کتاب «صَفوةُالصَّفا» نوشتۀ درویش توکلی بن اسماعیل بن حاج الاردبیلی (ابن بزاز) به تصحیح عباسقلی غفاریفرد
گزیدهای از متن کتاب
پیشگفتار
در نیمۀ نخست دهۀ 1360 بود که روانشاد دکتر احسان اشراقی، استاد دانشگاه تهران، به آقای دکتر محمّد باقر آرام (در آن هنگام ایشان دکتر نبودند) و من (که شاگرد دکتر اشراقی در دانشگاه تهران بودم) پیشنهاد کرد که زیر نظرایشان، با قرار دادن نسخۀ خطی لیدن به عنوان نسخۀ اساسِ صفوةالصفا، به تصحیح این کتاب بپردازیم. با دست۠نوشتههایی که توسط دانشجویان از روی نسخۀ لیدن استنساخ شده بود و با تهیۀ رونوشت از نسخۀ لیدن به عنوان نسخۀ اساس؛ نسخۀ ایاصوفیه و نسخۀ آستان قدس (نسخۀ تحریف شده توسط ابوالفتح حسینی گرگانی)، نسخۀ چاپ بمبئی (توسط احمد ابن کریم تبریزی)، کار تصحیح آغاز شد. تصحیح باب اول تا باب پنجم به عهدۀ دوستم دکتر آرام گذاشته شد؛ و تصحیح باب پنجم تا پایان کتاب را هم من به عهده گرفتم.
با همۀ توان به کار پرداختم و اگر بگویم که حتی یک روز کار را تعطیل نکردم، شاید سخن گزافی نگفته باشم. هر روز پس از بازگشت به خانه، چندین ساعت روی متن کار میکردم. کار دکتر آرام به دلایل گرفتاریهای شخصی، تا حدودی به تأخیر افتاد؛ هرچند بخشی کوچکی از کار او را من به عهده گرفتم، اما کار به سرانجام نرسید و علیرغم چاپ چند صد صفحه از آن تصحیح، از سوی انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، در نهایت، پس از چند سال، همۀ رونوشتها و دستخطها را، تمام شده یا نشده، در اختیار دکتر اشراقی قرار دادیم. دیگر از سرنوشت آن تصحیح آگاهی پیدا نکردم. در این میان، برای نخستین بار، تصحیح صفوةالصفا در دهۀ هفتاد به چاپ رسید. من چاپ نخست آن را ندیدم. اما چاپ دومش را که در سال 1376 منتشر شده، دیدهام. دربارۀ این تصحیح و استفاده از آن، در صفحات بعدی سخن خواهم گفت.
پس از گذشت حدود سی سال از آن کارِ بیسرانجام، و هر از گاهی، پیشنهاد دکتر آرام برای گرفتن آن تصحیح از دکتر اشراقی و کار دوباره بر روی آن، و بیمیلی من در پذیرش این پیشنهاد، در ترکیه کنفرانسی برای سخنرانی دربارۀ شیخ زاهد و درخواست ارسال مقاله به آن کنفرانس از سوی علاقمندان، شکل گرفت که من دعوتی به آنجا نداشتم و مقالهای هم نفرستادم. اما جناب نامیگ (نامق) موسالی از دانشگاه کاستامونی ترکیه که از دستاندرکاران کنفرانس بود، در ایمیلی به من پیشنهاد کرد که، صفوة الصفای تصحیح شده از روی نسخۀ لیدن را به آن دانشگاه بفرستم تا به چاپ آن اقدام شود. گویا ایشان مقالۀ مرا با عنوان بررسی خاستگاه نژادی شیخ زاهد، پیوستگی نژاد او با نژاد شیخ صفیالدّین و محل کنونی آرامگاه شیخ زاهد[1]، خوانده و چنین برداشت کرده بود که آن تصحیح کامل است و در اختیار من میباشد. من به ایشان توضیح لازم را دادم. اما پیشنهاد ایشان انگیزۀ بازگشت به تصحیح صفوة الصفا را دوباره در من زنده کرد.
