فلسفه چیست؟

جورجو آگامبن
ترجمۀ ابراهیم رنجبر

آگامبن در این کتاب، هوشمندانه به سراغ مفاهیمی می‌رود که از چرایی گرایش انسان به فلسفه‌ورزی حکایت می‌کند. این کتاب با کنکاش در مفاهیمی چون نوا، ذهن، کلام، حقیقت، مثال، تصویر و وجود، تاریخ مفهومی مختصری از فلسفه به دست می‌دهد که به یاری آن می‌توان «آستانۀ فلسفه» را به چشم خود دید. کتاب «فلسفه چیست؟» گلگشتی نظرورزانه در تاریخ فلسفه ورزی است نه انباشت اطلاعاتی تاریخی که پس از چندی فراموش شود، برعکس، با این کتاب می توان به گوهر گرایش ما به فلسفه و گریزناپذیری آن در حیات انسانی مان پی برد، به تماشای آن نشست و دید چطور مادام که آدمی نفس می‌کشد و اصلا تا زمانی که آدمی اینگونه باشد، فلسفه هم خواهد بود. چراکه فلسفه زبان گمشده‌ای است که به شکرانه آن می‌توان با خود سخن گفت، در خود کاوش کرد و بر گوهر درون نقشی تازه زد.

90,000 تومان

ناموجود

شناسه محصول: 1401052905 دسته: , برچسب: ,

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

ابراهیم رنجبر, جورجو آگامبن

نوع جلد

گالینگور

قطع

وزیری

تعداد صفحه

221

سال چاپ

1401

موضوع

فلسفه

وزن

350

نوبت چاپ

دوم

کتاب فلسفه چیست؟ نوشتۀ جورجو آگامبن ترجمۀ ابراهیم رنجبر

گزیده‌ای از متن کتاب

 

اکسپریمنتوم وکیس[1]

1

هرگز نباید از تأمل بر این واقعیت خسته شویم که گرچه در هر زمینه و زمانه‌ای، جوامعی بودند و هستند که رسومشان در نظر ما بربرصفت یا به طریقی نامقبول آمده و کم‌وبیش گروه‌های انسانی بی‌شماری بدشان نمی‌آید هر قاعده، فرهنگ و سنتی را زیر سوال ببرند؛ گیریم جوامعی از سر تا پا آلوده به جرایم وجود داشته و دارند، و از آن گذشته هنجار یا ارزشی نبوده که مشروعیت آن بی هیچ بحثی مقبول همگان باشد، با وجود این هرگز جماعت یا جامعه یا گروهی نیست و نبوده که یکسره اقدام به انکار زبان کرده باشد. خطرات و آسیب‌های نهفته در استفاده از زبان در طول تاریخ بارها به چشم آمده است: جماعت‌های دینی و فلسفی، هم در غرب و هم در شرق، به سکوت یا به تعبیر شکاکان باستان «آفازیا»[2] اهتمام ورزیده‌اند، ولی سکوت و آفازیا صرفاً آزمایشی در جهت استفادۀ بهتر از زبان و استدلال بوده و اصلاً قرار نبوده انکار بی‌قید و شرط قوۀ تلکم باشد، قوه‌ای که در همۀ سنت‌ها ظاهراً عنصری ناگسستنی از چیستی انسان است.

بنابراین، پرسش‌هایی که تاکنون معمولاً دربارۀ نحوۀ به زبان آمدن انسان مطرح شده، فرضیاتی را دربارۀ سرچشمه‌های زبان سرلوحۀ خود دارند که علناً تصدیق‌ناپذیر و نامتقن‌اند؛ با این همه، تا به حال هیچ‌کس به صرافت این پرسش نیفتاده که «چیز» هنوز دست از سخن گفتن برنداشته است. با این‌همه، در عمل مسائل ساده‌تر هستند: دیگر پر واضح است که اگر کودکی پیش از یازده سالگی زبان باز نکند، یکسره قوۀ تکلم را از دست خواهد داد. از منابع قرون وسطایی چنین برمی‌آید که فردریک دوم دست به چنین آزمایشی زد، ولی هدفی کاملاً متفاوت در سر داشت: مقصود او نه دست شستن از زبان موروثی، که میل به شناخت ماهیت زبان طبیعی بشر بود. نتیجۀ این آزمایش به خودی خود اعتبار منابع مذکور را زیر سؤال می‌برد: کودکان کلاً بدون هرگونه تماسی با زبانْ خودبه‌خود عبری (یا بر اساس دیگر منابع، عربی) حرف می‌زدند.

