دعوت به دعای عهد زنان

سید علی صالحی

سید علی صالحی، یکی از شاعران معاصر ایران است  افق معرفتی و دلالتی خاص خود را دارد.  اشعار وی سرشار از عاطفه­ ی شاعر در ارتباط با انسان، عشق، زن، امید، ناامیدی، اندوه، شادی، پیری، وارستگی، شعر و شاعری، سوگند و مرگ  است. در اغلب موارد حالت، نگاه و احساس صالحی به این مقوله ها، از نوع خاصی است که با نگاه و برخورد عاطفی دیگر شاعران فرق دارد او که به نوعی از جریان سازان اصلی شعر گفتار است این گونه می گوید:

زبانِ گفتار، وطن ماست، مادر ماست، ما در اقيانوس زبان گفتار زاده مى‌شويم، در واقع اين زبانِ شريف مولود طبيعى‌ترين بستر زيستىِ انسانِ اينجايى است، اما زبان نوشتار همان صنعت كردن با ذهن خلايق است، نوعى كوشش ملانقطى در نوع چينشِ كلماتِ مهندسى شده است.

14,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 250 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

سید علی صالحی

نوع جلد

شومیز

SKU

94081

شابک

978-600-376-024-0

نوبت چاپ

یکم

قطع

رقعی

تعداد صفحه

191

سال چاپ

1394

موضوع

شعر معاصر فارسی

تعداد مجلد

یک

وزن

250

گزیده ای از دفتر شعر دعوت به دعای عهد زنان

بگذار باز هم نگاهت کنم
آنقدر ماه باش
که مرگ
دست خالی به خانه برگردد

همه حقیقت همین است
دوست دار بی دروغ تو
رو به روی تو نشسته است

در آغاز دفتر شعر دعوت به دعای عهد زنان می خوانیم:

فهرست

 

 

 

 

عقلِ زبان يا زبانِ عقل      11

دفتر اول

من شفاىِ كاملِ كلماتم شب را كنار مى‌زنم زيرِ سنگ هم كه شده حروفِ مناسبِ نامِ تو را پيدا خواهم كرد

تاريكى شب و روشنايى روز             19

بى‌نظير باش   20

بگذار باز هم نگاهت كنم                  21

زير باران در باجه تلفن     22

رُخ مى‌دهد    26

هر كجا هستى، زنگى بزن                  28

دارم گوشىِ همراهم را لمس مى‌كنم     28

صفحه هفت، پاراگراف سوم               30

آخرين شبِ ملك شهرباز                  32

به نى ساران   34

كمى عَرَب، كمى ساسانى                  36

به قرارِ آن دقيقه كه بايد …                38

التحرير … مكاتِب اَلْموليان                40

آهستگى‌هاى ما به آن عصرِ بى روشنِ هوا             42

نيازى به ديگران نيست     44

اتفاقآ به موقع آمدى اينجا                 46

تركِ منِ خرابِ شبگردِ مبتلا كن!         48

چقدر نقطه‌چين فراوان است               49

بى دادْ خواستِ اين همه خسته، اين همه خراب!      51

هبوطا …!     53

سياه از هياكِلِ كوه           55

نى تمام        57

واگشت‌ها به اشتياقِ سفر   59

پاستورالِ پريونِ دره انار   62

هر كسى راه خودش را مى‌رود           65

مَراياىِ هَر وَرا  كه تويى   67

توى دلم، براى خودم        69

دفتر دوم

دختر است نيمى هندوىِ حيرت نيمى باران به باديه …

برف             73

حق با تو بوده  از قديم    75

عينِ معجزه    77

يك جمله حكيمانه          79

كدام جواب؟!                 81

از همان شاعرِ اهلِ شيراز است            83

مُراوده‌اى كه ممكن است ممنوع شود    84

هر كجاى جهان، كودكى كُشته مى‌شود                  86

همانجا فلسطين است       86

دنيا خلوت است خيلى     88

زن              89

مَرْهَمِ اندوهِ آدمى            90

پيش خواهد آمد             92

حرف زدن‌هاى معمولىِ هميشه …       94

وَالله … خلاص!              96

به حرفِ بعضى‌ها گوش نده دوستِ من!                98

… !             100

هر آن  ممكن است …      102

برفِ سُرخ      104

شِبلى به موافقت …         106

آه … ليدرِ كبير!              108

به يادِ فروغ    111

نور              113

توارُد           114

پياله هفتم     116

وَزا              117

لُكنتِ لي‌لا    119

پيروِ صحبت‌هاى پيشينِ خودمان         121

ناخن           122

تاريكْ روشن‌ها             124

مكرر است، گلايه نكنيد!   125

دفتر سوم

شما نيز مثل من بايد به ياد آوريد: عشق … نور است و نور آخر الاَمر از پىِ تاريكى طلوع خواهد كرد.

