دنیای کوچک دن‌کامیلو

جووانی گوارسکی

ترجمۀ ابراهیم یونسی

ماجراهای دنیای کوچک دن‌کامیلو جایی در دره رود پو در دوران پس از جنگ جهانی دوم اتفاق می‌افتد. «دن‌کامیلو» کشیش دهکده و رقیبش «پپونه»، شهردار چپگرا و همین طور صدای مسیح که از فراز صلیب بزرگی در کلیسای دهکده ناظر وقایع است سه شخصیت اصلی ماجراهای این دنیای کوچک‌اند. تقابل میان کشیش رند لجوج و لوطی منش دهکده و شهردار که هر دو زیرک و حاضر جواب‌اند، موقعیت‌های طنز جذابی را در کتاب‌های دن‌کامیلو می‌آفریند. جووانی گوارسکی، خالق دن‌کامیلو، در ابتدا این داستان‌ها را برای ستون ثابت طنز نشریه‌ای ایتالیایی می‌نوشت. کم کم محبوبیت دن‌کامیلو میان مخاطبان باعث جمع‌آوری این داستان‌ها در قالب کتاب شد.]

110,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 350 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
نوبت چاپ

اول

سال چاپ

1401

وزن

350

قطع

رقعی

جنس کاغذ

بالک (سبک)

پدیدآورندگان

ابراهیم یونسی, جووانی گوارسکی

کتاب «دنیای کوچک دن‌کامیلو» نوشتۀ جووانی گوارسکی  ترجمۀ ابراهیم یونسی

گزیده‌ای از متن کتاب

چگونه چنین شدم

زندگی من در اول ماه مه ۱۹۰۸ آغاز شد و بههرحال هنوز هم ادامه دارد.

وقتی متولد شدم، مادرم نُه سال بود در مدرسۀ ابتدایی درس میداد و تا پایان سال ۱۹۴۹ هم به تدریس ادامه داد. کشیش بخش منباب قدردانی از کارش از طرف همۀ مردم شهرک ساعت شماطهداری به او هدیه کرد و مادرم اکنون پس از پنجاه سال تدریس در مدارسی که آب و برق نداشتند، اما درعوض سوسک و مگس و پشه فراوان داشتند، وقتش را به انتظار میگذراند که دولت به درخواست مستمریاش توجه کند و به تيکتاک ساعت شماطهای که شهرک به او داده است گوش می‌کند.

در زمانی که من به دنیا آمدم پدرم علاقهمند به هر قسم ماشین بود، از ماشین درو گرفته تا گرامافون و سبیل‌کلفتی داشت، بسیار شبیه به همین که من دارم. هنوز هم سبیل باابهتی دارد، اما مدتی است که دیگر علاقهای به چیزی ندارد و وقتش را به روزنامه خواندن میگذراند. چیزهایی را هم که من مینویسم میخواند، اما شیوۀ نگارش و طرز فکرم را نمیپسندد.

پدرم در روزگار خودش مرد درخشانی بود و زمانی ایتالیا را با اتومبیلش سیاحت کرد که مردم از این شهر به آن شهر میرفتند تا آن ماشین جهنمی را که خودبهخود راه میرفت ببینند. تنها خاطرهای که از شکوه و جلال گذشته دارم بوق کهنۀ يک اتومبیل است؛ از همان نوع که چیزی مثل توپ لاستیکی داشتند که فشارش میدادی. پدرم این بوق را بالای سر تختخوابش پیچ کرده بود، و اغلب آن را به صدا درمیآورد، مخصوصاً در تابستانها.

يک برادر هم دارم، اما دو هفته پیش حرفمان شد، و بهتر میدانم چیزی از او نگویم.

علاوه بر اینها، يک موتورسيکلت چهارسیلندر و يک اتومبيل ششسیلندر و يک زن و دو تا بچه هم دارم.

پدر و مادرم میخواستند که من مهندس کشتی بشوم و به همین دلیل از حقوق سر درآوردم و در اندک مدتی نقاش، تابلوساز و کاریکاتوریست شدم و شهرتی به هم زدم. از آنجا که کسی در مدرسه وادارم نکرده بود نقاشی بکشم، نقاشی جاذبۀ خاصی برایم داشت، و پس از کاریکاتورهایی که کشیدم و تابلوهایی که نقاشی کردم به ساختن مجسمهها و چیزهای زینتی چوبی و دکور صحنه و طراحی پرداختم. در همان حال، دربان يک تصفیهخانۀ شکر و سرپرست يک پارکینگ دوچرخه بودم و سخت کار می‌کردم و چون چیزی از موسیقی نمیدانستم، شروع به تعلیم ماندولین به تعدادی از دوستان کردم. در لباس مأمور سرشمار سابقۀ درخشانی به هم زدم، در مدارس شبانهروزی معلم بودم و سپس در یکی از روزنامههای محلی مصحح شدم.