ظاهراً این واقعیت که آزمایش امحاءِ زبان نه در اردوگاه‌های نازی‌ها و نه در جماعات به شدت رادیکال و بدعت‌آمیز آرمان‌گرا امتحان نشد؛ و این واقعیت که تا کنون کسی، حتی آنهایی که در گرفتن جان دیگران هرگز تردید به خود راه نمی‌دهند، جرئت نکرده مسئولیت انجام چنین کاری را به عهد بگیرد، بی شک پیوندی ناگسستنی را بر ما معلوم می‌کند که آدمی را به کلام گره زده است. در تعریفی که آدم را حیوان ناطق می‌داند، عنصر اصلی به هیچ وجه حیات نیست، بلکه زبان است.[3]

با این‌همه، آدمی نمی‌تواند از سرِ این واقعیت محض که تکلم می‌کند، تعلقات خود را به چنین زبانی بازگو کند. گرچه انسان به شکلی کم‌وبیش مبهم می‌داند نحوۀ کاربرد غالب کلام به دست او تا چه اندازه در تار و پود او تنیده شده؛ کاردبردی که معمولاً اتفاقی است و چیزی برای گفتن یا آزار رساندن به دیگری هم در دست ندارد؛ با همۀ اینها، انسان باز بی‌وقفه سخن می‌گوید و و زبان را به اولاد خود منتقل می‌کند؛ او هرگز نمی‌داند آیا چنین ارثی موهبتی اعلاء است یا بلایی عظیم.

2

اجازه دهید کار را با ایدۀ امر فهم‌ناپذیر، یعنی تصور موجودی آغاز کنیم که هیچ نسبتی با زبان و استدلال ندارد، موجودی مطلقاً دور از دسترس و درک‌ناپذیر. اصلاً چگونه پدید آمدن چنین ایده‌ای ممکن است؟ به چه طریقی می‌توان آن را اندیشید؟ آیا ممکن است یک گرگ، یک خارپشت، یا جیرجیرک بتواند آن را درک کند؟ آیا می‌توان چنین گفت که حیوان قدم به جهانی می‌گذارد که کاملاً برایش نامفهوم است؟ درست همان‌طور که حیوان امرناگفتنی را به تأمل درنمی‌آورد، محیط اطراف خود را نیز ناگفتنی یا به زبان‌نیاوردنی تلقی نمی‌کند: همۀ چیزهای موجود در محیط اطراف حیوان برای او نشانه است و با او سخن می‌گوید، در این محیط هر چیزی را می‌توان برگزید و سرهم کرد، و هر چیزی که خاطر حیوان را به خود مشغول نکند، به سادگی هرچه تمام برای او اصلاً وجود ندارد. از دیگر سو، ذهن الهی از اساس همه چیز را درک می‌کند، شناخت این ذهن هیچ کرانه‌ای ندارد و هر چیزی، حتی انسان و مادۀ خنثی، نیز در پیشگاه این ذهنْ معقول و مشهود است.

به این ترتیب، باید این امر فهم‌ناپذیر را مِلْک طِلْق هومو ساپیِنس بدانیم و نیز امر ناگفتنی را باید مقوله‌ای در نظر بگیریم که فقط متعلق به زبان بشر است. ماهیّت حقیقی این زبان ایجاد نسبتی ویژه با موجودی است که دربارۀ آن حرف می‌زند، بر آن نام می‌گذارد و ویژگی‌هایی به آن نسبت می‌دهد. هرچیزی که نامی بر آن گذاشته یا درکش می‌کنیم، به طریقی از پیش در زبان و شناخت [ما] فرض شده، زیرا نامی برای آن داریم. این امر قصدمندی اساسی کلام بشر است و همواره در نسبت با چیزی است که خودش آن را بی‌پیوند[4] تلقی می‌کند.