در این میان، نسخۀ تصحیح شده و انتشاریافته را بررسی کردم و دریافتم که صفوةالصفا تنها به تصحیح نیاز ندارد و باید با نسخۀ تحریف شده مقابله شود. به ویژه که نسخۀ تصحیح شده نیز از روی نسخۀ دیگری غیر از نسخۀ لیدن انجام گرفته. البته، درصدد نقد و انتقاد از نسخۀ چاپ شده نیستم. معمولاً نقص و اشتباه و لغزش در هر نوشتهای تقریباً ناگزیر است. اما به باور من، مقابله، در نسخۀ چاپی، کامل نیست و لغزشهای آشکاری در آن راه یافته که به دلایل شخصی، اکنون نمیخواهم از آن صحبت کنم.
به هرحال، چندین بار عزمم را برای تصحیح راسخ کردم و باز پشیمان شدم. بسیار کوشیدم که خودم را قانع کنم که دست زدن به این کار بزرگ، چالشی بزرگ است و توان زیاد و کار طاقتفرسا میخواهد. اما انگیزۀ بسیار نیرومندِ انجام یک کار – به گمان خودم – سودمندِ علمی، بر تنآسایی و رویگردانی از کارِ سخت، پیروز شد. پنداشتم که در گذر بیش از چهار دهه بحران پژوهشهای علمی و انحطاط شیوههای دیرین دانشاندوزی و دانشپروری و ناپدید شدن اساتیدِ معلم، انجام یک کار بزرگ – در اندازۀ توان خودم؛هرچند هم قابل نقدِ زیاد – میتواند کمکی ولو ناچیز به ادامه راه شیوههای رایج علمی و معلمانۀ گذشتگان باشد.
در همین راستا تصمیم گرفتم، صفوةالصفا را برپایۀ نسخۀ لیدن، با نسخۀ تحریف شدۀ ابوالفتح حسینی گرگانی مقابله کنم. در واقع کوشیدهام دو نسخه را، هم نسخۀ لیدن و هم نسخۀ تحریف شده را، با کمک گرفتن از نسخ بدل، تصحیح کنم و در همان حال به مقابلۀ نسخۀ لیدن و نسخۀ تحریف شده بپردازم، زیرا با قرار دادن نسخۀ تحریف شده به عنوان نسخۀ بدل، نمیشد اندازه و چگونگی تحریف آن را نشان داد. بنابراین در یک صفحه، نسخۀ لیدن و در صفحۀ دیگر، نسخۀ تحریف شده را قرار دادهام و سپس به تصحیح هر یک به طور جداگانه اقدام کردم. میدانستم کار سختی خواهد بود زیرا دسترسی مؤلف؛ مترجم؛ مصحح؛ محقق؛ استاد؛ دانشجو… به منابع مورد نیاز، از بزرگترین چالشهاست. بخش بزرگی از لغزشهای این گروه، در کارهای علمی، به عدم دسترسی آنها به منابع برمیگردد. رئیس کتابخانه با شناخت درست از نامآوران عرصۀ علم و دانش، باید نیازهای آنها به کتب و منابع را به سادگی هرچه تمامتر برآورده سازد.
