کتاب فرقۀ ترامپ نوشتۀ استیون حسن ترجمۀ علی اصغر امدادی، حمیده قلی پور
گزیده ای از متن کتاب
من تنها یک آزادی را میشناسم و آن آزادی ذهن است.
آنتوان دو سنت اگزوپری
زمانی که دونالد ترامپ اعلام کرد در حال رقابت برای کسب کرسی ریاستجمهوری ایالات متحده است، پذیرش آن جداً برای من دشوار بود. من هم مانند بسیاری از آمریکاییها نتوانستم تصور کنم که یک ستارۀ تلویزیونی ــ مخصوصاً شخصی گستاخ و ستیزهگر ــ بهزودی بتواند قدرتمندترین شخص روی کرۀ زمین شود. من و ترامپ، حدود یک کیلومتر جدا از همدیگر در «کوئینز»، «نیویورک» بزرگ، شدیم اما اندکی دربارۀ زندگی او میدانستم. روزی حدود 10 دقیقه قسمتی از سریال کارآموز را تماشا و کانال تلویزیون را عوض میکردم. از شدت حمایت ترامپ مخصوصاً از مسیحیان تبشیری شگفتزده شدم. او یک شخص بانفوذ در کازینو، جوان عیاش، بدنام و یک زنباره بود که با سه زن مختلف ازدواج و صاحب فرزند شده بود. او مرتب و آشکارا دروغ میگفت و وقتی بحث میکرد، با لجاجت دو برابر دروغ میگفت. او که برایش مهم بود انتخاب، شود چگونه توانست حمایت کافی مسیحیان محافظهکار را جلب کند؟
زمانی که دیدم او یک به یک رقبای هم حزبیاش را در «[1]GOP» مورد هدف قرار داد، چارهای نداشتم جز اینکه او را جدی بگیرم. من سالیان زیادی را به مطالعه و بررسی تأثیر و نفوذ گذراندهام، پیرامون اینکه اصولاً مردم چهطور از شیوههای روانشناختی و اجتماعی، برای اهدافشان استفاده میکنند. برایم واضح و مبرهن شد که ترامپ از آن شیوهها بهطورِ مؤثر بهرهبرداری میکند. او بهطورِ مسلم با قواعد سیاسیسنتی بازی نمیکرد. او یک استاد متقلب رسانه بود که رسانههایی همچون فاکسنیوز را فرامیخواند تا از طریق آنها، به مخالفانش اهانت کند، از کمالاتش لاف بزند و با رفتار سیرکگونهاش، توجه شبکههای سیانان و اماسانبیسی را به خود جلب کند و حدود دو میلیون دلار تبلیغات[2] رایگان کسب کند. او سخنرانی سرگرمکننده ــ البته اگر نگوییم هارتوپورتکننده ــ بود که از اصطلاحاتی ساده و تقریباً هیپنوتیزمکننده به کرات استفاده میکرد. او به مخالفانش القابی، اهانتآمیز اما جذاب میداد؛ مثلاً «هیلاری کجوکوله»، «تد دروغگو»، «جب کمانرژی» و شعارهایی میداد که سرودهای پرشور صفآراییهایش شد؛ «او را زندانی کنید»، «دیوار بسازید.»
احساس میکردم که او را قبلاً دیدهام. برایم عجیب بود که ترامپ بسیاری از رفتارهایی را که از مرحوم «کوریان» رهبر فرقۀ سان میونگ مون[3] سر میزد، از خود به نمایش میگذاشت. سان میونگ مون آن کسی بود که من در اواسط دهۀ هفتاد همچون مسیح میپرستیدم. مون قول داده بود آمریکا را ــ در واقع کل جهان را ــ بزرگ و قدرتمند سازد. او قول داد «باغ عدن» را از نو بیافریند. جنگ، فقر و جرم وجود نداشته باشد و همگی همسان با یکدیگر در بهشت خداوند روی کرۀ زمین زندگی کنند. البته مون مسیح نبود و آغوشش بخشایشگر نبود. این همان چیزیست که بسیاری از سرکردگان، فرقه قول به انجام آن میدهند و از مردم میخواهند آنها را باور کنند، اما در واقع هرگز قادر به انجام آن نیستند. آنها با بهرهبرداری از مجموعهراهکارهای نفوذ که شبیه کتاب دستور رهبر فرقه، است این کار را انجام میدهند.