فرض هرگونه اصل مطلق یا کرانه‌ای ورای اندیشه و زبان لاجرم باید با همین ویژگی مفروض زبان سر و کار داشته باشد: زبان که همواره یک نسبت است به اصلی بی‌پیوند ارجاع می‌دهد که خود زبان آن را چنین از پیش فرض کرده است (به قول مالارمه: «کلام اصلی است که از دل نفی همۀ اصول سر بر می‌آورد»؛ یعنی از رهگذر دگردیسی این اصل به یک پیش‌فرض[5]، از دل تبدّل آرخه[6] به یک انگاشت[7]). این دقیقاً همان بن‌مایه[8] و در عین حال دل‌پریشی‌ای است که سوژۀ سخنور با آن دست و پنجه نرم می‌کند: زبان چیزی غیرزبانی را پیش‌فرض می‌گیرد و در همان حال با اطلاق اسمی به این چیزِ بی‌پیوند، آن را در زمرۀ پیش‌فرض‌های خود قرار می‌دهد. درختی را که با نام «درخت» پیش‌فرض گرفته شده نمی‌توان در زبان بیان کرد؛ ما تنها با آغازیدن از نام درخت دربارۀ آن سخن می‌گوییم.

اما وقتی موجودی را در نظر می‌آوریم که هیچ پیوندی با زبان ندارد، چه چیزی در نظرمان نقش می‌بندد؟ وقتی اندیشه می‌کوشد امر فهم‌ناپذیر و ناگفتنی را فراچنگ آورد، عملاً تقلا می‌کند ساختار پیش‌فرض زبان، قصدمندی و پیوند آن را با چیزی فراچنگ آورد که بالفرض بیرون از این پیوند است. ما فقط از رهگذر زبانی بی‌پیوند با موجود است که می‌توانیم دربارۀ موجودی یکسره بی‌پیوند با زبان فکر کنیم.

درهم‌تنیدگی وجود و زبان، جهان و کلام، هستی‌شناسی و منطقی که شالودۀ مابعدالطبیعۀ غرب است، در ساختار همین پیش‌فرض تبیین شده است. در این‌جا، اصطلاح «پیش‌فرض» دلالت بر «سوژه»[9] به معنای اصلی آن دارد: سوبـ _ ایِکتوم[10]، موجودی که از اساس و شالوده چیزی را بنا می‌کند که ما مبتنی بر آن و بر اساس پیش‌_‌فرض‌_‌قرار دادن[11] آن، تکلم کرده و سخن می‌گوییم، ولی نمی‌تواند به ارادۀ خودش دربارۀ چیزی گفته شود (همان اصطلاح پروته اوسیا[12] یا هوپوکیمنون[13] نزد ارسطو). شایسته است به اصطلاح «گزاره»[14] توجه کنیم؛ هوپوکِیستای[15] در واقع [مصدر] گذشتۀ مفعولی از هوپوتیتنای[16] است و تحت‌اللفظی یعنی «در زیر قرار دادن»؛ بنابراین واژۀ هوپوکیمنون یعنی «چیزی که زیر قرار گرفته و در ذیل جای داده شده و در شالودۀ خبر یا حُکم [هر گزاره‌ای] جای می‌گیرد.» در این راستا، افلاطون در حالی که دلالت زبانی را زیر سؤال می‌برد، چنین می‌نویسد: «برای هر یک از این نام‌ها جوهری [ اوسیا] مجزا گزارده [هوپوکیتای] شده است» (پروتاگوراس 349b)؛ و نیز: «نخستین نام‌هایی که به هیچ وجه چیز دیگری را گزارده و پیش‌فرض ندارند [هویس اؤپو هترا هوپوکیتای][17]، چگونه می‌توانند برای ما هستی‌ها را ایضاح کنند؟»(کراتولوس 422d). هستی امری است گزارده و پیش‌فرض در زبان (یعنی در نامی که آن را عیان ساخته [و بر آن دلالت دارد])، و بر اساس پیش‌فرض گرفتن و پیش‌گزاردن آن است که می‌توانیم سخن بگوییم.

