دوپارگی ایگو در فرآیند دفاعی

زیگموند فروید

مولود سلیمانی

مقاله دوپارگی فروید مقاله‌ای کوتاه اما بسیار کلیدی در فهم دیدگاه او و نقطه عزیمت بسیاری دیدگاه‌‌های پس از فروید بوده است. کتاب حاضر مشتمل بر مقاله اصلی و شرح های مختلفی است که از منظر مکاتب گوناگون روانکاوی در فرانسه، انگلیس و آمریکای لاتین بیان شده است. از رهگذر این تفاسیر، اهمیت مقاله و چشم اندازهای نظری و بالینی ما درباره روانکاوی و کاربست آن در جهان پیچیده امروز گسترش خواهد یافت.

95,000 تومان

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

زیگموند فروید, مولود سلیمانی

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

دوم

قطع

رقعی

تعداد صفحه

263

سال چاپ

1401

موضوع

روان شناسی

وزن

350

جنس کاغذ

بالک (سبک)

کتاب «دوپارگی ایگو در فرآیند دفاعی» نوشتۀ زیگموند فروید ترجمۀ مولود سلیمانی

گزیده‌ای از متن کتاب:

پیشگفتار

الیاس مالت دا روخا باروس[1]

در این پیش‏گفتار، قصد دارم اهمیت مفهوم دوپارگی برای روان‌کاوی معاصر را از دو منظر فراروان‌شناسی و بالینی برجسته سازم.

آوازۀ یک نویسنده بیش از آنکه به پاسخ‏هایی باشد که به مسائل می‏دهد، به کیفیت و اهمیتی پرسش‏هایی بستگی دارد که طرح می‏کند. این طرح پرسش آثار نویسنده را در تاریخ برجسته می‏سازد و به آن استمرار می‏بخشد. نویسنده ما را با مسائلی مواجه می‏کند که دیگر نمی‏توان از آنها چشم پوشید و موضوعات مهم یک دورۀ زمانی ویژه را در یک حوزۀ خاص دانش با هم ترکیب می‏کند. این موضوعات توجه ما را تسخیر می‏کنند، باب بحث آزادی را می‏گشایند و سرچشمۀ دانشی بی‏انتها هستند.

ازاین‌رو مفهوم دوپارگی که با فروید آغاز شد و رونالد فیربرن و در رأس همه ملانی کلاین، هربرت روزنفیلد و ویلفرد بیون در آن تغییراتی ایجاد کردند، نشان می‏دهد این مفهوم از چه غنای عظیمی در ایجاد مجموعه‏ای از فرضیه‏ها و مفاهیم برخوردار بوده که مشخصۀ عمل روان‌کاوی معاصر است.

امروزه دیگر مسئلۀ ما این نیست که پدیده‏ای ذهنی به نام دوپارگی هست یا نه، چه به عنوان مکانیسمی دفاعی و چه به عنوان بخشی از فرایند ساختاربخشی به ذهن. اکنون با پذيرش این مفهوم کلیدی، می‏خواهیم بدانیم چگونه در ساختاربخشی ذهن عمل و چه عواطفی تولید می­کند و بخش دوپاره­­ شدۀ خود و ابژه چگونه می­توانند بهبود یابند.

دونالد ملتزر در سال 1978 در درسگفتار مقدماتی تفکر بیون در کلینیک تاویستاک نوشت:

شاید برای افرادی که با مفاهیم دوپارگی و همانندسازی فرافکن آشنایی ندارند و نیز افرادی که نسبت به آن تا حدی بی‏اعتنا بوده‏اند دشوار باشد که تأثیر تکان‏دهندۀ مقالۀ سال 1946 ملانی کلاین را با نام «یادداشت‏هایی دربارۀ برخی مکانیسم‏های اسکیزوئیدی» بر روان‌کاوانی که شیوه‏ کارشان نزدیک به اوست دریابند. در کنار آثار استثنایی و چشمگیر بیون، می‌توان گفت تاریخ سی‌سالۀ آیندۀ پژوهش براساس پدیدارشناسی و دلالت‏های این دو مفهوم اصلی نوشته خواهد شد. (ملتزر، 1978، ص 20)

این برداشت پیش‏بینی تحولات این ایده است که در قالب تحقیقات و تأملات اخير تداوم می‏یابد و کتاب کنونی نیز گواهی بر آن است.

برای درک اهمیت شگرف این مفهوم و معنای آن در تاریخ نظریه و کار بالینی روان‌کاوانه نویسندگان مختلف این مجموعه که نامشان و توانایی‏شان در این زمینه نیاز به هیچ حرف اضافه‏ای ندارد، از ما دعوت می‌کنند در این راه به مفهوم بینامتنیت اوکتاویو پاز توجه کنیم. تاریخ معنای اصطلاح «دوپارگی» از روان‌پزشکی پیش از فروید تا او و از فروید و کلاین و فیربرن تا بیون، طولانی و پرفرازونشیب است. معنای این اصطلاح و درکی که نویسندگان مختلف از عملکرد آن داشته‏‌اند براساس خوانش‏های هم‌زمانی و در‏زمانی نویسندگان مختلفی که این کتاب را نوشته‏اند متفاوت است.

