گزیده ای از متن کتاب “شکسپیر در هارلم” سرودۀ “لنگستون هیوز“:
با شانزده کتاب شعر، دوازده رمان و مجموعهی داستان کوتاه، هفت اثر غیرداستانی، هشت کتاب کودک و یازده نمایشنامه، میتوان لنگستون هیوز را تاثیرگذارترین چهرهی ادبیات سیاهان در قرن بیستم دانست. از آغاز رنسانس هارلم[1] در دههی 1920 تا جنبش هنر سیاهان[2] در دههی 1960 هیوز حضوری فعال و الهامبخش دارد. اورا «شکسپیرِ هارلم» و «ملکالشعرای سیاهان» نامیدهاند و آثارش همچنان در مدارس و دانشگاههای آمریکا تدریس میشود. تمرکز آثار هیوز از ابتدا بر بازگشت به ریشههای تاریخی، زندگی سیاهان در آمریکای ابتدای قرن بیستم و تلاش در جهت احقاق حقوق مدنی آنان است.
در آغاز این کتاب می خوانید :
زندهیاد احمد شاملو، با ترجمههایش، لنگستون هیوز را به ایرانیان شناساند. او ترجمهی خود از برخی از اشعار هیوز را، که با همراهی حسن فیاد انجام شده بود، در کتاب «همچون کوچهای بیانتها» منتشر کرد. سالها بعد در سال 1383 برگردانِ من و دوست ارجمندم، یغما گلرویی از 27 شعر لنگستون هیوز، در کتاب «جهان در بوسههای ما زاده میشود» آمد. یغما گلرویی بود که پیشنهاد ترجمهی مجموعهای مفصل از اشعار هیوز را داد.
قرار بود من ترجمه کنم و او بازسرایی. کوتاهی کردم و این اتفاق سالها به تعویق افتاد، تا روزی که دیگر امکان انتشار آثار یغما نبود و من با اجازه از او و به پیشنهاد مدیر فرهیختهی موسسهی انتشارات نگاه، جناب آقای علیرضا رییسدانایی، ترجمهی این مجموعه را آغاز کردم. دوست عزیزم، آرش افشار، بازخوانی، ویرایش و مقابلهی ترجمه با متن اصلی را با دقت و وسواسی ستودنی به انجام رساند و بابک رییسدانایی گرامی با پیگیری و حمایت فراوان مراحل فنی و چاپ و نشر کتاب را مدیریت کرد. بیحمایتهای این بزرگواران و صبوری خانوادهی عزیزم، مجموعهی پیشرو هرگز به پایان نمیرسید. صمیمانهترین سپاسهایم را تقدیمشان میکنم.
گزیده ای از متن کتاب “شکسپیر در هارلم” سرودۀ “لنگستون هیوز”:
بیتردید هر مترجمی در زمان ترجمهی شعر به دوراهی انتخاب میان وفاداری به متن اصلی و شاعرانگی در ترجمه میرسد. گریزی از این دوراهی نیست و به نظر میرسد انتخاب شیوهای میانه، بهترین انتخاب ممکن است. از این رو سعی کردهام در هنگام ترجمه، تا جای ممکن به آنچه لنگستون هیوز سروده وفادار باشم و در بازسرایی فاصلهی زیادی از متن اصلی نگیرم یا برای شاعرانهتر شدن ترجمه، چیزی بر آن نیفزایم.
گرچه انتقال فرم و ساختار شعر در ترجمه غیرممکن است، تلاشم این بوده که در ترجمه تا حد ممکن به فرم و ساختار شعرها نزدیک شوم. برای مثال اگر در شعر اصلی، فعل از نظر نحوی، در جایی متعارف از جمله قرار گرفته، در ترجمهی فارسی نیز همین موضوع را رعایت کردهام و اگر تغییری در نحو رخ داده سعیام بر انجام کاری مشابه در نحو فارسی بوده است.
