کتاب غرش طوفان نوشتۀ الکساندر دوما به ترجمه و اقتباس ذبیحالله منصوری
گزیدهای از متن کتاب
۱
یک اصیلزادۀ سالخورده و یک خوانسالار پیر
در آغاز ماه آوریل سال ۱۷۸۴ میلادی سه ساعت و ربع بعد از ظهر، مارشال دو ریشلیو آشنای قدیمی ما که در کتاب ژوزف بالسامو به خوانندگان معرفی شد بعدازاینکه رنگ ابروی خود را شست و به صورت خویش در آیینه که پیشخدمت وی نگاه داشته بود نگریست، با اشارهای پیشخدمت را مرخص کرد و از جا برخاست و قبل از اینکه پیشخدمت از اتاق خارج شود گفت: بگویید خوانسالار بیاید.
طولی نکشید که خوانسالار که لباس رسمی شغل خود را پوشیده بود وارد شد و سر فرود آورد و ریشلیو گفت: امیدوارم همانطوری که دستور دادم برای من شام خوبی تهیه کرده باشید.
خوانسالار گفت: بلی آقا! ریشلیو گفت: آیا از صورت میهمانان مطلع شدید؟ خوانسالار گفت: بلی آقا، من شمارۀ آنها را به خاطر سپردم و میدانم که ۹ نفر هستند و ۹ سرویس باید برای آنها مهیا باشد.
ریشلیو گفت: درست است،، ولی سرویس داریم تا سرویس. خوانسالار گفت: بلی عالیجناب، اما… . ریشلیو حرکتی کرد که حاکی از عدم رضایت بود و گفت: آقا، کلمۀ «اما» یک جواب درست نیست، زیرا هر دفعه که من کلمۀ اما را شنیدهام، و در مدت ۸۸ سال عمر خود مکرر این کلمه به گوش من رسیده، گو اینکه ذکر این بیان خوب نیست، معهذا آزمودهام که همواره این کلمه، مقدمۀ یک جواب منفی یا دور از عقل بوده است.
خوانسالار سر فرود آورد و سکوت کرد. ریشلیو گفت: در چه ساعت شما به ما شام میدهید؟ خوانسالار گفت: عالیجناب، امروز طبقۀ متوسط دو ساعت بعد از ظهر شام میخورند و کارمندان اداری و دادگستری و بهطورکلی طبقۀ کارمند سه ساعت بعد از ظهر صرف غذا مینمایند و ساعت صرف شام اصیلزادگان، چهار ساعت بعد از ظهر است.
ریشلیو گفت: من در چه ساعت باید شام بخورم؟ خوانسالار گفت: عالیجناب، در ساعت پنج بعد از ظهر شام میل خواهید فرمود. ریشلیو با لحنی حاکی از عدم رضایت و تعجب گفت: پنج ساعت بعد از ظهر شام باید بخوریم؟ خوانسالار گفت: بلی عالیجناب، و سلاطین در این موقع شام میخورند. ریشلیو گفت: سلاطین چه ربطی به من دارند؟ خوانسالار گفت: عالیجناب، ارتباط پادشاهان با شام شما این است که در فهرست مدعوین که به من دادید نام یک شاه نوشته شده است.
ریشلیو گفت: اشتباه میکنید، مدعوین امروز من جز اصیلزادگان کسی نیستند. خوانسالار گفت: من تصور میکنم که عالیجناب میخواهید با خدمتگزار وفادار خود شوخی بکنید و از این ابراز مرحمت بسیار سپاسگزارم، ولی در فهرستی که به من دادید نوشته شده که یکی از مدعوین آقای کنت دو هاگا میباشد.
ریشلیو گفت: مقصود شما از ذکر نام او چیست؟ خوانسالار گفت: کنت دو هاگا یک پادشاه است.[1] ریشلیو گفت: من هیچ پادشاهی را سراغ ندارم که دارای این اسم باشد. خوانسالار گفت: عالیجناب، خواهشمندم که مرا عفو فرمایید، ولی من تصور میکردم، من فرض میکردم که ایشان… .
