در آغاز کتاب لولی وش مغموم می خوانیم :
فهرست
یادآوری.. 7
درآمد. 11
اخوانِ جوان.. 15
ارغنون.. 25
از سقوط رضا شاه تا کودتای 28 مرداد. 33
از توس به یوش (آشنایی با نیما) 43
زمستان.. 51
منظومۀ شکار 65
سه شعر از مجموعۀ زمستان
- زمستان.. 68
- آواز كَرَك… 71
- باغ من.. 74
در حواشی شعر. 77
آخر شاهنامه. 81
چهار شعر از مجموعۀ آخر شاهنامه
- نادر یا اسكندر؟. 91
- آخرِ شاهنامه. 97
- میراث… 104
- غزل 3. 109
پیامبری که بر خود مبعوث شد. 113
از این اوستا 121
پنج شعر از مجموعۀ از این اوستا
- کتیبه. 133
- قصه شهر سنگستان.. 138
- پیوندها و باغ. 149
- آنگاه پس از تندر 153
- ناگه غروب كدامین ستاره؟. 161
روایت و داستان در شعر اخوان.. 169
دورۀ دوم زندگی اخوان.. 177
شعر اخوان از سال 1345 تا 1369. 185
در حیاط کوچک پاییز در زندان.. 186
دوزخ اما سرد. 189
زندگی میگوید اما باز باید زیست… 190
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم. 192
سالشمار مهدی اخوان ثالث (م. امید) 195
کارنامۀ مهدی اخوان ثالث (م. امید) 199
فهرست منابع و مآخذ. 201
نمایه. 205
قرن چهاردهم خورشیدی، قرنی که از دل انقلاب مشروطه سر برآورد و کشور ما را در مسیر مدرنیزاسیون و توسعه قرار داد، رو به پایان است. مردم ایران در طول این قرن تجربههای تلخ و شیرین بسیاری را از سرگذراندند. اکنون زمان آن فرا رسیده است که ما ایرانیان کارنامهی خود را در قرنی که پشت سر میگذاریم از نو بگشاییم و در آن به دیدهی تأمل و تفکر بنگریم. از شکستها و ناکامیهایمان درس عبرت بگیریم، دستاوردهای نسلهای پیشین را که در این قرن زیستند و از جان مایه گذاشتند ارج بگذاریم و با انتقال تجربههای خود به فرزندانمان، آنها را برای ساختن ایرانی آبادتر و آزادتر آماده سازیم.
برای بازنگری در کارنامهی قرنی که رو به پایان است، میراث ادبی و هنری این قرن بیگمان یکی از معتبرترین منابعی است که میتوانیم به آن مراجعه کنیم. همانطور که درک تاریخ گذشتهی ایران بدون مراجعه به آثار و اشعار رودکی، فردوسی، عطار، نظامی، مولوی، سعدی، حافظ و…. امکانپذیر نیست، برای درک صحیح تاریخ معاصر ایران و سایهروشنهای سرگذشت مردم این کشور در قرنی که رو به پایان است، از بازخوانی آثار شاعران و نویسندگانی چون جمالزاده، نیما، هدایت، شاملو، اخوان، فروغ، سیمین بهبهانی، بزرگ علوی، سیمین دانشور، اکبر رادی، ساعدی، گلشیری، دولتآبادی، بیضایی و…. چشمپوشی نمیتوان کرد. اینان هنرمندانی هستند که آمال و آرزوها، رنجها و شادیها، بیمها و امیدها، و عصارهی روح و روان جمعیِ مردم ایران را در قرن حاضر صادقانه به تصویر کشیدهاند. از این رو مؤسسه انتشارات نگاه در ادامهی انتشار سلسلهکتابهای «چهرههای قرن بیستمی ایران» نشر قصه در دههی هشتاد در صدد بازخوانی آثار شاخصترین شاعران، نویسندگان و هنرمندان ایران در قرن چهاردهم خورشیدی است.
مؤسسه انتشارات نگاه با سپاس از آقای بابک تختی به خاطر موافقت تجدید چاپ تعدادی از کتابهایی که پیش از این در نشر قصه به چاپ رسیده بود، امیدوار است این مجموعه که از این پس تحت عنوان «نامآوران اندیشه و هنر» منتشر خواهد شد بتواند در اعتلای فرهنگ، هنر و ادبیات ایران در قرنی که پیش رو داریم موثر و راهگشا باشد.