گزیده ای از متن کتاب “شکسپیر در هارلم” سرودۀ “لنگستون هیوز”:
با توجه به اینکه بسیاری از اشعار لنگستون هیوز، به دلیل نزدیکی به فرهنگ شهری سیاهان، به زبان محاوره سروده شده، تشخیص سطح زبان، که میتواند از زبان محاورهی امروزی عموم مردم تا زبانِ آرگو با تعابیر و اصطلاحات مخفی متغیر باشد، از پیچیدگیهای ترجمهی آثار اوست. در این کتاب تلاش شده بیشترین میزان نزدیکی بین سطوح زبانی در اثر اصلی و ترجمه وجود داشته باشد.
همچنین تمام شعرهایی که پیش از این توسط زندهیاد احمد شاملو ترجمه شده بود، با احترام به این چهرهی بیتکرار ادبیات معاصر، در این مجموعه نیز ترجمه شده است. تردیدی ندارم که ترجمهی پیشرو، از نظر شاعرانگی فرسنگها با ترجمههای شاملوی بزرگ فاصله دارد اما تلاش کردهام این ترجمهی مجدد دقیقتر و وفادارتر به متن اصلی باشد.
گزیده ای از متن کتاب “شکسپیر در هارلم” سرودۀ “لنگستون هیوز”:
با توجه به تعداد اسامی خاصِ افراد و اماکن در اشعار هیوز، پانوشتهایی برای تعداد زیادی از اشعار درج شده، تمام این پانوشتها توسط مترجم و با هدف بینیاز کردن مخاطب از منابع دیگر در زمان مطالعهی کتاب نوشته شده و منبع آنهادانشنامههای معتبر اینترنتی است.
در نهایت باید گفته شود که کتاب پیشرو ترجمهای است از
The collected poems of Langston Hughes که در سال 1994 توسط موسسه انتشاراتی Knopf، ناشر همیشگی آثار هیوز در آمریکا منتشر شده. مجموعهای که تمامی اشعار منتشر شدهی هیوز، شامل ۱۶ کتاب شعرش را در بر گرفته. تعداد اندکی از اشعار این کتاب، به دلایل مختلف از جمله وابستگی بیش از حد به موسیقی یا نمایشی بودن در ترجمهی پیشرو نیامده است.
نام مجموعه، «شکسپیر در هارلم» نیز از یکی از کتابهای لنگستون هیوز گرفته شده، نامی که به باور نگارنده، نزدیکی فراوانی با جهانِ شعری هیوز دارد.
گاهشمار زندگی لنگستون هیوز
1 فوریه 1902 جیمز مِرسر لنگستون هیوز[3] در جاپلین شهری در ایالت میسوری به دنیا میآید. او فرزند دوم کَری (کارولین) مِرسر لنگستون[4] و جیمز ناتانیل هیوز[5] است. مادرش کارمند اداری است و پدرش میخواهد وکیل شود اما به دلیل سیاهپوست بودن نمیتواند شرکت خود را راهاندازی کند.
1903 پس از جدایی پدر و مادرش، به لارنس در ایالت کانزاس برده میشود تا با مادربزرگش زندگی کند. مادرش نیز گاهی با آنها زندگی میکند اما اغلب اوقات برای جستجوی کار در سفر است.
1914 پس از درگذشتِ مادربزرگش، به لینکولن در ایالت ایلینوی میرود تا با مادرش زندگی کند. او با مردی به نام هومر کلارک[6] ازدواج کرده.
1916 پس از آنکه ناپدریاش کاری در کارخانجات فولاد در کلیولندِ اوهایو پیدا میکند، با خانواده به این شهر میرود. هیوز چهار سالِ بعد را در کلیولند میماند و در آنجا از دبیرستان فارغالتحصیل میشود.
1920 پس از اتمام دبیرستان، هیوز به مکزیک میرود تا در آنجا با پدرش زندگی کند. در قطاری که او را به مکزیک میبرد شعر «سیاه از رودخانهها میگوید» را میسراید.