ریشلیو حرف او را قطع کرد و گفت: شغل شما تصور کردن نیست و وظیفۀ شما فرض کردن نمیباشد. وظیفۀ شما این است که اوامری را که دریافت میکنید، اجرا نمایید و اشخاص را به همان نام که من به شما دادهام بشناسید، بدون اینکه دنبال تصور و فرض بروید. وقتیکه من بخواهم چیزی را به اطلاع شما و دیگران برسانم، خود آن را میگویم. وقتی چیزی نگفتم، دلیل بر این است که نباید شما و دیگران، در آن خصوص، اطلاعی بهدست بیاورید. خوانسالار برای عذرخواهی، با احترامی زیادتر، سر فرود آورد.
ریشلیو گفت: بههرحال چون میهمانان من همه اصیلزاده هستند، شما باید در ساعت معمولی، یعنی ساعت چهار بعد از ظهر، به ما شام بدهید. قیافۀ خوانسالار بعد از شنیدن این حرف گرفته شد و قامتش قدری خم گردید و بعد آهسته سر را بلند کرد و گفت: عالیجناب، گرچه میدانم که عرض من سبب خشم شما خواهد گردید، ولی ناچارم بگویم که عالیجناب باید ساعت پنج بعد از ظهر شام صرف نمایید.
ریشلیو برای دومینمرتبه ابروان را به هم آورد و گفت: برای چه من باید در ساعت پنج بعد از ظهر شام بخورم؟ خوانسالار گفت: برایاینکه عملاً غیرممکن است که قبل از ساعت پنج بعد از ظهر شام میل کنید.
ریشلیو باوجود ۸۰ سالگی، با یک حرکت سریع، سر را راست کرد و با لحنی باشکوه و آمرانه گفت: آقا، چند سال است که شما در خدمت من هستید؟ خوانسالار با احترام جواب داد: بیست سال و یک ماه و یک هفته.
ریشلیو گفت: ولی بااینکه بیست سال و یک ماه و یک هفته میباشد که در خدمت من هستید، یک روز، حتی یک ساعت به دورۀ خدمت شما افزوده نخواهد شد و هماکنون ارباب دیگری برای خود پیدا کنید، برایاینکه من میل دارم که در خانۀ من کلمۀ غیرممکن از دهان کسی بیرون نیاید و سنوسال من هم اجازه نمیدهد که خود را برای آشنا شدن با این کلمه تربیت کنم، زیرا در این دوره از عمر، ساعات عمر من بسیار گرانبهاست و نمیتوانم آن را تفریط کنم.
خوانسالار بار دیگر با احترام سر فرود آورد و گفت: امر عالیجناب مطاع است، ولی چون عالیجناب امروز میهمان دارند من تا آخرین ساعتی که میهمانان در این خانه هستند وظیفۀ خود را بهطوریکه شایسته باشد انجام میدهم و بعد مرخص میشوم. بعدازاین حرف، خوانسالار دو قدم به عقب رفت که از اتاق خارج گردد و ریشلیو بانگ زد: بهطوریکه شایسته باشد، یعنی چه؟ شما باید وظیفۀ خود را طوری انجام بدهید که شایستۀ من باشد و من آن را بپسندم، زیرا تنها پسندیدن من شرط است و یکی از شرایط اینکه خدمات شما را من بپسندم این است که در ساعت چهار بعد از ظهر شام صرف شود نه در ساعت پنج بعد از ظهر.
خوانسالار که میخواست از اتاق خارج شود توقف کرد و با لحنی مقرون به احترام زیاد گفت: عالیجناب، من قبل از اینکه مفتخر به خدمت عالیجناب بشوم، مدتی در خدمت شاهزاده سوبیز شاهزادۀ عالیمقام فرانسه بودم و نیز مدتی به سمت ناظر خرج، نزد کاردینال دو روهان[2] خدمت میکردم. مرحوم اعلیحضرت لویی پانزدهم سالی یکمرتبه در منزل شاهزاده «سوبیز» صرف شام میکرد و اعلیحضرت امپراتور اتریش ماهی یک مرتبه در منزل کاردینال دو روهان صرف شام مینمود. هر دفعه که پادشاه مرحوم فرانسه به منزل شاهزاده سوبیز میآمد خود را به نام «بارون گونس» میخواند و امپراتور اتریش هروقت وارد منزل کاردینال دو روهان میشد نام کنت دو «پاکن اشتین» را روی خود میگذاشت، معهذا تمام خدمه میدانستند که یکی از آنها پادشاه فرانسه و دیگری امپراتور اتریش است و سعی میکردند با احترامات و وسایلی که درخور سلاطین است از آنها پذیرایی کنند. امروز هم عالیجناب میهمانی دارید که به نام کنت دو هاگا خوانده میشود، اما تردیدی نیست که وی پادشاه سوئد میباشد و باید شاهانه از او پذیرایی کرد و گرچه من امشب از خدمت عالیجناب مرخص میشوم، ولی سعی خواهم نمود که پادشاه سوئد از پذیرایی عالیجناب راضی باشد.
