کتاب سرگذشت آخرین تزار روسیه نوشتۀ رابرت مسی به ترجمه و اقتباس ذبیحالله منصوری
گزیدهای از متن کتاب
سرنوشت نیکلای دوم آخرین تزار روسیه و همسرش «آلکساندرا» که بر 130میلیون از نفوس روسیه سلطنت میکردند و وسایل و اسباب بزرگی را بهطور کامل دارا بودند از حیرتانگیزترین و عبرتآورترین سرنوشتهای زندگی بشری میباشد و فاجعۀ زندگی آن زن و شوهر طوری بهتآور است که اگر شعرا و نویسندگانی چون «ویرژیل» یونانی و «شکسپیر» انگلیسی میخواستند یک چنان فاجعه را به نظم یا به نثر درآورند شاید نمیتوانستند درام زندگی بشری را آنگونه که ما در شرححال و وقایع زندگی نیکلای دوم و همسرش میبینیم نمایند و من برای نوشتن شرححال آن دو نفر فقط به خاطرات و یادداشتهای کسانی مراجعه کردم که تماس مستقیم با نیکلای دوم و آلکساندرا و اطرافیانشان داشتند و شایعات و نوشتههایی را که بر مبنای استنباط شخصی تدوین شده کأنلمیکن دانستم و تصور میکنم ازجمله بیوگرافیهایی است که بدون دخالت نظریۀ شخصی نوشته شده است.
امپراتوری که چنگال نقره را چون موم میپیچید
در شب پانزدهم ماه ژانویۀ سال ۱۸۸۶ میلادی در کاخ سلطنتی موسوم به کاخ زمستانی واقع در «سن پترزبورگ»، پایتخت روسیه، ضیافت بر پا بود و کسانی که در خارج از آن کاخ پنجرههای آن عمارت بزرگ را میدیدند میفهمیدند که تالارها و گالریهای کاخ زمستانی چون روز روشن است.
در آن شب، در خارج از کاخ مزبور درجۀ برودت هوا به بیست درجه زیر صفر میرسید، اما در سالنها و گالریهای کاخ زمستانی حرارتی مطبوع وجود داشت.
اگر کسی معتاد به تشریفات و شکوه درباری نبود و در آن شب زمستان وارد کاخ زمستانی میشد، از عظمت و زیبایی آن کاخ و چلچراغهای پانصدشاخه که از سقفهای مرتفع تالارها آویخته بود و زیبایی خیرهکنندۀ اونیفورم گارد مخصوص امپراتوری که افراد آن را «شوالیههای گارد» میخواندند و همچنین زیبایی اونیفورم سپاههای دیگر که در قصر سلطنتی نگهبانی میکردند و مشاهدۀ گلدانها، گلها و مجسمهها خیره میشد و خود را در آن محیط با عظمت و نورانی و رنگارنگ گم میکرد.
در هر قسمت از کاخ زمستانی يک دسته از نگهبانان،پاسداری میکردند و اونیفورم شوالیههای گارد سفیدرنگ بود و کاسکتهای سفید مزین به پر بر سر داشتند و چکمههای برقی بر پاهای آنها دیده میشد. در قسمتی دیگر از کاخ دستهای از سپاه قزاق با چرکسیهای بلند از ماهوت آبیرنگ و حمایل و کمربند و قمۀ نقره و کلاههای پوستین از پوست قره گل و باشلقهای سفید که بر پشت آنها آویخته بود به نگهبانی مشغول بودند و طوری نگهبانها بیحرکت به نظر میرسیدند که تو گویی مجسمه هستند و جان ندارند.
در آن فصل زمستان که در شهر سن پترزبورگ از فرط برودت حتی کلاغها هنگام روز پرواز نمیکردند درختهای نخل در گلدانهای بزرگ مرمرین در طول گالریهای کاخ زمستانی به چشم میرسید و در سالنها گلدانهای بزرگ از چینی فغفوری هريک به ارتفاع يک انسان متوسطالقامه، دارای گلهای ثعلب نهاده بودند و سه متخصص هلندی در گلخانۀ کاخ زمستانی آن گلها را پرورش میدادند و معروف بود که در اروپا کسی نمیتواند مثل گلکاران هلندی گل ثعلب را بپروراند.