گل سرخ در گل سرخ       129

يك ماه و چند ستاره       131

ادامه ترانه‌اى كه خوانده‌ايد … گويا!     133

عطر خالصِ خَش            135

سرزمينِ مَد و مِه             136

لابه‌لاى اين همه سر و صدا                138

باز هم تاريكى شب و روشنايى روز    140

آخر اين چه زندگى‌ست!   141

يا …            142

سعىِ مَردم …                 144

اين بهتر است                 146

بَه بَه …        148

دست  روى  زانو زدن  به حسرت        150

استاد، سلام …!               152

تكرار بفرماييد لطفآ         154

يكى منزل به اتفاقِ سفر    156

مقام واقعه     158

واقعآ ببخشيد!                159

تمام … دَرداتَر!               161

يك لحظه، فقط يك لحظه                 163

صاف، آرام، نرم              165

از دور          167

آيانا            168

جمهورى واژه‌ها             170

خواب          174

سطرى از صحبت‌هاى بعضى شاعران    176

مردم، بعضى‌ها …!           178

بقيه راه         180

نگذار!          182

دست در خود گشودن آدمى               184

بايد يادتان مانده باشد     186

فتوا             188

آدمى و جهان                 190

عقلِ زبان يا زبانِ عقل

 

 

 

 

حقيقت اين است كه زبان فارسى، ميراث فرهنگى ماست. ميراثى از اين دست اگر گاه كاهل ديده مى‌شود يا از سر كاستى در كلمه، قادر به رهبرى دال و مدلول‌ها نيست، مشكل به شكل آسيبى بازمى‌گردد كه بر زبان مادرى ما تحميل شده است: زبان پارسى ما در زيستْبوم خود صاحبِ دو بستر است، بسترِ طبيعى زبان گفتار و بسترِ ديوانى زبانِ نوشتار، بسيارى از ملل با چنين معضلى روبه‌رو هستند، اما فاصله ميان زبان گفتار تا نوشتار اين همه دراز دامن نيست كه در زبانِ پارسى.

زبان، موجود زنده‌اى است كه موقعيتِ حياتى خود را در واكنش به تحولاتِ اجتماعى، علمى و تاريخى … بَسيجيده مى‌كند تا از «شدنِ» خويش مطمئن شود. اين خاصيتِ استتيك زبان ماست؛ انعطاف و مدارا در پذيرشِ واژگانِ غريب. چندان كه گاه با دهشى خارق‌العاده، واژه‌هاى غلط را چنان تربيت مى‌كند كه كمتر كارشناسى متوجه اين خطاىِ دُرُست مى‌شود. به قولِ استاد داريوش آشورى: نمونه آن «سرمايش» است، بى‌آن كه مصدرى به نام «سَرمودن» داشته باشيم. زبان مادرى ما با همين
نرمش زيركانه توانسته است در طول تاريخ خود را از يورشِ زبان‌هاى غير و زورآور در امان نگه دارد.

اينجا البته بحث ما بر سرِ واحد زبان است، يعنى عنصرِ شناورى به نام «واژه» و بعد چرايى و چيستىِ «فقر واژه» ميانِ بعضى شاعران. كم‌زايى و كاستى در جهان لغت، هزار و يكى دليل و پديده و علت و رخسارِ پيدا و پنهان دارد. نمى‌شود در يكى وجيزه مُنَجَز … كار را تمام كرد. سركرده اين آفت‌ها همين جداسرى زبان نوشتار از زبان گفتار است، اين فصل و فاصله به حدى است كه تو گويى اين دو سلوك (تكلم و تحرير) به دو ملت و دو فرهنگ و تمدن تعلق دارند.

زبانِ گفتار، وطن ماست، مادر ماست، ما در اقيانوس زبان گفتار زاده مى‌شويم، در واقع اين زبانِ شريف مولود طبيعى‌ترين بستر زيستىِ انسانِ اينجايى است، اما زبان نوشتار همان صنعت كردن با ذهن خلايق است، نوعى كوشش ملانقطى در نوع چينشِ كلماتِ مهندسى شده است.

آن زبانى كه ما با آن به دنيا مى‌آييم، با آن زندگى مى‌كنيم و با آن خواب و رؤيا مى‌بينيم، زبانِ گفتار است، زبان گفتار بر ضمير ناخودآگاهِ ما حاكم است، در حالى كه زبان نوشتار در جيبِ دانشِ كلامى و حواسِ صورى ما زندگى مى‌كند، آن هم به صورتِ مخفى و منفعل، تا به وقت نوشتن!