ریشلیو گفت: آقای لجباز، این حرف درست است. ولی پادشاه سوئد تصمیم گرفته که بههیچوجه شناخته نشود و هیچکس نباید به هویت واقعی او پی ببرد. من میدانم که شما چرا علاقه دارید که کنت دو هاگا را یک پادشاه بدانید، زیرا فکر میکنید که برای شما افتخار بزرگی است که به یک پادشآه! شام بدهید، ولی بدانید که هیچکس نباید از این موضوع مستحضر شود. خوانسالار گفت: عالیجناب، من کودک نیستم که بروم در خیابان، این موضوع را جار بزنم و میدانم که هویت واقعی میهمان شما باید پنهان بماند.
ریشلیو گفت: اکنون که این موضوع روشن شد، سعی کنید که در ساعت چهار بعد از ظهر، به ما شام بدهید. خوانسالار گفت: عالیجناب، علت اینکه من نمیتوانم در ساعت چهار بعد از ظهر، به عالیجناب شام بدهم، این است که چیزی که در انتظار آن هستم در آن ساعت نمیرسد. ریشلیو گفت: آیا شما هم مثل «واتل» در انتظار ماهی هستید.[3]
خوانسالار چند مرتبه نام واتل را زیر لب تکرار کرد و ریشلیو گفت: آیا از مقایسۀ واتل با خودتان راضی نیستید؟ خوانسالار گفت: نه عالیجناب، منظورم چیز دیگری است و میخواهم به عرض برسانم که واتل با یک ضربت شمشیر که دیوانهوار، روی شکم خود، فرود آورد، نام خود را جاویدان کرد، درصورتیکه… .
خوانسالار سالخورده، حرف خود را تمام نکرد و ریشلیو گفت: آه! آه! شما فکر میکنید که همکار شما مفت و مسلم در اروپا مشهور شد. خوانسالار گفت: عالیجناب، البته او مفت و مسلم مشهور نشد، زیرا بالاخره ضربت شمشیری بر او وارد آمد، ولی صدها نفر از همکاران او هستند که در دورۀ عمر مشقات و توبیخهای شدید را که دهها مرتبه ناگوارتر از ضربت شمشیر است تحمل میکنند بدون اینکه شهرتی داشته باشند و نامشان باقی بماند. ریشلیو تبسمی کرد و گفت: آقا، برایاینکه نام انسان جاویدان شود باید یکی از این دو شرط وجود داشته باشد، یا انسان با شهرت _ هر شهرتی که باشد _ بمیرد یا اینکه عضو آکادمی فرانسه بشود.[4]
خوانسالار گفت: عالیجناب، البته من لایق آکادمی فرانسه نیستم تا بدینوسیله نامم باقی بماند و فقط راه دوم، یعنی مرگ باقی میماند، ولی چون زنده بودن بهتر از مرگ است، من از شهرت صرفنظر میکنم و در عوض خدمات خود را بهتر انجام میدهم، همانگونه که اگر شاهزاده کانده نیمساعت صبر میکرد، واتل خدمت خود را بهتر انجام میداد. ریشلیو گفت: از صحبتتان پیداست که شما خود را برای خدمت بینظیری آماده کردهاید.
خوانسالار گفت: نه عالیجناب، خدمت من بینظیر نیست. ریشلیو گفت: پس در انتظار چه هستید؟ خوانسالار گفت: آیا عالیجناب میل دارید بدانید من در انتظار چه هستم؟ ریشلیو گفت: بلی، حس کنجکاوی من تحریک شده است. خوانسالار گفت: عالیجناب، من در انتظار یک بطری شراب میباشم. ریشلیو حیرتزده گفت: شراب؟!