گزیده ای از متن کتاب “شکسپیر در هارلم” سرودۀ “لنگستون هیوز”:
1921 شعر «سیاه از رودخانهها میگوید» در مجلهی کرایسِس[7] (نشریهی رسمی انجمن ملی پیشرفت رنگینپوستان) منتشر میشود.
1921 هیوز پس از پذیرش در دانشگاه کلمبیا برای تحصیل به نیویورک مهاجرت میکند. پدرش میپذیرد در صورتی که او مهندسی بخواند هزینهی تحصیلش را پرداخت کند اما هیوز تنها پس از دو ترم این رشته را رها میکند.
1923 هیوز به خدمهی کشتی اساس مالون[8] میپیوندد. او شش ماه به سفر با کشتی میپردازد و به آفریقای غربی و اروپا سفر میکند. پس از آن مدت کوتاهی به عنوان آشپز در پاریس مشغول به کار میشود.
1924 زمانی که به عنوان خدمتکار در هتل واردمن پارک[9] واشنگتن مشغول به کار است، واچل لیندزی[10] شاعر سرشناس را میبیند و تعدادی از شعرهایش را به او میدهد. لیندزی او را به موسسه انتشاراتی ناف[11] معرفی میکند.
1926 نخستین کتاب شعر هیوز به نام «بلوزِ خسته» توسط انتشارات ناف منتشر میشود. کتاب به موفقیتهای بزرگی میرسد و هیوز بابتش آنقدر پول میگیرد که بتواند دوباره به دانشگاه برگردد. اینبار دانشگاه لینکُلن[12] در پنسیلوانیا.
گزیده ای از متن کتاب “شکسپیر در هارلم” سرودۀ “لنگستون هیوز”:
1927 دومین کتاب شعرش «لباسهای خوبی برای یهودی» منتشر میشود.
1929 هیوز با مدرک کارشناسی از دانشگاه لینکلن فارغالتحصیل میشود و به نیویورک بر میگردد. جایی که تا پایان عمر آن را خانه مینامد.
1930 نخستین رمان هیوز با نام «بدونِ خنده نه» منتشر میشود و مدال طلای هارمون[13] برای ادبیات را به دست میآورد.
1932 هیوز به همراه گروهی از هنرمندان سیاهپوست آمریکایی به اتحاد جماهیر شوروی سفر میکند تا فیلمی با موضوع زندگی سیاهان در آمریکا بسازد. فیلم به پایان نمیرسد اما مانند بسیاری از روشنفکران رنگینپوست دوران، هیوز به کمونیسم گرایش پیدا میکند.
1934 نخستین مجموعهی داستان کوتاه هیوز به نام «راههای جماعت سفیدپوست» منتشر میشود. در همین سال پدرش از دنیا میرود.
گزیده ای از متن کتاب “شکسپیر در هارلم” سرودۀ “لنگستون هیوز”:
1935 به دلیل موفقیتهای فراوانش، کمکهزینهی گوگنهایم[14] را دریافت میکند. این مبلغ به او اجازه میدهد بر نوشتن تمرکز کند، کمی بعد از آن نمایشنامهی «دورگه» از او در برادوی[15] به روی صحنه میرود.
1937 مادرش از دنیا میرود. در این سال او به عنوان خبرنگار روزنامهی بالتیمور آفروامریکن[16]برای پوشش جنگ داخلی اسپانیا به این کشور سفر میکند. او در آنجا با ارنست همینگوی دوست میشود.
1938 تماشاخانهی هارلم سوتکیس[17] را به عنوان ویترینی برای هنر نمایش سیاهان آفریقا در نیویورک به راه میاندازد.
1939 تماشاخانهی نیونگرو[18] را در لوسانجلس به راه میاندازد و در نوشتن فیلمنامهی «به سوی جنوب» مشارکت میکند.