مؤسسه انتشارات نگاه
علیـرضـا رئیسدانـایی
یادآوری
نشر قصه در اواخر دهه هفتاد سلسله کتابهایی با عنوان مشترک «چهرههای قرن بیستمی ایران» منتشر میکرد که هدف آن معرفی چهرههای شاخص هنر و ادبیات ایران در قرن بیستم میلادی بود. تاجایی که به خاطر دارم تا اوایل دهۀ هشتاد حدود ده عنوان کتاب از این سری کتابها منتشر شد که یکی از آنها کتابی بود دربارهی زندگی و آثار مهدی اخوان ثالث (م. امید) به قلم این نگارنده به سال 1381.
پس از مهاجرت آقای بابک تختی، مدیر محترم نشر قصه به خارج از کشور، انتشار آن سلسله کتابها متوقف شد و کتاب اخوان _ احتمالاً همچون مابقی کتابهای این ناشر _ از توفیق چاپهای بعدی محروم گردید.
کتاب حاضر در واقع تجدید چاپ همان کتاب است با مقداری ویرایش و افزودن تعدادی از شعرهای اخوان که در متن کتاب بررسی شده است.
حافظ موسوی
تابستان 1396
روز دوشنبه پنجم شهریور ماه سال 1369 روزنامههای کیهان و اطلاعات در صفحۀ دوم خود با تیتری نهچندان توجهبرانگیز نوشتند: «مهدی اخوان ثالث، شاعر معاصر، شب گذشته در بیمارستان مهر درگذشت».
روزنامۀ اطلاعات عکسی از اخوان و قطعه شعری از او همراه خبر چاپ کرده بود، اما کیهان گویا همان خبر مختصر را هم از روی ناچاری کار کرده بود.
با این حال آن خبر در همان قد و اندازه هم کافی بود تا دوستداران شعر و ادب فارسی و به ویژه دوستداران یکی از برجستهترین چهرههای شعر معاصر ایران را اندوهگین و سوگوار کند. کم نبودند کسانی که با خواندن این خبر در آن تابستان گرم، ناخودآگاه زیر لب با خود زمزمه کردند: «هوا بس ناجوانمردانه سرد است… آی…» و غم غربت شعر در آشفتهبازار سیاست و سیاستبازی تا مغز استخوانشان را گَزید و ابرهای همه عالم را در دل و جانشان گریاند.
خبر دهان به دهان گشت و صبح سهشنبه تعداد کثیری از دوستان و دوستداران شاعر در جلو بیمارستان مهر جمع شدند و پیکر او را به بهشتزهرا منتقل کردند.
بعد از مراسم شستشو قرار شد که پیکر شاعر بزرگ خراسان و ایران به زادگاهش مشهد منتقل شود. اما همسر گرامی شاعر تقاضا کرد که او را به خاک توس بسپارند. و چه پیشنهاد هوشمندانهای! چرا که توس برای اخوان چکیده و عصارۀ فرهنگ کهن ایران و هزار سال شعر و ادب فارسی بود.
سرانجام با کوشش خانواده ودوستانش و به ویژه دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، روز دوشنبه دوازدهم شهریورماه 1369 پیکر اخوان به توس انتقال یافت و در جوار استاد بیهمتای زبان فارسی، در محوطۀ آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد.
هرچند پس از مرگ اخوان دهها شعر و مقاله در یادبود و بزرگداشت او نوشته شد، اما محافل رسمی با بیاعتنایی تمام از کنار آن ضایعه گذشتند و انگار نه انگار که زبان فارسی شاعری بزرگ و بلندآوازه را از دست داده است. شاعری که بیش از چهل سال برای اعتلای زبان فارسی کوشید و برگهای غرورآفرین دیگری برگنجینۀ گرانقدر شعر فارسی افزود.