خوانسالار گفت: بلی عالیجناب. ریشلیو گفت: توضیح بدهید که بدانم این شراب چیست؟ خوانسالار گفت: عالیجناب، اعلیحضرت پادشاه سوئد، معذرت میخواهم آقای کنت دو هاگا، جز شراب توکای شراب دیگری نمینوشد. ریشلیو گفت: مگر در سرداب من شراب توکای نیست؟ و اگر اینطور باشد، باید شربتدار خود را که غفلت کرده و شراب توکای تهیه ننموده مرخص کنم.
خوانسالار گفت: عالیجناب، برعکس، اکنون شما ۶۰ بطری شراب توکای در سرداب دارید. ریشلیو گفت: آیا تصور میکنید که کنت دو هاگا، ۶۱ بطری شراب بنوشد؟ خوانسالار گفت: نه عالیجناب، اگر قدری تأمل بفرمایید، تا عرض من تمام شود، متوجه خواهید شد که چه میخواهم بگویم. اولینمرتبه که آقای کنت دو هاگا به فرانسه آمد ولیعهد بود و میهمان اعلیحضرت مرحوم (لویی پانزدهم) شد و در آن موقع پادشاه مرحوم فرانسه دوازده بطری از این شراب را از امپراتور اتریش دریافت کرده بود.
بهطوریکه عالیجناب میدانید شرابی که ازطرف امپراتور اتریش به پادشاه فرانسه تقدیم میشد و از موستان توکای در اتریش بهدست میآید، شراب کهنهای بود که نظیر آن جز در سرداب امپراتور اتریش در هیچ نقطهای وجود نداشت و امروز هم وجود ندارد؛ چون موستان توکای مخصوص سرداب امپراتور اتریش است و در جای دیگر بهدست نمیآید، مگر اینکه خود امپراتور به سلاطین دیگر اهدا کند و تازه این شراب بعد از نیمقرن که در بطری میماند عطر و طعم مخصوص خود را آشکار میکند و دوازده بطری شرابی که امپراتور اتریش به پادشاه سابق فرانسه هدیه کرد، در آن تاریخ، نیمقرن در بطری و در سرداب مانده بود.
ریشلیو گفت: مقصود شما چیست؟ خوانسالار گفت: از آن دوازده بطری شراب، که در سر میز شام پادشاه سابق فرانسه، کنت دو هاگا خیلی پسندید دو بطری باقی مانده است و یکی از این دو بطری در سرداب پادشاه کنونی اعلیحضرت لویی شانزدهم میباشد و ما بدان دسترسی نداریم. ریشلیو گفت: بطری دیگر در کجاست؟
خوانسالار که دانست بعد از یک مبارزۀ طولانی با اربابش، موفقیت او نزدیک میشود گفت: بطری دیگر را از سرداب شاهی ربودند.
[1]. توضیح اینکه چرا کنت دو هاگا پادشاه است در سطور آینده کتاب خواهد آمد و اگر ما بخواهیم به جای نویسنده اینجا توضیح بدهیم به ملاحت کتاب لطمه وارد میآید. مترجم
[2]. این اسامی جزو حوادث کتاب ژوزف بالسامو آمده، لذا لزومی ندارد که در این کتاب ما راجع به آنها توضیح بدهیم؛ زیرا بر اثر تکرار، جنبه ابتذال پیدا خواهد کرد. مترجم
[3]. در دورۀ قبل از انقلاب فرانسه، سرگذشت واتل شاهزادۀ «کانده» معروف بود و شرح آن ازاینقرار است: در فرانسه یک نوع ماهی موسوم به «سول» هست که خیلی لذید میباشد و فصلی مخصوص دارد. واتل وسایلی فراهم کرده بود که چند ماهی سول قبل از همه به پاریس برسد و ماهی سرخ کرده مزبور را به شاهزاده کانده و میهمانان او بخوراند و برای آوردن ماهی وسایلی فراهم کرده مبلغی خرج کرده بود. اگر شاهزادۀ کانده نیم ساعت صبر میکرد ماهی به آشپزخانه میرسید ولی بهقدری خوانسالار خود را در مضیقه گذاشت که واتل از فرط خشم و اینکه نتیجۀ زحمت او به باد میرفت شمشیری در شکم خود فرونمود و خودش را به قتل رسانید. مترجم
[4]. اعضای آکادمی فرانسه را به نام «افراد جاویدان» میخوانند؛ زیرا گفته میشود که نام آنها هرگز فراموش نخواهد شد و آکادمی فرانسه که یک مؤسسه همیشگی است، بعد از مرگ نام آنها را حفظ خواهد کرد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.