بنابراین، گزاره و پیش‌فرض رابطۀ اصیلِ زبان و هستی، نام‌ها و چیزها را بیان می‌کند و نخستین پیش‌فرض این است که چنین نسبت و رابطه‌ای وجود دارد. برقراری نسبت میان زبان و جهان، یعنی وضع یک [پیش] گزاره یا گزارده، از نگاه فلسفۀ غرب سازوکار سازندۀ زبان بشر است: هستی_ ‌گویی[18]، یعنی وجود در قالب کلام و ارجاع کلام به وجود. حُکم و گفتار فقط بر مبنای این گزاره و پیش‌فرض ممکن می‌شود: گفتار که «مبنای» حکم است، به معنای لِگِین تی کاتا تینوس[19]، چیزی دربارۀ چیزی گفتن، است. عبارت «دربارۀ چیزی» (کاتا تینوس) از سنخ «چیزی گفتن» نیست، بلکه پرده برمی‌دارد و در عین حال پنهان می‌کند که اتحاد هستی‌_‌گویانۀ زبان و وجود همواره در آن پیش‌فرض گرفته شده، یا اینکه زبان همیشه بر مبنای چیزی است و در خلاء به کلام در نمی‌آید.

[1]. Experimentum Vocis/تجربه و رخداد صدا

[2]. Afasia/سخن‌گریزی

[3]. در این‌جا منظور، این عبارت ارسطو در کتاب سیاست است:

λόγον δὲ μόνον ἄνθρωπος ἔχει τῶν ζῴων

(لُگُن دِ مونون آنتروپوس اخِی تون زوئون)، در میان جانوران فقط انسان دارای لوگوس است. (Aristot. Pol. 1.1253a)

[4]. irrelato

[5]. Presupposto

[6]. ἀρχή

در این‌جا باید نکته‌ای را به خاطر سپرد؛ آگامبن واژۀ آرخه را به صورت بدل از پرینچیپو(principio) می‌آورد و یحتمل به پس‌زمینۀ این واژه در ترجمۀ هفتادگان از سفر پیدایش نظر دارد. در سفر پیدایش، نسخۀ عبری، این عبارت را می‌بینیم، בְּרֵאשִׁ֖ית בָּרָ֣א אֱלֹהִ֑ים אֵ֥ת הַשָּׁמַ֖יִם וְאֵ֥ת הָאָֽרֶץ (بِرشیت برا الوهیم اَت هَشمایم و اَت هارتص/ در سرآغاز خداوند آسمان‌ها و زمین را از جَیْب غیب به در آورد). در این‌جا واژۀ بِرَشیت (בְּרֵאשִׁ֖ית) مهم است که اولاً از حرف اضافۀ بِ (ב)، به معنای «در» و نیز مصدر جعلی راشیت (ֵאשִׁ֖ית) از کلمۀ راش (ראשִׁ)، تشکیل شده و اساساً به معنای «در سرآغاز» است. در ترجمۀ یونانی این متن، معروف به  هفتادگان،  می‌خوانیم ΕΝ ΑΡΧΗ ἐποίησεν ὁ θεὸς τὸν οὐρανὸν καὶ τὴν γῆν (اِن آرخه ایپوسِن هـُ تئوس تُن اورانون کای تِن گِن/ در آرخه، در آغاز، خداوند آسمان و زمین را آفرید)؛ بگذریم از اینکه تفاوت‌های بسیار مشهود و البته اساسی در این دو نسخه وجود دارد، ولی مسئله این است که واژۀ به راشیت در اینجا «در آرخه» ترجمه شده است. واژۀ آرخه در زبان یونانی باستان به دو شکل فعلی ἄρχω (آرخو/ متعدی) و ἄρχομαι (آرخومای/ لازم) به کار می‌رود. این فعل در حالت متعدی به دو معنا است؛ یکی آغاز کردن و دیگری حکومت کردن. مثلاً در ایلیاد، دفتر چهارم سطر 335، عبارت ἄρχειν πολέμοιο (آرخِین پُلیمویو/ آغازیدنِ جنگ) را مشاهده می‌کنیم؛ در ادبیات یونان به کرات ترکیب ἄρχεσθαι  ἀπό τινος  (آپو تینوس آرخِستای/ از چیزی نشئت گرفتن) به کار رفته. در معنای دوم، برای نمونه، در اودیسه، دفتر چهارده، سطر 230، عبارت ἀνδράσιν ἦρξα (آندراسین ارکسا/ بر آدمیان حکومت کرد) را مشاهده می‌کنیم؛ البته چنان که همگان می‌دانند واژۀ آرخه به فلسفۀ پیشاسقراطی نسبت داده شد و از آن «اصل اولیه» مراد شد. ناگفته نماند که در زبان یونان باستان ἄρχων (آرخون/ حاکم) را داریم. اگر بخواهیم  این واژه را به‌نحوی در فهم کنیم که هر دو معنای آن بالقوه وجود داشته باشد، به نظر معادل «اصل حاکم» یکی از بهترین گزینه‌ها باشد. آرخه به معنای چیزی است که بر یک بستر حاکم است و موجب تداوم آن می‌شود، مانند نفس در علم‌النفس قدیم که هم اصل حیات در بدن بود و هم بر آن حکومت می‌کرد، یعنی آن را پیش می‌برد. آگامبن در این موضع بی‌غرض آرخه بر پرینچیپیو عطف نکرده، زیرا در ترجمۀ لاتینی همان عبارت سفر پیدایش، یعنی در ترجمۀ معروف به عوام، برشیت و اِن آرخه بهIn principio creavit Deus cælum et terram  (این پرینکیپیو کرِآویت دیئوس کایلوم اِت ترّام/ در آغاز خداوند آسمان و زمین را آفرید) ترجمه شده و ظاهراً نظر آگامبن به تغییر تبارشناسانۀ واژۀ مذکور بوده که این رابطۀ عطفی را برقرار می‌کند.