1941 کمکهزینهی رزنوالد[19] را که جایزهای برای پژوهشگران آفریقایی-آمریکایی است به دست میآورد.
گزیده ای از متن کتاب “شکسپیر در هارلم” سرودۀ “لنگستون هیوز“:
1947 پس از سالها سرایش شعر و نوشتن نمایشنامه و رمان، برای نخستین بار تدریس در دانشگاه آتلانتا را میپذیرد و به تدریس «نوشتنِ خلاقانه» میپردازد. دو سال بعد در دانشگاه شیکاگو نیز، به مدت یکسال تدریس میکند.
1953 کمیتهی دائمی تحقیقات سنا که توسط سناتور جوزف مککارتی[20] اداره میشود او را جهت پارهای از توضیحات دربارهی فعالیتهای مرتبط با کمونیسم احضار میکند. هیوز بعدها از کمونیسم فاصله میگیرد.
22 می 1965 هیوز پس از جراحی سرطان پروستات از دنیا میرود. خاکسترش در مرکز تحقیقات فرهنگ سیاهان در هارلم دفن میشود.
دفتر نخست
1921-1930
سیاه از رودخانهها میگوید
رودخانهها را میشناسم:
رودخانههایی به قدمت جهان و قدیمیتر از جریان خون در رگهای انسان.
روح من چون رودخانهها عمیق شده است.
در فرات غوطه خوردهام، آنگاه که سپیدهدمان جوان بود.
کلبهام را نزدیک کنگو ساختم و با لالاییاش به خواب رفتم.
نیل را از فراز نگریستم و اهرام را بر کنارهاش افراشتم.
آواز میسیسیپی[21] را شنیدم
وقتی آبراهام لینکلن[22] به سوی نیواورلئان روانه شد،
و سینهی گلآلودهاش را دیدم که طلاییرنگ میشد در غروب.
رودخانهها را میشناسم:
رودخانههایی کهن و تاریک
روح من چون رودخانهها عمیق شده است.
قصههای خالهسو
خالهسو سری پُرقصه دارد.
خاله سو قلبی پُرقصه داد.
شبهای تابستان، در ایوان
خاله سو کودکی قهوهایچهره را در آغوش میفشرد
و برایش قصه میگوید.
بردههای سیاه
کارکنان در آفتاب داغ،
و بردههای سیاه
راهروان در شبی نمناک،
و بردههای سیاه
آوازخوانانِ ترانههای اندوه بر کنارهی رودی مهیب،
به نرمی در هم میآمیزند
با جریان صدای خالهسوی پیر
به نرمی در هم میآمیزند
با سایههای تیرهای که در قصههای خالهسو
میروند و باز میآیند.
و کودک تیرهچهره گوش میدهد،
میداند که قصههای خالهسو، قصههایی واقعیاند.
میداند خالهسو هرگز قصههایش را
از هیچ کتابی در نیاورده،
و همهی آنها درست از زندگی خودش آمدهاند.
کودک سیهچرده همچون شبی تابستانی
آرام است و به قصههای خالهسو گوش میدهد.
کاکاسیاه
من یه کاکاسیام:
سیاه مثل شب که سیاهه،
سیاه مثل اعماق آفریقای خودم.
یه برده بودم:
سِزار بهم گفت پلههای جلو درو تمیز کنم.
چکمههای واشنگتن[23] رو من واکس زدم.
یه کارگر بودم:
زیر دستای من اهرام قد کشیدن.
من شِفته واسه وولورثبیلدینگ[24] درست کردم.
یه خواننده بودم:
تموم راه از آفریقا تا جُرجیا
رانههای غمگینم رو به دوش کشیدم.
من موزیک رگتایم[25] رو دُرست کردم.
یه قربانی بودم:
بلژیکیها دستامو تو کنگو بریدن.
هنوزم تو میسیسیپی منو لینچ میکنن[26].
من یه کاکاسیام:
سیاه مثل شب که سیاهه،
سیاه مثل اعماق آفریقای خودم.