مفهوم دوپارگی ذهن پیش از این در روان‌پزشکی به کار می‏رفته و از دوران باستان در آثار ادبی مطرح بوده است.

هرچند فروید کار نگارش مقالۀ Spaltung یا دوپارگی/ تقسیم ذهن را در کریسمس 1937 آغاز کرد و این مقاله تا سال 1940 منتشر نشد (رجوع کنید به مقالۀ هارتکه در همین کتاب)، این مفهوم پیش از این نیز در سال 1924 در آثار او دیده شده بود.

فروید در مقالۀ «روان‏‌رنجوری و روان‏پریشی» (1924b [1923]) می‏گوید «ایگو می‌تواند از درافتادن به یکی از این سه درخواست بپرهیزد: با از شکل انداختن خود، با تسلیم شدن در برابر عواملی که وحدت آن را تهدید می‌کنند و حتی شاید با ایجاد شکاف یا تقسیم در خودش»(صص 152_153، تأکید از من است).

ذهن انسان می‏تواند تجربیات دردناک را از خودش یا فعالانه خودش را از این تجربیات جدا کند. زمان درازی است که این مسئله آشکار شده است. تازگی رویکردی که فروید در رابطه با این مفهوم بنیان گذاشت و بعدها کلاین، بیون و ملتزر آن را جرح و تعدیل کردند، در این است که دو یا بیش از دو بخش‏ از خود می‌توانند در جهان ذهنی دوپاره شوند و همراه با هم یا جداگانه به زندگی ادامه دهند و براساس منطق ذهنی خودشان و تفاوت‏هایی که با هم دارند نقش‏آفرینی کنند.

از نظر فروید، مفهوم دوپارگی مستقل از مفهوم فرافکنی است، اما از نظر کلاین هر دو مکانیسم پیوندی جدایی‏ناپذیر با هم دارند. من با لاپلانش و پونتالیس (1967) دمسازم که از نظر فروید دوپارگی یک مکانیسم دفاعی فی‏نفسه نیست، بلکه یکی از آثار فرایندهای دفاعی است. به‏گفتۀ آنها این دوپارگی «دقیقاً یکی از دفاع‏های ایگو نیست، بلکه ابزار برخورداری از دو روند دفاعی است که پهلوبه‏پهلوی هم وجود دارند، یکی معطوف به واقعیت است (انکار) و دیگری معطوف به غریزه؛ روند شیوۀ دوم ممکن است به شکل‏گیری نشانگان روان‏رنجورانه (مثل نشانگان فوبیا) منتهی شود» (ص 429).

به نظر ملانی کلاین این مفهوم با ایدۀ حالات نایکپارچگی، ایده‏ای که آن را از وینیکات وام گرفته است‏، یا حالت پیش از فعال شدن دوپارگی درآمیخته است. در این زمینه، دوپارگی اولین ساختار ذهنی را ایجاد نمی‌کند، بلکه هم‌زمان با آن نقش‏آفرینی می‏کند.

کلاین در سال 1946 این مفهوم را به مفهوم همانندسازی فرافکنانه مرتبط کرد و ایدۀ نوآورانه‏ای را با اهمیتی سترگ برای کار بالینی معرفی کرد که به بازتعریف و بسط مفهوم انتقال و استحکام پایه‏های انتقال متقابل چونان ابزار کار روان‌کاو برای درک عملکردیابی ذهنی بیمار منتهی شد. کلاین همچنین این ایده را مطرح می‏کند که بخش دوپاره‏شدۀ شخصیت ممکن است به بیرون رانده و دوباره ادغام شود.

بیون یک گام به پیش برمی‌دارد و می‌گوید نه‏تنها بخش‏های مختلف خود که عملکردهای ذهنی هم می‌تواند دوپاره شود.

پیامد آنی‏تر دوپارگی ذهنی تحلیل رفتن حیات ذهنی است. وقتی بیمار از یک احساس دردناک و ‏تحمل‌ناپذیر جدا می‌شود، از آن بخشی از خود نیز جدا می‏شود که دربردارندۀ احساسات است. این تحلیل رفتن به شیوه‌های مختلفی رخ می‏دهد. فرد احساس تداوم حیات ذهنی‏اش را از دست می‏دهد، طوری‏که ظرفیت او برای قبول مسئولیت در برابر احساسات و اعمال از میان می‏رود و درنتیجه ظرفیتش برای دستکاری سرنوشتش بی‏رحمانه‏ تحت تأثیر قرار می‏گیرد. در دوپارگی از دست دادن پیوندهای میان تجربیات احساسی مانع از ظرفیت نمادسازی و امکان ساخت بازنمایی‏های ذهنی می‏شود.