اکنون من باور دارم ــ و استدلال این کتاب نیز است ــ که ترامپ بهخاطر بهرهبرداری از همان کتاب نمایشی، این جایگاهی را که امروز مالک آن است، به دست آورده است. جوّ اعتمادبهنفس مطلق ترامپ، بزرگنمایی او ــ «تنها من میتوانم آن را درست کنم» ــ پاشیدن تخم ترس، پریشانی، نیازش به وفاداری مطلق، گرایشش به دروغ و خلق «حقایق» و «واقعیت»های جایگزین، گریزان بودنش از منتقدین و باورمندان قبلیاش و تحقیر آنها، همان شیوههایی است که از سوی مون و دیگر سرکردگان فرقه همچون؛ ال. ران هوبارد، دیوید کورش، لیندن لاروچ و جیم جونز به کار گرفته میشد. مون فکر میکرد که مردمسالاری آمریکایی اهریمنی است و به دنبال استقرار حکومت جهانی الهی به رهبری خودش بود. خانواده و منسوبین او کاملاً وفادار و مطیع بودند. آنها قول دادند که هر آنچه به آنان گفته شود، انجام دهند. مثلاً همانگونه که در جلسات رهبر ارشدم دریافتم، اصلاح کردن قانون اساسی برای قانونی شدن اعدام آنهایی که به سیاستهای مون وفادار نبودند، همانطور که ترامپ را زیر نظر داشتم، بهخصوص زمانی که او شیفتگیاش را به رهبران طرفدار استبداد مانند: ولادیمیر پوتین[4]، اسیپ تاییپ اردوغان[5] و کیم جونگ اون[6]، آشکار میکند، نگران میشوم که او شاید همان آرزوها را داشته باشد. حداقل اینکه شاید او تلاش کند که مردمسالاری آمریکایی را به سمت استبداد پیش ببرد. هنگامی که یک رهبر، نفوذ روانی خود را نسبت به پیروان خود و همچنین سایر سیاستمداران اعضای کنگره، کابینه و حتی دادگستری به دست آورد، میتواند کنترل و تعادل دموکراسی سالم را از بین ببرد.
زمانی که متوجه ارتباطات ترامپ و مون شدم، نتوانستم دست از دیدن آنها بردارم. همکارانم که در مورد فرقهها مطالعه کردهاند، بهخصوص آنهایی که عضو سابق فرقه بودند، سال 2015 که وبلاگنویسی در مورد ترامپ را شروع کردم، با ارزیابی من موافق بودند. یکی از مؤثرترین و خائنانهترین شگردهای مون و بسیاری از سرکردگان فرقه، روشی است که از احساسات پیروانش سود بُرده و بهرهبرداری میکرد. او با این ترفند شروع میکرد به اینکه؛ آنها احساس کنند ویژه و خاص، هستند و بخشی از یک «گروه درونی» که مخالف گروههای «بیرونی»، خرافاتی، بیاعتقاد و خطرناک هستند. درحالیکه سرکردگان فرقه، با بازی روی گرایشهای قبیلهای انسان باستان، نوعی طرز فکر دوگانۀ «ما در برابر آنها» را میپرورانند. ترامپ همیشه و به صورت تأثیرگذاری از این نیرو استفاده میکند. او در خلال تظاهرات انتخاباتیاش، میان مخاطبان، اعضایی را که حس میکرد، با او دشمنی دارند، جدا کرد و پس زد و اغلب به هیاهو و هورای کرکنندۀ حامیانش میپرداخت. او نشان میداد چه کسی بهعنوان «ما» قلمداد میشد و اینکه چهکارهایی باید دربارۀ «آنها» انجام شود.
ترامپ مانند مون، دستور میدهد و حتی از مخاطبینش درخواست ازخودگذشتگی و ستایش میکند، البته تفاوتهای گویایی نیز دیدم. بیش از 500 تجمع انتخاباتی ترامپ، بسیار طرحریزی و برنامهریزیشده و صحنهآراییشدهتر از گردهماییهای انبوه مون بود. موسیقی شورانگیز و وطنپرستانه، خبر از حضور او روی صحنه میداد؛ درحالیکه حامیان پرشور او پشت سرش هورا میکشیدند.
گردهماییها و تجمعات انتخاباتی ترامپ بهطور شگفتآوری صمیمیتر و طرفدارانهتر بود. بخشی از تأثیر و نفوذ ترامپ بهخاطر روشی است که او با مخاطبینش سخن میگوید، آنها را با گریزهای شخصی، جذب اعتمادبهنفس خویش میکند و بیان میکند که چگونه از سوی رسانهها مورد سوءتفاهم و سوءاستفاده قرار میگیرد. علاوه بر این، به هواخواهانش میگوید که چقدر برجسته و عالیاند که هواخواه او هستند و چقدر آنها را دوست دارد و از این طریق همدلی و پیمان آنها را به دست میآورد.
