیم. من تا آن زمان اخوان را ندیده بودم… جوانی بود هفده هجده ساله، همسن قهرمان و من، صورتی مهربان داشت، توجه مرا جلب کرد. آرام و با لبخند سخن می‏‏گفت. پدر مرا صدا زد و گفت بگو بیایند. به اتفاق به اتاق کار پدر رفتیم… پدر، اخوان و قهرمان را روبه‏‏روی خود دعوت به نشستن بر روی فرش کرد… از قوری استکانی دو چای ریخت، بسم‏‏اللهی گفت و چای را پیش قهرمان و اخوان گذاشت. همه ساکت بودیم. پدر چندان سرحال به نظر نمی‏‏رسید… پدر از اخوان خواست شعری بخواند. تا جایی که یادم است قصیده‏‏ای بود. موضوعش و حتی بیتی از آن در یادم نیست… چند بیتی که از قصیده خوانده شد، پدر ناخودآگاه از پشتی جدا شد، نگاه را از طاق برگرفت، انتظار نداشت، به اخوان خیره شد، آرنج‏‏ها را بر دو زانو نهاد و مسحور قصیدۀ اخوان و سرایش زیبای او شد، گاهی از او می‏‏خواست که بیتی را دوباره بخواند، به تأیید سری تکان می‏‏داد و به تحسین بدو نگاه می‏‏کرد. دیدار طول کشید، بیش از معمول پدر، و بعد رفتند. دیرگاه شب بود. برای خوردن شام، پدر، مادر و بچه‏‏ها گرد آمدیم، پدر حالی داشت، در فکر بود، بی‏‏آنکه پرسشی کرده باشم گفت: «عجب جوان بااستعدادی! در همین سن و سال جوانی شاعری پخته است. او شاعر بزرگی خواهد شد».[5]

گرچه به حکم تاریخ، شکوه و عظمت گذشته برای شعر کلاسیک فارسی آن‏طور که بهار و اصحاب انجمن‏‏های ادبی در جست‏‏وجوی آن بودند، تکرارناپذیر بود و نه‏تنها اخوان، بلکه هیچ‏کس دیگری را یارای آن نبود که جلوی پیشرفت زمان را بگیرد، با این همه آن‏‏ها در تشخیص خود اشتباه نکرده بودند و طولی نکشید که م. امید خود را تا بالاترین قله‏‏های شعر نو فارسی برکشید.

اخوان نخستین شعرهایش را در نشریات محلی خراسان به چاپ رساند. «گلشن آزادی» که از شاعران و ادیبان بنام خراسان بود و از سال 1304 به بعد، نشریۀ آزادی رادر مشهد منتشر می‏‏کرد، از نخستین مشوقان اخوان در این کار بود و شعرهای او را در روزنامه‏‏اش چاپ می‏‏کرد. اخوان در این باره گفته است: «استاد گلشن از اولین مشوقان من در شعر و ادب بوده‏‏اند و من همیشه از الطاف و تشویقات ایشان برخوردار و شاکر بوده‏‏ام و هستم و خواهم بود. نخستین سروده‏‏های ناچیز من در جریدۀ گرامی ایشان (از سال 1325 شمسی به این طرف) منتشر شده است.»[6]

انتشار نخستین اشعار اخوان در بین شاعران، ادیبان و ادب‏دوستان خراسان برای او شهرت و محبوبیت فراوانی به همراه آورد.

شاعر جوان سرمست از پیروزی‏‏هایی که در نخستین گام‏‏ها نصیبش شده بود در یکی از غزل‏‏هایش با مطلع:

برده دل از کف من آن خط و خالی که تو راست

بارک‏الله بدین طرفه جمالی که تو راست

که در سال 1325 سروده شده، شعر خود را «سحر حلال» نامیده و آن را همسنگ با معجزات انبیاء و بلکه برتر از آن دانسته و می‏‏گوید:

انبیاء فخر به معجز نفروشند، امید

گر ببینند چنین سحر حلالی که توراست

البته 23 سال بعد، او در مؤخره‏‏ای که برای تجدید چاپ ارغنون نوشت آن فخرفروشی را با لحن و طنز ویژه خود این‏‏گونه به تمسخر گرفت:

«اخیراً که فرم‏‏های چاپ شدۀ ارغنون را برای ترتیب فهرست از نظر می‏‏گذراندم، وقتی این بیت را در مطلع غزلک خود دیدم، پاک حیران ماندم و به قولی خودمان از خودمان کلی خِنده‏‏مان گرفت _ خنده‏‏مان به کسرخ»[7]

اخوان تا سال 1326 در مشهد زندگی می‏‏کرد و در کنار سرودن شعر و حضور در انجمن ادبی خراسان به فعالیت‏‏های سیاسی نیز می‏‏پرداخت.

از آنجا که در هنرستان، در رشته فنی _ آهنگری _ درس خوانده بود مدت کوتاهی به کار آهنگری و چاقوسازی مشغول شد و سپس در همان سال (1326) به تهران آمد و پس از چندی کارهای متفرقۀ مطبوعاتی، در سال1327 در ادارۀ فرهنگ روستایی استخدام شد و برای خدمت به ورامین اعزام گردید و چند سالی را در روستاهای کریم‏‏آباد بهنام‏سوخته و پلشت و بعداً در مدرسۀ کشاورزی به آموزگاری پرداخت.

انتقال اخوان از مشهد به تهران در مسیر آیندۀ زندگی ادبی او تأثیر بسزایی داشت و مقدمات آشنایی او را با جریان شعر نو و بنیانگذار آن نیما فراهم آورد. از سوی دیگر در فاصلۀ سال‏‏های 1327 تا 1332 که کودتای 28 مرداد به وقوع پیوست، تهران از نظر سیاسی یک‏پارچه شور و التهاب بود. اخوان که پیش از آمدن به تهران در مشهد به عضویت کمیته ایالتی سازمان جوانان حزب توده درآمده بود طبیعتاً نمی‏‏توانست خود را از آن التهاب و شور انقلابی دور نگه دارد.

زندگی اخوان در فاصلۀ سال‏‏های 1326 تا 1332 در ورامین و تهران، مانند زندگی بسیاری دیگر از روشنفکران کشور تحت تأثیر جنب‏‏وجوش. انقلابی مردم و نهضت ملی و به ویژه جنبش چپ، سرشار از شور مبارزه و آرمان‏‏خواهی بود.

اخوان در سال 1329 با دخترعمویش، خانم ایران (خدیجه) اخوان ثالث ازدواج کرد و در سال 1330 نخستین مجموعه شعرش را با سرمایۀ شخصی به چاپ رساند.

[1]. دربارۀ هنر و ادبیات، ناصر حریری، کتاب‏سرای بابل، 1368.

[2]. تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم، انتشارات مرواید، چاپ دوم، 1369

[3]. چهل سال با اخوان، یدالله قرایی، نقل از کتاب ناگه غروب کدامین ستاره (یادنامۀ م. امید).

[4]. دربارۀ هنر و ادبیات، به کوشش ناصر حریری، کتابسرای بابل، 1368.

[5]. مهرداد بهار، یادی و یادگاری، باغ بی‏برگی، یادنامۀ م. امید، ص 151.

[6]. ارغنون، چاپ یازدهم، انتشارات مروارید، ص 115.

[7]. ارغنون، چاپ یازدهم، انتشارات مروارید 8، ص 302.

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “لولی وش مغموم”