شاید در بین جوانهای بیست و چند سالۀ آن روز، حتی دانشجویان زبان و ادبیات فارسی، برخلاف دو سه نسل قبلی که با شعر اخوان، شاملو، فروغ، سپهری و آتشی بزرگ شده بودند، خیلیها حتی اسمی از مهدی اخوان ثالث نشنیده بودند. چرا که در فضای ملتهب و پر از سوءظن آن سالها، در غیاب نشریات و روزنامههای مستقل، امثال اخوان در تاریکی تحریمها و تهمتها چارهای جز خزیدن در لاک انزوای خود نداشتند. اما خوشبختانه پس از کمتر از یک دهه بار دیگر همین که اندک فرصتی فراهم شد، نسل جوان مشتاقانه به ریشههای اصیل فرهنگی خود چنگ زدند و آن نامهای درخشان را از دل تاریکی بیرون آورند.
برای همۀ دوستداران زبان فارسی و گسترۀ فرهنگ ایران مایۀ شادمانی است که اکنون شعرهای اخوان را در کتابهای درسی دورۀ دبیرستان و دانشگاههای کشور میبینند. گرچه این خود هنوز در برابر آنچه که باید صورت گیرد بسیار اندک است و شایستهتر آن است که دانشکدههای ادبیات، کرسی اخوانشناسی (و همینطور کرسی شاملوشناسی، فروغشناسی و …) داشته باشند تا نسل آینده بدانند که این مرز و بوم دستکم در این عرصه عقیم نبوده است.
کتاب حاضر کوششی است برای معرفی اجمالی مهدی اخوان ثالث، و کارنامۀ درخشان ادبی او، با این امید که برای نسل جوان، دانشآموزان، دانشجویان و علاقهمندان شعر معاصر سودمند افتد.
(ح. م)
1381
مهدی اخوان ثالث در اسفندماه سال 1307 خورشیدی در مشهد (توس) به دنیا آمد، یا آن طور که خودش گفته است: یک چشمش را به دنیا گشود.
ماجرای گشودن یک چشم به دنیا که جلوهای از طنز شفاهی اخوان در آن دیده میشود در واقع طنزی بود که روزگار در خلقت او بهکار بسته بود.
از قرار معلوم در هنگام تولد فقط یکی از چشمهای او باز بوده و پس از چندی با نذر و نیاز مادر و دوا و درمان پدر، رضایت میدهد که آن چشم بستهاش را نیز به روی دنیا بگشاید. اخوان در گفتوگو با ناصر حریری در این باره و دربارۀ سال تولدش میگوید: «من در این یقین دارم و از پدر و مادر خود شنیدم که در یکی از سالها در یکی از اوقات شب یا روز در توس (مشهد) به قول معروف متولد شدم، یعنی در واقع یک چشمم را به دنیا گشودم. توضیح آن که چشم دیگرم چندی بعد به دنیا گشوده شد. میدانید نمیتوانم بگویم که درست چه سالی به دنیا آمدم، بین سالهای هزار و سیصد و شش و یا هفت بود. آن وقتها اوایلِ شناسنامه دادن و گرفتن بود. آدم یک وقت به دنیا میآمد و یک وقت هم شناسنامهاش را میگرفت».[1]
پدرش آقا علی عطار در سناباد (یکی از محلههای قدیمی مشهد) به کار عطاری و طبابت سنتی اشتغال داشت. از خاطرات و گفتههای اخوان دربارۀ پدرش پیداست که او مردی متدین، باسواد و مورد احترام مردم بوده و در بین صنوف مختلف دوستانی داشته است.
اخوان در قصیدهای که در جواب اخوانیۀ دوستش غلامرضا صدیق سروده و در کتاب تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم به چاپ رسیده است دربارۀ پدرش میگوید:
من روح صلح را ز پدر دارم
دَینم بدو چو قسطا، لوقا را
بهرش عزا نگیرم و ننشینم
خود مثل چوب صدر معزا را
او بود مرد سادۀ عطاری
همره توکلی و تولا را
بابای من که بود یکی عطار
هرگز نبست نسخۀ امحا را
هرگز نکشت تا که مرا یاد است
مرغ هوا و ماهی دریا را
هرگز نخواست اینکه برد از بین
نه از کسی بنا و نه بنّا را
او میشناخت معنی صورتها
چون خبره بود صورت و معنا را
نه چون محمدزکریا بود
نه مثل، بوعلی بن سینا را
لیکن شفا برای کسان میخواست
سائل نجات، ایزد دانا را[2]
مادر او نیز زنی خانهدار و مؤمن بود که بیشتر اوقاتش را به نماز و عبادت و زیارت امام رضا میگذراند.