پرسش
ماندهام وقتی که مرگ، در قامت زبالهبری پیر
به جمعآوری اجسادمان میآید
تا آنها را در گونیِ فراموشی بیاندازد،
جنازهی یک مولتیمیلیونرِ سفید،
چند پنیِ جاودانهگی بیشتر میارزد از
اندام نحیف یک سیاهِ پنبهچین!؟
زنِ بازارِ مکزیکی
این ساحرهی باستانی
که بر زمین نشسته
و از آغازِ روز، تمامِ روز
اجناس ناچیزش را میفروشد،
میداند
کوههای بلند بادروفته،
و خورشید،
پوستش را اینگونه قهوهای ساخته.
ماهِ نو
ماهیْ نو و جوان
امشب سوار بر تپههاست و میراند.
ماهیْ سرزنده و جوان
ابرها را در مینوردد.
ماهیْ نیمهخجل و جوان
چهرهاش را همچون باکرهای میپوشاند
در انتظار عاشقی.
عشقهای من
دوست دارم ماه بزرگ و سفید را ببینم،
که در آسمان میدرخشد،
دوست دارم ستارههای کوچک را ببینم،
وقتی سایهی ابرها کنار میرود.
دوست دارم قطرههای باران را
که شب بر سقف خانهام میافتند.
دوست دارم آه کشیدنِ باد ملایم را
پیش از نور خاکستری سپیدهدم.
دوست دارم ژرفایِ آبی را،
در آسمان بالای سرم،
اما بیش از همهی اینها به گمانم
بانوی محبوبم را دوست دارم.
به دوستی مُرده
ماه همچنان نور ملایمش را
از میان سیاهیِ ارغوانیِ شب، فرو میفرستد.
ستارهی صبح، رنگپریده، درخشان است
پیش از سپیدهدم.
خورشید همچنان، چون گذشته میتابد،
گل سرخ همچنان کنار درِ خانهام میروید،
اما تو رفتهای.
آسمان آبیست و سینهسرخ میخواند،
پروانهها بر بالهای رنگینکمان میرقصند
با این همه من غمگینم.
خوشی دیگر در هیچ جای زمین یافت نخواهد شد
شادی دیگر به سویم نمیآید،
چرا که تو مُردهای.
جنوب
جنوبِ تنبلِ خندان
با خون بر دهانش
جنوبِ خورشیدچهره،
قدرتمند چون حیوانی وحشی،
تهیمغز.
جنوبِ کودکذهن
در میانِ خاکستر آتشِ خاموش چنگ میزند
به جستجوی استخوانهای یک کاکاسیاه.
پنبه و ماه،
گرما، زمین، گرما،
آسمان، خورشید، ستارهها
جنوب معطر به عطر ماگنولیا
زیبا چون زنی،
فریبنده چون نشمهای سیاهچشم،
پرشور، بیرحم
عسللب، مبتلا به سفلیس
این است جنوب.
و من، که سیاهم، دوستش خواهم داشت
اما او تف به صورتم میاندازد.
و من، که سیاهم،
هدایای نادر فراوانی خواهم داد
اما او به من پشت میکند.
پس اکنون شمال را جستجو میکنم-
شمالِ سردچهره
چرا که میگویند او
معشوقهای مهربانتر است،
و در خانهاش فرزندانم
شاید از افسونِ جنوب رهایی یابند.
خندندهگان
رویاخوانان،
قصهگویان،
رقصندهگان،
خندندهگان با صدای بلند، در دستان تقدیر-
مردم من.
ظرفشوها،
متصدیان آسانسورها،
ندیمهها،
طاساندازها،
آشپزها،
نوازندگان جاز،
پرستاران بچهها،
باربران کشتیها،
پوکربازها،
کمدینهای واریتهها،
و بندبازهای سیرکها-
همه رویاخوانانند-
مردم من،
همه قصهگویان-
مردم من،
رقصندهگان-
خدایا! چه رقصندهگانی!