[7]. Ipotesi

[8]. Mitologema

[9]. soggetto

[10]. Sub-iectum/چیزی که زیر یا در شالوده قرار داده شده است

[11]. Pre-sup-posizione

[12]. πρώτη οὐσία/ جوهر اولی

[13]. ὑποκείμενον/نهاد/ چیزی که زیر قرار داده شده است/ موضوع

[14]. Presupposto

واژۀ پرِسوپوستو در زبان فلسفی معمولاً به «گزاره» یا «قضیه» ترجمه می‌شود، امّا اگر صرفاً معنای مصطلح آن را در نظر آوریم چندان به منظور آگامبن راه نخواهیم برد. این واژه را می‌توان به سه بخش Pre-sup-posto تقسیم کرد، یعنی پیش‌_ ‌زیر_ ‌قرار گرفته؛ چیزی که پیشاپیشْ مبنا قرار گرفته است. اگر این‌گونه این واژه را در نظر داشته باشیم، با هوپوکیمنون نیز همسویی خواهد داشت و گویا قصد آگامبن هم همین است. بنابراین، در این ترجمه، منظور از گزاره آن چیزی است که پیش‌فرض و مبنای از پیش مقرر کلام است.

[15]. ὑποκεῖσθαι/ زیر قرار گرفتن

[16]. ὑποτιθέναι/ زیر قرار دادن

[17]. οἷς οὔπω ἕτερα ὑπόκειται

[18]. L’onto-logia

اگر این خط فاصل میان دو بخش این اصطلاح نبود، باید آن را ontologia می‌خواندیم که طبق عرف به «هستی‌شناسی» ترجمه می‌شود؛ یعنی باید logia را به معنای «شناختن» در نظر می‌گرفت، در حالی که اینجا آن را «سخن» و «کلام» ترجمه می‌کنیم، و باید هم چنین کرد.

[19]. λέγειν τι κατά τινος

 

 

انتشارات نگاه

اینستاگرام انتشارات نگاه

 

 

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “فلسفه چیست؟”