اخوان تحصیلات دورۀ ابتدایی و متوسطه را در شهر مشهد گذراند و در خردادماه سال 1326 با مدرک دیپلم آهنگری از هنرستان مشهد فارغالتحصیل شد و برای گرفتن دیپلم ادبی در دبیرستان شاهرضا ثبتنام کرد.
استان خراسان و شهر مشهد از دیرباز یکی از مراکز مهم شعر و ادب فارسی بوده است. در دورۀ نوجوانی و جوانیِ اخوان، چندین محفل و انجمن ادبی در شهر مشهد فعالیت داشتند که هر چند از جریانات مترقی و تحولات شعر و ادب فارسی که غالباً در تهران جریان داشت به دور بودند، اما بازار شعر و ادب کلاسیک را در آن حوالی گرم نگه میداشتند و جوانان علاقهمند را به سوی خود جلب میکردند.
اخوان جوان که سری پر شور داشت و نخستین تجربههای عاشقانه، او را بهسوی موسیقی و شعر و ادبیات کشانده بود در چنین محیطی پرورش یافت.
ابتدا کشش و تمایل او به موسیقی بیش از شعر بود. از این روی برخلاف محیط مذهبی خانواده، شوریدهوار به فراگیری و نواختن تار پرداخت، تا این که بالاخره به خاطر مخالفت پدر، موسیقی را تقریباً کنار گذاشت و یکسره به شعر روی آورد.
یدالله قرایی از دوستان قدیمی اخوان از قول او در اینباره چنین نقل میکند:
«اخوان میگفت از سال اول دبیرستان به تشویق معلم ادبیاتمان مرحوم ادیب هروی در مسابقۀ شعری که به مناسبت جشنی یا عیدی برگزار شد شرکت کردم و از آن زمان شوق شعر در دلم جوانه زد. شعرهایی که بدین ترتیب مییافتم در کاغذی پاکنویس میکردم و پدرم که معمولاً بعد از نماز نظری هم به قرآن میکرد و آیاتی چند میخواند، در محلی که او نشانه گذاشته بود میگذاشتم و او هم تا چندی با وجودی که آنها را میخواند به رویم نمیآورد. در ضمن تاری هم برای خودم دست و پا کرده بودم و دنگ و دینگی راه میانداختم. پدرم یک روز تصمیم خود را گرفت. در مورد تار، کسی را که در مشهد به این هنر شهره بود آورد و از او خواست تا پس از نواختن یک پنجه، زندگی خود را شرح دهد. او هم پس از این که با نواختن پنجهای آتش به جانم زد، شرح حال خودش و پدرش را که فقر با خانوادۀ آنها چه میکرد، داد و گفت کسی که انگشتش با سیم تار آشنا شود فقر دامنش را میگیرد. در مورد شعر هم یکی از دوستانش را که اهل ادب بود به منزل دعوت کرد و شعرهای مرا پیش او گذاشت. او هم پس از خواندن آنها پیش پدرم از من تمجید کرد و پدرم به پاداش آن دست مرا گرفت و به کتابفروشی باستان برد و ماهی ده تومان حواله داد که بتوانم کتاب بخرم…»[3]
و بدینگونه شاعر جوان با گشایشی که در کارش ایجاد شده بود به صورت جدیتر به سرودن شعر پرداخت.
اخوان در گفتوگو با ناصر حریری به پرویز کاویان جهرمی نیز به عنوان یکی از اولین مشوقان خود اشاره کرده و میگوید: «ما یک استاد بزرگ فاضلی هم در هنرستان داشتیم: پرویز کاویان جهرمی. برایش نوشته بودیم که یک دستوراتی دربارۀ شعر به ما بدهد. او هم در دو رساله جواب ما را داد که شعر چیه و چی نیست و از اینطور چیزها…»[4]
طولی نکشید که به انجمن ادبی خراسان راه یافت (در سن هیجدهسالگی) و با شاعران و ادیبانی چون گلشن آزادی و نصرت مینباشی آشنا شد.