آوازخوانان-
خدایا! چه آوازخوانانی!
آوازخوانان و رقصندهگان
رقصندهگان و خندندهگان.
خندندهگان؟
آری، خندندهگان… خندندهگان… خندندهگان-
خندندهگانی با دهانی باز و صدایی بلند در دستان تقدیر.
[1]. :Harlem Renaissanceجنبشی هنری و اجتماعی که از دههی 1920 در هارلمِ نیویورک آغاز شد و تا میانههای دههی 1930 ادامه داشت. رنسانس هارلم تولدی دوباره برای فرهنگ و هنر آفریقاییآمریکایی بود. گرچه این جنبش را به نام هارلم، محلهای در منهتنِ نیویورک میشناسیم اما بسیاری از آفریقاییتبارانِ فرانسویزبان نیز در پاریس تحت تاثیرش بودند.
[2]. :Black Arts Movementجنبشی هنری و اجتماعی که پس از قتل مالکوم ایکس آغاز شد و منجر به ایجاد موسسات انتشاراتی، مجلات، تماشاخانهها و موسسات هنری ویژهی سیاهان شد. بسیاری از شاعران، نویسندگان و هنرمندان آفریقایی-آمریکایی با پیوستن به این جنبش به خلق آثاری با مضمون برگشت به ریشههای تاریخی پرداختند. آغاز جنبش هنر سیاهان همزمان با سالهای واپسین زندگی لنگستون هیوز بود با این حال بسیاری از منتقدان، آثار او را در شکلگیری این جنبش موثر میدانند.
[3]. James Mercer Langston Hughes
[4]. Carrie (Caroline) Mercer Langston
[5]. James Nathaniel Hughes
[6]. Homer Clark
[7]. The Crisis
[8]. S.S. Malone
[9]. Wardman Park Hotel
[10]. Vachel Lindsay
[11]. Knopf Publishing Company
[12]. Lincoln University
[13]. Harmon
[14]. Guggenheim Fellowship
[15]. Broadway
[16]. Baltimore Afro-American
[17]. Harlem Suitcase Theater
[18]. New Negro Theater
[19]. Rosenwald Fellowship
[20]. :Joseph McCarthyسیاستمدار آمریکایی که از ۱۹۴۷ تا زمان مرگش در ۱۹۵۷ سناتور جمهوریخواه ایالات متحده از ایالت ویسکانسین بود. نقش مهم او در وحشتافکنی از کمونیسم و کمونیستها بین جامعه آمریکا باعث شد تا این نوع اقدامات به مککارتیسم شهرت پیدا کند.
[21]. Mississippi: رود اصلی بزرگترین حوزهی آبریز در آمریکای شمالی و چهارمین رود بلند دنیا
[22]. Abraham Lincoln: (1809-1865) شانزدهمین رییسجمهور ایالات متحدهی آمریکا که به بردهداری در این کشور پایان داد.
[23]. George Washington: (1799-1732) از رهبران انقلاب آمریکا و نخستین رئیسجمهور این کشور
[24]. :Woolworth Building از نخستین آسمانخراشهای آمریکا که بین سالهای 1910 و 1912 در منهتنِ نیویورک ساخته شد.
[25]. رَگتایم گونهای موسیقی آمریکایی است که در میان سالهای ۱۹۰۰–۱۹۱۸ به اوج محبوبیت خود رسید. در این سبک از شیوهای به نام صدای بَمِ رونده (walking bass) استفاده میشود.این سبک از سبکهای پیانویی در موسیقی جاز است.
[26]. به عمل اعدام غیرقانونی در ملأ عام یا ضرب و جرح منجر به مرگ توسط جمعیت گفته میشود که معمولاً برای تنبیه متجاوز و یا ترساندن گروهی اقلیت انجام میگردد. معمولاً این عمل توسط گروهی خودسر با سروصدا و با قصد توجه اذهان عمومی انجام میشود.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.