مون همیشه خود را خاص میدید، که البته این رفتار برای کسی که خود را ــ همانگونه که مشتاق بود بگوید ــ «ده برابر بزرگتر و عظیمتر از عیسی مسیح میدانست، مناسب بود. اما دقیقاً زیر این ظاهر و صورت، وای من ترامپ هستم، رگهای مسیحایی وجود دارد. اگرچه او ممکن است در جمع درحالیکه میگوید عقیده دارد مسیح است، ظاهر نشود، اما کاری هم برای نفی این موضوع که میان پیروان مسیح محبوب و دوستداشتنی است و میگویند خدا او را انتخاب کرده تا رهبرشان باشد، انجام نمیدهد. بدون شک او این حقیقت را پنهان نمیکند که تنها کسی است که عظمت و شکوه متصور گذشتۀ آمریکا را بازخواهد گرداند و آن را از آیندۀ وحشتناک نجات خواهد داد. یکی از اولین اقدامات مبارزاتی ترامپ، ایجاد تصویری از دیوار درخشان و عظیم در ذهن پیروان است. این دیوار، یک قطعۀ مهم از تبلیغات ترامپ برای مجزا کردن و بالا بردن آمریکا از مابقی جهانِ خطرناک است. در واقع این ایده بهوسیلۀ مشاوران سیاسی؛ زاجد استون[7] و سام نانبرگ[8] پیشنهاد شد که به دنبال ابزاری یادآور بودند تا پیام ترامپ را ادامه دهند.[9] ترامپ ابتدا این ایده را نپسندید، اما آن را در عرصۀ انتخاباتی آزمود و عموم مردم را منقلب کرد.[10]
معلوم شد که اینْ حرکتی بود که از نبوغ بازاریابی منشاء میگرفت. این کار، نهتنها در مفهوم استعاری «ما» در برابر «آنها» نقش ایفا میکرد، بلکه به ترامپ اجازه میداد تا قاتلان و متجاوزان جنسی را که در مرز جنوبی گرد آمدهاند، احضار کند. این کار به او اجازه میدهد که کمکم ترس را در دلها و اذهان پیروانش القا نماید. یعنی فراتر از قواعد معمول در صفآراییها و مبارزات انتخاباتی که بهطورِ مستقیم از بازنواخت رهبر فرقه منشاء گرفته است. تحریم مسلمانان که ترامپ تلاش کرد از ابتدای ریاستجمهوریاش انجام دهد، موضوعی متفاوت بود؛ زیرا بسیاری از مسیحیان از این میترسیدند که اسلام قصد دارد بر جهان حکومت و شریعتاش را بر آمریکا تحمیل کند.
ترامپ از تمام روشهای فرقه نظیر دروغ، اهانت به مخالفان، القای ضعفهایش به دیگران، منحرف و پریشان کردن، ارایۀ حقایق جایگزین و عرضۀ نسخههایی برای رقابت با حقایق، استفاده میکند تا پیروانش را گیج، از خود بیخود و سرانجام بهزور، وادار کند. تکرار، باعث میشود که باورها در ناخودآگاه برنامهریزی شوند، اما سوداگری ترس، در بالای این فهرست قرار دارد. به لحاظ تجربهای که دارم، تلقین ترس ــ ایجاد افکار ترسناک برای ارتقا و تحمیل مجموعۀ مطلوبی از باورها یا رفتارها در پیروان ــ یکی از قدرتمندترین و جهانیترین تکنیکها در انبار مهمات سرکردۀ فرقه است. به این علت است که ترامپ زمان زیادی را صرف توئیت کردن میکند تا تصویری وحشتناک از مهاجرین ــ مکزیکی، مسلمانان و کاروان مهاجران ــ ترسیم کند. هرچه فکر و تصویر نقش بستهشده در اذهان مردم واضحتر باشد، ماندگاریاش بیشتر خواهد بود و کمتر در معرض فکر منطقی و انتقادی قرار میگیرد. در جهان ترامپ، دشمنان دیگری هم وجود دارند ــ طرفداران جهانیسازی، دموکراتهای رادیکال جناح چپ، جامعهگرایان، هنرپیشگان هالیوود و رسانههای آزادیخواه ــ که همگی میخواهند آمریکا را ویران کنند. القای ترس از تهدیدات واقعی یا خیالی، حس پویایی و عاملیتْ مردم را از بین میبرد و باعث میشود که آنها در معرض شخصیتی مقتدر و مطمئن قرار گیرند که قول میدهد وضعیت آنها را ایمن نگه دارد و میتواند آنها را مطیع و تسلیم خود سازد.