برای جبرانِ حقوق ناچیزم، شروع به نوشتن داستانهایی دربارۀ وقایع محل کردم و چون يکشنبهها آزاد بودم، سردبیری هفتهنامهای را که دوشنبهها منتشر میشد بر عهده گرفتم. برای اینکه مجله را هرچه زودتر آماده کنم، سهچهارم مطالبش را خودم مینوشتم.

روزی خوش و آفتابی سوار قطار شدم و به میلان رفتم و در آنجا خودم را در مجلهای فکاهی به نام برتولدو[1] جا کردم. در اینجا مجبور شدم از نوشتن دست بکشم، اما مجاز بودم نقاشی کنم و از این فرصت برای نقاشی با مرکب سفید بر زمینۀ سیاه کمال استفاده را کردم، ضعف عمدۀ مجله همین نقاشیها بود.

من در پارما[2]، نزديک رود پو[3]، به دنیا آمدم؛ مردمی که در این ناحیه متولد میشوند سری به سختی چدن دارند و به این دلیل توانستم سردبير برتولدو بشوم. این همان مجلهای است که سائول استاینبرگ[4] که آن زمان در میلان معماری میخواند نخستین طرحهایش را در آن منتشر کرد و تا زمانی که به آمریکا بازگشت، برای آن کار کرد.

به عللی خارج از اختیار من، جنگ در روزی از سال ۱۹۴۲ درگرفت و من به علت اینکه برادرم در روسیه ناپدید شده بود و اثری از او نمییافتم. شب مشروب زیادی خوردم. آن شب در خیابانهای میلان گشتم و عربده کشیدم و چیزهایی گفتم که روز بعد که پلیس سیاسی بازداشتم کرده بود فهمیدم حرفها و کارهایم چندین صفحه از گزارش پلیس را پر کرده است. آنگاه عدۀ زیادی نگران احوالم شدند و به دستوپا افتادند و مرا از حبس درآوردند، اما پلیس سیاسی که نمیخواست جلوی چشم باشم باعث شد که به ارتش احضار شوم. در نهم سپتامبر ۱۹۴۳ با سقوط فاشیسم، باز اسیر شدم؛ این بار در آلهساندریا[5]، در شمال ایتالیا، و به دست آلمانها. چون نمیخواستم برای آلمانها کار کنم، به بازداشتگاهی در لهستان فرستاده شدم تا ۱۹۴۵ در بازداشتگاههای مختلفی بودم، تا اینکه در آوریل ۱۹۴۵، وقتی انگلیسیها بازداشتگاه را اشغال کردند، آزاد شدم و پس از پنج ماه به ایتالیا برگردانده شدم.

آن مدتی که در زندان گذراندم فعالترین دوران زندگیام بود. درحقیقت به هر کار دست میزدم که زنده بمانم و با اجرای برنامۀ دقیقی که این شعار خلاصه میشد که «نخواهم مرد، ولو اینکه بکشندم!» تقریباً کاملاً موفق به این کار شدم. (وقتی آدم به يک کيسه پوست و استخوان بدل میشود که وزن آن با احتساب شپش و ساس و کک و گرسنگی و افسردگی از پنجاه کیلو درنمیگذرد، این کار آسان نیست.)

وقتی به ایتالیا بازگشتم، دیدم که بسیاری چیزها، به خصوص ایتالیاییها، تغییر کردهاند و مقداری وقت صرف کردم تا ببینم آیا این تغییر در جهت خوبی است یا بدی. سرانجام دریافتم که اصولاً تغییر نکردهاند، و چنان افسرده شدم که در خانه را به روی خود بستم.

چندی بعد مجلۀ جدیدی به نام کاندیدو[6] در میلان تأسیس شد و با همکاری با آن خود را تا خرخره غرق در سیاست یافتم، هرچند آن وقت مستقل بودم و حالا هم هستم. بااینهمه، مجله به نوشتههایم بسیار بها میدهد؛ شاید هم چون سردبیرش هستم.

چند ماه پیش آقای پالمیرو تولیاتی[7]، رهبر حزب کمونیست ایتالیا، ضمن يک سخنرانی از جا در رفت و روزنامهنگار میلانی را که شخصیتی با سه سوراخ بینی آفریده بود سه بار «ابله» خواند. این «سه بار ابله» منم و این جریان برای من بهترین تبلیغ به عنوان روزنامهنگار سیاسی بود. مردی با سه سوراخ بینی اکنون در ایتالیا مشهور است، و من بودم که او را آفریدم، باید بگویم که از این بابت احساس غرور می‌کنم، زیرا توفیق در ترسیم خصايص يک کمونيست با يک ضربۀ قلم (یعنی گذاشتن سه سوراخ به جای دو سوراخ در زیر دماغ) اندیشۀ بدی نیست، و خیلی هم گرفت

[1]. Bertoldo

[2]. Po

[3]. Parma

[4]. Saul Steinberg

[5]. Alessandria

[6]. Candido

[7]. Palmiro Togliatti

موسسه انتشارات نگاه

کتاب «دنیای کوچک دن‌کامیلو» نوشتۀ جووانی گوارسکی  ترجمۀ ابراهیم یونسی

موسسه انتشارات نگاه

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “دنیای کوچک دن‌کامیلو”