به باور من، کانسیپر در فصل هفتم با نگاه به دلالت‏های نظریه و کار بالینی، به این مسئله که موضوع محوری سراسر این کتاب در زمینۀ مفهوم دوپارگی است می‏پردازد. او به راسیلون (2006) استناد می‌کند تا میان دلالت‌های بخش‌های دوپاره‌کننده/دوپاره شدۀ ساختار روانی که مرتبط با موضوع تاریخ مندی هستند، پیوند برقرار کند.

«تاریخمندی چونان ابزاری برای تسلط بر بازنمایی روانی، چونان قابلیتی برای بازنمایی هستی واقعی فرد، چون شاهراه فهم ماهیت بازنمایی‏کنندۀ آن چیزی ادامه می‏یابد که در فرد تحقق می‏یابد. تاریخمندی راهی به فرایند تحولی ذاتی‏ می‏گشاید که به کار سوبژکتیو نمادسازی توجه دارد.»

توماس آگدن (1992) در تعریف خود از دو موضع کلاین (پارانوئید‏اسکیزوئید و افسرده) چون «ابزار ایجاد تجربه»، تأمل عمیقی دارد بر نقش فرد در زمینۀ ایجاد و مشارکت در تاریخ شخصی خود یا ناتوانی او از این نقش‏آفرینی؛ و نیز تأملی دارد بر موضوع برساخت دیالکتیکی سوژگی. ابزار غیرتاریخی ایجاد تجربه فرد را از هر آنچه او من‏بودگی می‏خواند تهی می‏سازد؛ ‏مراد از من‏بودگی ظرفیت تفسیر معانی شخصی خود از رهگذر «گامی میانجی میان خود فرد و تجربۀ حسی زیستۀ اوست» (ص 614).

مفهوم گسست تاریخیِ ناشی از دوپارگی به سطحی بودن هیجانی منجر می‏شود و بر امکان زنده نگه داشتن گفت‌وگوی صمیمانه با خود درونی یا به قول کلاین، ابژه‏های درونی تأثیر می‏گذارد. تأثیر دوپارگی خود بر ظرفیت برقراری روابط صمیمانه با خود یا با دیگران به گمان من دردناک‏ترین تأثیر دوپارگی است، زیرا دوپارگی مستقیماً در فرایند ساخت‏دهی معنا دخالت دارد.

با ایجاد مانع میان خاطرات و یا عملکردهای ذهنی (بیون به دوپارگی نه‏تنها در ارتباط با بخش‏های خود که در پیوند با عملکردهای ذهنی اشاره می‌کند)، مکانیسم دوپارگی با ساختار هسته‏ای زندگی ذهنی انسان تداخل می‏کند و معنای تجربیات هیجانی را ویران یا تجزیه می‏کند و درنتیجه ظرفیت ایجاد نمادها را تحلیل می‏برد. در این زمینه نمونه‏های بالینی‏ای که بوکانفسکی، بولوگنینی و کانسیپر در این کتاب ارائه کرده‏اند به‏شدت روشنگر است. با از دست دادن حس پیوستگی در زندگی، آدمی امکان فاصله‏گذاری برای دلالت‏بخشی مجدد به تجربیات را از دست می‌دهد. و از این جهت، بوکانفسکی به‌درستی خاطرنشان می‏سازد که غلبه بر دوپارگی تنها راه دلالت‏بخشی مجدد است. او از برنگر، برنگر و مام (1987) نقل‌قول می‏کند که «دلالت‏یابی مجدد (Nachträglichkeit) کوششی است در راستای برساختن تروما درون یک تاریخمندی ‏که آن را مفهوم می‏سازد.» در این زمینه بینش‏هایی که در جلسات متمرکز بر ناخودآگاه دوپاره مطرح می‏شوند بیمار را از نحوۀ برساخت تاریخ زندگی در قالبی محدود به تجارب گذشته آزاد می‏کند؛ برساختی که به تکرار خودکار الگوهای پیشین و زیستن در فضایی تهدیدآمیز می‌انجامد.

[1]. الیاس مالت دا روخا باروس ویراستار بخش امریکای لاتین مجلۀ بینالمللی روان‌کاوی است. او روان‌کاو ناظر و آموزش‏دهندۀ جامعۀ روان‌کاوی سائوپائولو، عضو جامعۀ روان‌کاوی بریتانیا و برنده جایزۀ اعتماد ماری سیگورنی است.

انتشارات نگاه

کتاب «دوپارگی ایگو در فرآیند دفاعی» نوشتۀ زیگموند فروید ترجمۀ مولود سلیمانی

کتاب «دوپارگی ایگو در فرآیند دفاعی» نوشتۀ زیگموند فروید ترجمۀ مولود سلیمانی

انتشارات نگاه

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “دوپارگی ایگو در فرآیند دفاعی”