در هر لحظه يک «تروییکا»[1] که با سه اسب حرکت میکرد مقابل کاخ سلطنتی توقف مینمود و خانمها و آقایان از آن پیاده میشدند و وارد کاخ سلطنتی میگردیدند. خانمها پالتوهای ضخیم و گرانبها از پوستهای قاقم یا سمور داشتند، ولی زیر پالتوهای پوست لباس شبنشینی مزین به گردنبندها و گلهای الماس در برشان دیده میشد و دیهیم مرصع بر سر شاهزادهخانمها میدرخشید و آقایان هم بعد از اینکه وارد کاخ سلطنتی میشدند و پالتو را از تن به در میکردند معلوم میشد که لباس رسمی در بر دارند و سینۀ بعضی از آنها از نشانهای مرصع طوری میدرخشید که پنداری صدها ستاره بر سینۀ خود نصب کردهاند.
در آن شب دو دسته از شاهزادگان و اشراف پایتخت با خانمهای خود در کاخ سلطنتی میهمان بودند و دستهای که از خواص به شمار میآمدند شام صرف میکردند و دستۀ دیگر بعد از شام برای شرکت در شبنشینی میآمدند و سفرای دول اروپایی مقیم پایتخت روسیه جزء دستۀ اول بودند. اتاق غذاخوری کاخ زمستانی آنقدر وسیع بود که اگر کسی در انتهای تالار قرار میگرفت نمیتوانست اشخاص را در ابتدای تالار از روی قیافه بشناسد. در وسط آن تالارِ با وسعت، یک ميز نعلیشکل نهاده بودند که 120 تن از آقایان و خانمهای برجسته در پشت میز انتظار آمدن امپراتور و ملکۀ روسیه را میکشیدند تا اینکه رئیس تشریفات که او هم لباس رسمی در بر داشت با عصای مرصع خود وارد تالار گردید و عصا را به طرزی خاص بلند کرد و بانگ زد اعلیحضرتین آمدند.
خانمها و آقایانی که پشت میز غذاخوری نشسته بودند برخاستند و به حال احترام ایستادند و چند لحظۀ دیگر، الکساندر سوم امپراتور روسیه و همسرش قدم به تالار غذاخوری نهادند و بهطرف صندلیهای مخصوص خود که در قسمت فوقانی پشتی آنها عقاب دوسَر و مرصع امپراتوری روسیه نصب شده بود رفتند.
الکساندر سوم، امپراتور روسیه، در آن موقع مردی بود بلندقامت تقریباً با ارتفاع یک متر و نود سانتیمتر و دارای سر تاس و ریش پهن و بلند و در تشریفات رسمی هرکس او را میدید تحتتأثیر ابهت وی قرار میگرفت و مورخین روسیه میگفتند که هيچیک از امپراتوران آن کشور از حيث بلندی قامت و پهنای سینه و شانهها به الکساندر سوم نمیرسیدند و مثل او نیرومند نبودند.
امپراتور و همسرش در جای خود نشستند و دیگران هم جلوس نمودند و صرف غذا شروع شد و از آن به بعد مدعوین مجاز بودند که صحبت کنند. در آن موقع موضوع شبهجزیرۀ بالکان در دنیای سیاست مطرح بود و مردان سیاسی، بالکان را انبار باروت اروپا میدانستند و میگفتند که به جرقهای منفجر میشود و همینطور هم شد و جنگ اول جهانی از آنجا آغاز گردید. امپراتور روسیه طرفدار بعضی از ملل بالکان بود؛ در صورتی که امپراتور اتریش آنها را به دیدهٔ خصومت مینگریست.
سفیر امپراتور اتریش که مثل سایر مدعوین مشغول صرف غذا و صحبت بود با میهمان مجاور راجع به قدرت نظامی اتریش صحبت میکرد. وی گفت اتریش بهقدری قوی است که اگر جنگی در بگیرد میتواند در ظرف چند روز پنج سپاه را بسیج کند و به میدان جنگ بفرستد.
امپراتور روسیه آن حرف را شنید و چنگال نقره را که در دست داشت به سفیر اتریش نشان داد و بعد آن چنگال را گره زد و خندهکنان و مثل اینکه میخواهد شوخی کند بهطرف سفیر اتریش پرتاب نمود و گفت آن وقت من هم با پنج سپاه شما همین کار را خواهم کرد.
سفیر اتریش گفت: «اعلیحضرتا من اين عطيۀ امپراتور را به شکل یادگار حفظ خواهم کرد و به امپراتور متبوع خود نشان خواهم داد تا اینکه بداند شما چقدر زور دارید.»
اما زور الکساندر سوم امپراتور روسیه بیش از گره زدن یک چنگال نقره بود و میتوانست یک ديس بزرگ غذاخوری از نقره را با دو دست پاره کند.