او با نخستین شعرهایی که در انجمن خواند نظر استادان و پیشکسوتان را به خود جلب کرد، تا جایی که مینباشی تخلص «امید» را به او پیشنهاد کرد که در واقع نشاندهندۀ امیدی بود که این شاعر جوان در دل او برانگیخته بود. مینباشی و سایر اعضای انجمن قطعاً در چهره و کلام این نوشاعر همولایتی خود، شاعر بزرگی را میدیدند که به زودی شعر بیرمق و کمجان انجمنهای ادبی آن روز و روزگار را به دورههای باشکوه گذشته پیوند میتوانست داد.
زندهیاد مهرداد بهار هم از نخستین دیدار اخوان با شادروان ملکالشعرای بهار خاطرهای نقل کرده است که از استعداد خارقالعادۀ او در سنین نوجوانی حکایت دارد:
«روزی محمد قهرمان از من خواست که از پدرم وقت بگیرم تا اخوان به دیدارش برود. وقت گرفتم، عصری بود، اخوان و قهرمان به خانۀ ما آمدند. مدتی در میهمانخانه نشستیم. من تا آن زمان اخوان را ندیده بودم… جوانی بود هفده هجده ساله، همسن قهرمان و من، صورتی مهربان داشت، توجه مرا جلب کرد. آرام و با لبخند سخن میگفت. پدر مرا صدا زد و گفت بگو بیایند. به اتفاق به اتاق کار پدر رفتیم… پدر، اخوان و قهرمان را روبهروی خود دعوت به نشستن بر روی فرش کرد… از قوری استکانی دو چای ریخت، بسماللهی گفت و چای را پیش قهرمان و اخوان گذاشت. همه ساکت بودیم. پدر چندان سرحال به نظر نمیرسید… پدر از اخوان خواست شعری بخواند. تا جایی که یادم است قصیدهای بود. موضوعش و حتی بیتی از آن در یادم نیست… چند بیتی که از قصیده خوانده شد، پدر ناخودآگاه از پشتی جدا شد، نگاه را از طاق برگرفت، انتظار نداشت، به اخوان خیره شد، آرنجها را بر دو زانو نهاد و مسحور قصیدۀ اخوان و سرایش زیبای او شد، گاهی از او میخواست که بیتی را دوباره بخواند، به تأیید سری تکان میداد و به تحسین بدو نگاه میکرد. دیدار طول کشید، بیش از معمول پدر، و بعد رفتند. دیرگاه شب بود. برای خوردن شام، پدر، مادر و بچهها گرد آمدیم، پدر حالی داشت، در فکر بود، بیآنکه پرسشی کرده باشم گفت: «عجب جوان بااستعدادی! در همین سن و سال جوانی شاعری پخته است. او شاعر بزرگی خواهد شد».[5]
گرچه به حکم تاریخ، شکوه و عظمت گذشته برای شعر کلاسیک فارسی آنطور که بهار و اصحاب انجمنهای ادبی در جستوجوی آن بودند، تکرارناپذیر بود و نهتنها اخوان، بلکه هیچکس دیگری را یارای آن نبود که جلوی پیشرفت زمان را بگیرد، با این همه آنها در تشخیص خود اشتباه نکرده بودند و طولی نکشید که م. امید خود را تا بالاترین قلههای شعر نو فارسی برکشید.
اخوان نخستین شعرهایش را در نشریات محلی خراسان به چاپ رساند. «گلشن آزادی» که از شاعران و ادیبان بنام خراسان بود و از سال 1304 به بعد، نشریۀ آزادی رادر مشهد منتشر میکرد، از نخستین مشوقان اخوان در این کار بود و شعرهای او را در روزنامهاش چاپ میکرد. اخوان در این باره گفته است: «استاد گلشن از اولین مشوقان من در شعر و ادب بودهاند و من همیشه از الطاف و تشویقات ایشان برخوردار و شاکر بودهام و هستم و خواهم بود. نخستین سرودههای ناچیز من در جریدۀ گرامی ایشان (از سال 1325 شمسی به این طرف) منتشر شده است.»[6]
انتشار نخستین اشعار اخوان در بین شاعران، ادیبان و ادبدوستان خراسان برای او شهرت و محبوبیت فراوانی به همراه آورد.