استادم، شادروان دکتر محمّد اسماعیل رضوانی میفرمودند هنگامی که برای مشاهدۀ نسخۀ خطی تاریخ عالمآرای عباسی، به کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران رفته بودند، رئیس کتابخانه تا بیرون از محوطۀ کتابخانه، به استقبال ایشان رفته است. آیا رؤسای کنونی کتابخانهها چنین کاری میکنند؟ آیا تلاشگران عرصۀ علم و دانش را میشناسند؟
بسیاری از مشکلات خود من در پژوهش؛ تألیف؛ ترجمه؛ تصحیح، همان دسترسی نداشتن به منابع بوده؛ و دانشجویانم به مراتب با مشکلات مضاعفی روبرو بودهاند. در بسیاری از دانشگاهها و مؤسسات علمی غیر دولتی، حتی یک نسخۀ خطی؛ یک میکروفیلم خطی، یک عکس نسخۀ خطی، وجود ندارد که هیچ، حتی از چاپهای قدیمی و چاپ سربی، و حتی از منابع تصحیح شده که در سالهای اخیر به چاپ رسیدهاند، خبری نیست! سالهای سال در هرکجا که امکان داشته در این باره صحبت کردهام، اما ”آنچه البته به جایی نرسد فریاد است.‟
صَفوَةُالصَّفا
صَفوَةُالصَّفا فِی مَناقِبِ ال۠اُولیاءِ وَ مَعارِجِ ال۠اَصفیاءِ یا اَل۠مَواهبُ ال۠سَّنِیَّةِ فِی ال۠مَناقِبِ ال۠صَّفَویَّةِ، کتابی است که در سال 759 هـجری قمری[737 هجری شمسی/ 1358 میلادی] تألیفش به پایان رسیده. بیشترین اهمیت این کتاب، به گمان، من پرداختن به زندگی شیخ صفیالدّین و مرشد او، شیخ زاهد گیلانی است. تاکنون دربارۀ زندگانی و کرامات این مرشد و مرید، حتی با وجود تشکیل سلسلۀ پادشاهی نیرومند صفویّه و حضور مورخان بزرگی چون خواندامیر؛ حسن بیگ روملو؛ و اسکندر بیگ ترکمان، در دربار پادشاهان صفویّه، گزارشی بیشتر از مندرجات صفوةالصفا، قلمی نشده و همۀ نقل قولها در بارۀ زندگانی و کرامات مرشد و مرید، به ویژه دربارۀ شیخ صفیالدّین، از صفوةالصفا انجام گرفته است. اما گزارش صفوةالصفا بیشتر در قالب «حکایت» از زبان شیخ صدرالدّین، فرزند و جانشین شیخ صفیالدّین، و مریدان او، و اشخاصی که عمدتاً در قید حیات نبودهاند و نمیتوانستهاند صحّت و سقم حکایات منتسب به خود را تأیید یا تکذیب کنند انجام یافته است. بیشتر این حکایات نمودار بیهودهگویی و یاوهپنداری و خرافهبافی و در بارۀ کرامات ساختگی و دروغینی است که ابن بزّاز به نقل آنها پرداخته و روشن نیست که آیا این نقل قولها به راستی از زبان دیگران انجام گرفته یا خود ابن بزّاز سهم زیادی در ساخته و پرداخته کردن آنها داشته است. صفوة الصفا، بیست و چهار سال پس از درگذشت شیخ صفیالدّین نوشته شده و روشن نیست که آیا خود شیخ هم به این حکایت باور داشته یا نه. من در بخش یادداشت، دربارۀ نوشتههای صفوةالصفا، به اقتضای مندرجات آن، با تفصیل نسبی سخن خواهم گفت. در اینجا برای پرهیز از طولانی شدن مقدمه، مواردی را که بسیار ضروری میپندارم، بازگو خواهم کرد.
زمان دقیق نوشته شدن صفوةالصفا روشن نیست. گویا در نیمههای زندگانی شیخ صدرالدّین، نوشتن آن آغاز شده و به تدریج ادامه یافته و پس از 759 به پایان رسیده است. زیرا در داستانی مینویسد که هنگام تحریر کتاب، عبدالعلی وزیر اشرف چوپانی کشته شده. این تاریخ، پیش از کشته شدن اشرف در سال 758 است. از برخی نوشته نیز چنین برمیآید که کتاب تا نزدیکهای سال 759، به پایان نرسیده بوده.[2]
[1]. اصل مقاله در مجلۀ علمی- پژوهشی، دانشگاه آزاد اسلامی بجنورد، سال سوم، شمارۀ 12، پاییز1387؛ چاپ و منتشر شده و در کتاب تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوران صفویه، تألیف نگارنده، اتشارات سمت، پیوست گردیده است.
[2]. کسروی، 1379، 18-19
کتاب «صَفوةُالصَّفا» نوشتۀ درویش توکلی بن اسماعیل بن حاج الاردبیلی (ابن بزاز) به تصحیح عباسقلی غفاریفرد
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.