یکی از تفریحات الکساندر سوم این بود که در فصل زمستان برای شکار خرس به فنلاند که آن موقع جزء امپراتوری روسیه بود میرفت، اما خرسهای بزرگ فنلاند را با تفنگ شکار نمیکرد، بلکه با خرس کشتی میگرفت و آن جانور را بر زمین میزد و آگاهان میدانند که خرس بزرگ کشور فنلاند جانوری است قوی و سنگین و وقتی بر دو پا میایستد ارتفاع جثهاش به دو متر میرسد لیکن الکساندر سوم آنقدر زور داشت که آن جانور را بر زمین میزد. در یکی از مسافرتها که با همسر و فرزندانش بهوسیلۀ قطار آهن سفر میکرد تصادفی روی داد و سقف واگن سلطنتی بر اثر شدت تصادم از دیوارها جدا گردید. الکساندر سوم با دو دست سقف واگن را نگاه داشت تا اینکه همسر و فرزندانش از واگن خارج گردیدند و آنگاه برای اینکه خود او بتواند از واگن خارج شود سقف را به یک طرف پرتاب کرد و اگر در نظر بگیریم که حداقل وزن سقف یک واگن در آن دوره دو تن و نیم بوده متوجه میشویم کسی که سقف واگن را نگاه میدارد باید چقدر پرزور باشد که بتواند وزن آن را تحمل نماید و بهخصوص آن را به یک طرف بیندازد.
الکساندر سوم مثل «تولستوی» نویسندۀ روسی که معاصر او بود هنگامی که اونیفورم نظامی را در بر نمیکرد و لباس رسمی سلطنتی را نمیپوشید لباس روستاییان را میپوشید و بیل به دست میگرفت و باغچههای کاخ سلطنتی را شخم میزد یا اینکه اره میکشید.
از روزی که الکساندر سوم به سن رشد رسید تا آن موقع هرگز اتفاق نیفتاد که بیمار شود و پزشکان میگفتند که وی ممکن است یکصد سال عمر کند و هرگز نوبت سلطنت به ولیعهد او نیکلا[2] نرسد.
الکساندر سوم پسران خود را مثل اسپارتیها پرورش میداد؛ یعنی آنها را با تحمل سختی مأنوس میکرد.
مسکن دائمی الکساندر سوم کاخ موسوم به «کاچینا» واقع در 25 میلی جنوبشرقی پایتخت بود و فرزندانش در آن کاخ به سر میبردند و با اینکه کاخ مزبور نهصد اتاق داشت نیکلا، ولیعهد روسیه، در آن کاخ در یک پستو میخوابید و بایستی هر روز ساعت شش بامداد از خواب برخیزد و در فصل زمستان با آب سرد خود را بشوید و بعد از آن یک فنجان قهوه مینوشید و برنامۀ روز را به موقع اجرا میگذاشت و بعضی از روزها تحصیل میکرد و روزهای دیگر برای سواری و تیراندازی (اگر فصل مقتضی سواری بود) میرفت.
مواد اصلی تحصیلات فرزندان امپراتور در روسیه عبارت بود از زبانهای خارجی، تیراندازی، شمشیربازی، سواری، رقص و شنا و معلمین نیکلا و سایر فرزندان الکساندر سوم مکلف بودند که این اصول را مرکوز ذهن شاگردان خود بکنند:
اول: فاسدترین رژیم حکومتی رژیم دموکراسی است که اساس آن بر احزاب و آنهم بر مبنای عوامفریبی گذاشته شده و رژیم دموکراسی چون در مرحلۀ آخر بر اساس عوامفریبی استوار گردیده دارای یک علت باطنی و «یک کرم» میباشد که بالاخره آن را نابود میکند.
دوم: بهترین رژیم حکومت عبارت از آن است که در کشور زمامدار دارای قدرت مطلق باشد و خود را در قبال هیچکس جز خداوند مسئول نداند.
سوم: آزادی مطبوعات غیر از تحمیق مردم و شانتاژ چیز دیگر نمیباشد و برای یک جامعۀ سالم آزادی مطبوعات یک مرض مهلک است.
[1]. نوعی درشکه.
[2]. موسوم به نیکلای دوم و آخرین امپراتور روسیه بود. مترجم
کتاب سرگذشت آخرین تزار روسیه نوشتۀ رابرت مسی به ترجمه و اقتباس ذبیحالله منصوری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.