شاعر جوان سرمست از پیروزیهایی که در نخستین گامها نصیبش شده بود در یکی از غزلهایش با مطلع:
برده دل از کف من آن خط و خالی که تو راست
بارکالله بدین طرفه جمالی که تو راست
که در سال 1325 سروده شده، شعر خود را «سحر حلال» نامیده و آن را همسنگ با معجزات انبیاء و بلکه برتر از آن دانسته و میگوید:
انبیاء فخر به معجز نفروشند، امید
گر ببینند چنین سحر حلالی که توراست
البته 23 سال بعد، او در مؤخرهای که برای تجدید چاپ ارغنون نوشت آن فخرفروشی را با لحن و طنز ویژه خود اینگونه به تمسخر گرفت:
«اخیراً که فرمهای چاپ شدۀ ارغنون را برای ترتیب فهرست از نظر میگذراندم، وقتی این بیت را در مطلع غزلک خود دیدم، پاک حیران ماندم و به قولی خودمان از خودمان کلی خِندهمان گرفت _ خندهمان به کسرخ»[7]
اخوان تا سال 1326 در مشهد زندگی میکرد و در کنار سرودن شعر و حضور در انجمن ادبی خراسان به فعالیتهای سیاسی نیز میپرداخت.
از آنجا که در هنرستان، در رشته فنی _ آهنگری _ درس خوانده بود مدت کوتاهی به کار آهنگری و چاقوسازی مشغول شد و سپس در همان سال (1326) به تهران آمد و پس از چندی کارهای متفرقۀ مطبوعاتی، در سال1327 در ادارۀ فرهنگ روستایی استخدام شد و برای خدمت به ورامین اعزام گردید و چند سالی را در روستاهای کریمآباد بهنامسوخته و پلشت و بعداً در مدرسۀ کشاورزی به آموزگاری پرداخت.
انتقال اخوان از مشهد به تهران در مسیر آیندۀ زندگی ادبی او تأثیر بسزایی داشت و مقدمات آشنایی او را با جریان شعر نو و بنیانگذار آن نیما فراهم آورد. از سوی دیگر در فاصلۀ سالهای 1327 تا 1332 که کودتای 28 مرداد به وقوع پیوست، تهران از نظر سیاسی یکپارچه شور و التهاب بود. اخوان که پیش از آمدن به تهران در مشهد به عضویت کمیته ایالتی سازمان جوانان حزب توده درآمده بود طبیعتاً نمیتوانست خود را از آن التهاب و شور انقلابی دور نگه دارد.
زندگی اخوان در فاصلۀ سالهای 1326 تا 1332 در ورامین و تهران، مانند زندگی بسیاری دیگر از روشنفکران کشور تحت تأثیر جنبوجوش. انقلابی مردم و نهضت ملی و به ویژه جنبش چپ، سرشار از شور مبارزه و آرمانخواهی بود.
اخوان در سال 1329 با دخترعمویش، خانم ایران (خدیجه) اخوان ثالث ازدواج کرد و در سال 1330 نخستین مجموعه شعرش را با سرمایۀ شخصی به چاپ رساند.
[1]. دربارۀ هنر و ادبیات، ناصر حریری، کتابسرای بابل، 1368.
[2]. تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم، انتشارات مرواید، چاپ دوم، 1369
[3]. چهل سال با اخوان، یدالله قرایی، نقل از کتاب ناگه غروب کدامین ستاره (یادنامۀ م. امید).
[4]. دربارۀ هنر و ادبیات، به کوشش ناصر حریری، کتابسرای بابل، 1368.
[5]. مهرداد بهار، یادی و یادگاری، باغ بیبرگی، یادنامۀ م. امید، ص 151.
[6]. ارغنون، چاپ یازدهم، انتشارات مروارید، ص 115.
[7]. ارغنون، چاپ یازدهم، انتشارات مروارید 8، ص 302.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.