کتاب دوستان من نوشتۀ امانوئل بوو ترجمۀ منصور انصاری
گزیده ای از متن کتاب:
1
از خواب که بیدار میشوم دهانم باز است. دندانهایم چرب و چیلیاند؛ بهتر است شبها مسواک بزنم، هیچ وقت حال این کار را نداشتهام. چشمانم قی بستهاند. شانههایم دیگر درد نمیکنند. موهای خشک افتادهاند روی پیشانیام. لای انگشتانم را باز میکنم و موهایم را عقب میکشم. کار بیخودی است؛ مثل ورقهای یک کتاب نو راست میشوند و دوباره میافتند روی چشمانم.
سرم را که پایین میآورم، حس میکنم ریشم درآمده؛ گردنم را میخاراند.
پسِ گردنم گرم شده، طاقباز میمانم، چشمانم را باز میکنم، ملافهها را تا چانه بالا میکشم تا مبادا رختخوابم دوباره سرد شود.
سقف براثر رطوبت لکهلکه شده؛ سقف اتاقم درواقع همان پشتبام است. بعضی جاها زیر کاغذدیواریها هوا جمع شده. اسباب و اثاثم شبیه خرتوپرتهای سمساری است که در پیادهرو ولو شدهاند. لولۀ بخاری کوچک شبیه زانویی است که با کهنهپارچهای باندپیچی شده. بالای پنجره سایبانی کج آویزان شده که دیگر به درد لای جرز هم نمیخورد.
موقع دراز کشیدن، کف پاهایم را روی میلههای عمودی تخت بالا و پایین میکنم؛ انگار که طناببازی میکنم.
فقط یک طرف لباسهایم صاف و نرم است، طرف دیگرشان عضلههای نرم پشت ساق پایم را اذیت می کند. بند کفشهایم دیگر آن تکه فلزی را ندارند که معمولاً در انتهای بند کفشها هست.
همین که بارانی میبارد، اتاقم سرد میشود. اصلاً نمیشود باور کرد کسی در این سرما اینجا خوابیده باشد. آب بارانی که روی موزاییکها سُر میخورد، بتون را میخورد و چالهآبی کفزمین درست میکند.
هنگامی که خورشید تکوتنها در آسمان میدرخشد، نور طلاییاش را تا وسط اتاق میگستراند.
زیر چنین نوری میتوان مگسها را دید که خط مستقیمی را هزاران بار طی طریق می کنند.
هر روز صبح، زن همسایه، موقع اینور و آنور کردن اسباب و اثاث، آواز بیکلامی میخواند.درست است دیوار ضرب صدایش را میگیرد، ولی حس میکنم نزدیکِ گرامافون ایستادهام.
بیشتر وقتها، در راهپله از کنارش رد میشوم. لبنیاتفروش است. ساعت نه میآید تا به کارهای خانهاش برسد. قطرههای شیر نمدی دمپاییاش را کثیف و پر از لکه کرده.
زنان دمپاییپوش را دوست دارم، ولی به نظر نمیرسد دمپایی بتواند از پا محافظت کند.
در تابستان، بالاتنه و شانههایش را از زیر لباسش میبینیم.
چند وقت پیش، به او گفتم دوستش دارم. بدون دودلی زد زیر خنده، چون هم قیافهام چنگی به دل نمیزند و هم فقیرم. مردهایی را میپسندد که یونیفرم به تن میکنند. یکبار دیدمش که دستش را انداخته بود زیر واکسیلبند[1] یکی از افسران گارد جمهوری.
در اتاق دیگر، پیرمردی زندگی میکند. خیلی ناخوشاحوال است، سرفه میکند. به ته عصایش لاستیکی چسبانده. استخوانهای کتفش قوز شدهاند. سیاهرگ برجستهای روی شقیقهاش نمایان است، درست بین پوست و استخوان. کتش از پشت دیگر به کفلهایش نمیرسد و هنگام راه رفتن چنان دو طرفش تکان میخورد که انگارهیچی در جیبهایش نیست. مرد بیچاره نردهها را میگیرد وخودش را با زحمت زیاد یکییکی از پلهها بالا می کشد. همین که چشمم به او میافتد، تا جایی که میتوانم نفسم را حبس میکنم تا بدون نیاز به نفسگیری دوباره، بیسروصدا، از کنارش عبور کنم.
یکشنبهها دخترش به ملاقاتش میآید. زیبارویی است. آستر پالتویش شبیه پرهای طوطی است؛ آنقدر آستر زیبایی است که با خودم میگویم نکند پالتو را وارونه پوشیده باشد. اما کلاهش برایش خیلی باارزش است چون بهمحض اینکه باران میبارد، تاکسی میگیرد. این زن بوی عطر میدهد، البته نه از آن عطرهایی که در لولههای شیشهای میفروشند.
مستأجران خانه از او متنفرند. میگویند بهجای چنین زندگی مجللی بهتر بود پدرش را از این وضع فلاکتبار خلاص میکرد.
خانوادۀ لکوآن نیز در همین طبقه زندگی میکنند.
صبح زود، صدای زنگ شماطهدارشان بلند میشود.
از مردِ خانواده خوشم نمیآید. البته رفتارم با او کاملاً مؤدبانه است. فکر کنم چون دیر از خواب بلند میشوم از من ناراحت و دلخور است.
لکوآن، هر شب، حدود ساعت هفت به خانه بازمیگردد، با لباسهای کارلوله شده زیر بغل و سیگاری روشن گوشه لب؛ توتون سیگارش انگلیسی است؛ همین چیزها باعث شده تا مردم مدام بگویند که والا وضع این کارگرها از همه بهتر است.
قدبلند و عضلانی است. با تعریف و تمجیدی راحت میشود خرش کرد و زور بازویش را به کار گرفت. سال پیش، چمدان خانمی را از طبقۀ سوم تقریباً بهسختی پایین آورد، آنقدر سنگین بود که درش بسته نمیشد.
وقتی کسی با او صحبت میکند، طرف را حسابی برانداز میکند، چون به خیالش میخواهد دستش بیندازد. با پُوزخندی میگوید «میدانید، چهار سال جنگ… من… آلمانیها هم نتوانستند سرم کلاه بگذارند. حالا شما میخواهید از پس من بربیایید؟»
[1] . قیطانهای بافته شده با رنگهای مختلف که افسران و آجودانهای بعض هنگها به شانه خود آویزند.
کتاب دوستان من نوشتۀ امانوئل بوو ترجمۀ منصور انصاری
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.