ترس است که فلسفه، شخصیت و ریاستجمهوری ترامپ را مشخص و متمایز میسازد. طبق نظر «باب وودوارد[11]» در کتابش با عنوان ترس، «ترس»، تعریف ترامپ از قدرت است، در این کتاب، وود وارد، گزارش میکند که ترامپ به او گفته: «قدرت واقعی ترس است، یعنی واژهای که من حتی نمیخواهم آن را استفاده کنم.» مانند سرکردگان فرقه و دیکتاتورهای سراسر تاریخ ترامپ، ترس و نیازهای مردم را پی میبرد و آنها را تقویت میکند و همانند سرکردگان مستبد، ممکن است مشکلاتی را خلق کند که وجود ندارند و بعد بگوید «به من اعتماد کنید» یا «من را باور داشته باشید» و قول دهد که فقط او میتواند اوضاع را سروسامان ببخشد.
با تصور شرایط صحیح، افراد عاقل، منطقی و سازگار را میتوان مورد بررسی قرار داد که ظالمترین سرکردگان و مقاصد آنها را مورد توجه قرار دهند و در نهایت آنها را باور داشته باشند. یک شیوه برای دیوانگی وجود دارد. رهبران فرقه ممکن است نگاه و رفتاری متفاوت داشته باشند، اما حتی دیوانهترین و ناآرامترین آنها هم از یک الگوی مشابه پیروی میکنند. درحالیکه آنها معمولاً هیچگونه آموزش دانشگاهی نداشتهاند، استاد روانشناسی انسان و خصوصاً روانشناسی اجتماعی هستند. آنها درک میکنند که انسانها موجوداتی اجتماعیاند که میتوانند از رهبران و افراد قدرتمند گروهشان پیروی کنند. آنها میدانند که با اطلاعات غلط و دروغ، میتوانند مردم را گیج کنند و سپس با ادعای اینکه آنها آنچه را در مرحلهٔ اول گفتند، هرگز نگفتهاند، شک و تردید را میپراکنند. مردم دوست دارند که فکر کنند منطقی و کنترلشده هستند، اما درسهای تاریخ و روانشناسی اجتماعی، به دفعات نشان میدهد که اینگونه نیست. ما روزمان را طبق معمول شروع میکنیم و مثل همیشه هم زندگی میکنیم و از الگوهای ذهنی ناخودآگاه استفاده میکنیم. زمانی که سرکردگان فرقۀ ظریف و آشکار این الگوها را به کار میبرند ما ترغیب میشویم، باور میکنیم و کارهایی انجام میدهیم که ممکن است ضمن آنها، هرگز چنین تأثیر روانشناختی نظاممندی در نظر نگرفته باشیم.
در نهایت، قصد آنها این است که افراد را متکی و مطیع کنند. پیش از جهان مجهز به تلفنهای هوشمند و اینترنت، سرکردگان فرقه، اعضا را به لحاظ فیزیکی از هم جدا میکردند تا بر همهٔ جنبههای زندگیشان اعم از رفتار، اطلاعات، افکار، احساسات، کنترل داشته باشند، آنچه من آن را الگوی «بایت» تلقین مینامم. اما برای تلقین همیشه مجزاسازی فیزیکی لازم نیست. از راههای ارتباطی مثل رسانهها و اینترنت و تلفنهای هوشمندشان مردم میتوانند در خانههای خودشان، تعالیم مذهبی یا حزبی را بیاموزند و حتی نیروی تازه بگیرند. برخی از سرکردگان فرقه از جمله دلالان محبت و قاچاقچیهای انسان، از تلفنهای هوشمند و فنآوری دیجیتال برای نظارت و کنترل پیروانشان استفاده میکنند.
[1]. Grand Old Party؛ حزب جمهوریخواه. ـ م
[2]. نیکلاس کانسفر و کارن یوریش، «2 میلیارد دلار ارزش رسانههای آزاد برای دونالد ترامپ»، نیویورک تایمز، 15 مارس 2016،
[3]. Sun Myung Moon
[4]. Vladimir Putin
[5]. Recip Tayyip Erdogan
[6]. Kim Jong-un
[7]. Roger Stone
[8]. Sam Nunberg
[9]. «مردی که به دیوار فکر کرد میگوید ترامپ برای تأمین بودجه باید دولت را ببندد»، بلومبرگ دات کام، 14 آوریل 2019. ـ م
[10]. استوارت اندرسون، «ایده دیوار دونالد ترامپ از کجا شکل گرفت»، فوبرس؛ 10 ژانویه 2019.
[11]. Bob Woodward
کتاب فرقۀ ترامپ نوشتۀ استیون حسن ترجمۀ علی اصغر امدادی، حمیده قلی پور
کتاب فرقۀ ترامپ نوشتۀ استیون حسن ترجمۀ علی اصغر امدادی، حمیده قلی پور
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.