زبانِ نوشتار كشف نيست، شكلى از اختراع است. زبانِ شِبهِ ادب است كه به كار ادبيّتِ پُزمآب مى‌آيد، نوعى عرضِ حالِ شيك از جنسِ انشائيتِ دربارى است. ما در اين زبانِ كوششى، كيسه بى‌كرانى براى ذخيره لغات نداريم.

مشكل به دوگانگى زبان بازمى‌گردد. زبانِ زندگى يا زبانِ تعارف؟! همه ما اهل قلم – ناخودآگاه – با زبان گفتار فكر مى‌كنيم، اما با زبان نوشتار به سياهه كاغذ مى‌رسيم. خوفناك است اين فاصله، و اين فاصله، بازمانده زبانِ ادارى، زبانِ نوشتار، زبانِ شحنه و قاضى، زبانِ استاد و مدرس، زبانِ بر زمين مانده عهدِ دربار است. زبانِ وزيرى، محدود است در بيان و معدود است در لغت. فقير است. همين است كه به تاريكىِ كسالتْبار تكرار تن مى‌دهد. اگر مى‌خواهد از اين اسارت آزاد شود و هم زبان كوچه و شهروندان را نپذيرد، گول مى‌خورد و سعدى مى‌شود: نيمى عرب، نيمى پارسىِ پراكنده. بيهقى شيرين است، گوارده است، اما براى نمايندگانِ طبقاتِ شيك و …!

نام نمى‌آورم، يكى از شاعران مشهور دهه چهل و پنجاه، همه عمر با حدود پنجاه كلمه، شعر سرود و لاغير …! اين فقر يا به قولِ اساتيدِ بدبخت!! اين استضعاف، سودِ غم‌انگيز «مايه»اى تُنك و تَنگ و نوميد است.

زبانِ نوشتار نامزدِ مجبورِ سنت‌پرستانى است كه حتى درك درستى از كلماتِ برگزيده و فراكْپوش ندارند. عده‌اى به جامعه واژه‌ها به چشمِ جامعه‌اى طبقاتى نگاه مى‌كنند. از اوايلِ قرن پنجم هجرى قمرى، اهل قلم با عربى‌دانى و سونامى كلماتِ عربى «پُز» مى‌دادند، اين پنجاه سال اخير نيز اهل قلم با غثيانِ كلمات و تركيباتِ غربى «فيس» مى‌دهند. چه ارعابِ عاشقانه‌اى (!) جامعه ما از حيثِ زبان، سه قطبى است: در شهر، ارباب و رجوع، اداره و دانشگاه، قطب زبانِ نوشتار در لفظ حاكم است. در كوچه و بازار … قطب زبانِ گفتار جارى است، و در خانواده و ميان قوم و خويش «گويش و لهجه و زبانِ اجدادى!» حالا در اين كشاكش و
كشمكش، خاصه در اسارتِ زبان نوشتار لنگ مى‌زنيم، تكرار مى‌شويم، و بس‌آمدها را تنبيه مى‌كنيم، و باز از خود مى‌پرسيم چرا جيبِ لغاتِ ما سوراخ است، خاصه كه زبانِ نوشتار، زبانِ جان نيست، زبانِ ذهن و حافظه است. يعنى نگهبان چنين زبانى هر لحظه در حال زَوال است. حافظه زوال‌پذير، نگه داشتِ لغت‌ها را بيمه نمى‌كند، چون خود بيغوله بيم است. زنهار … زبانِ كتابت از حيثِ ميراثِ معنا. در ما نهادينه نشده است. ما اولادِ زبانِ گفتار هستيم. من ميان زبان ميكرفون (افاده نوشتارى و لفظِ قلم) و زبانِ مردم، به روحِ زبانِ مردم (گفتار) اشاره مى‌كنم كه گنجى بى‌پايان و كشورى بى‌كرانه است. كم سوادها نيز در اين اقليم، كلمه كم نمى‌آورند، چه رسد به اهلِ آفرينش و قيامْزادگانِ قلم.

زبانِ شِبهِ مؤدبِ فضلا (!) هيچ رابطه طبيعى و تاريخى با زمينه زبان مردم، زبان زنده معيار ندارد. فقط لوكس است، دلش خوش است با همان چند كلمه، پشتِ ويترين تاريخ، چِلِق چِلِق … آدامس مى‌جَوَد! همين زبانِ جعلْنشين است كه اجازه مى‌دهد بيگانه‌زدگى در زبان (آن هم از طريق تسليم شدن در ترفندِ ترجمه) وسعت خزنده و خفيه به خود بگيرد. ما مى‌توانيم به همه كلماتِ بيگانه آمده خوش‌آمد بگوييم، اما به شرطى كه در زبان پارسى گوارده شوند[1] ، مثل «اكسيدن» و «اكسيده شدن» كه

عالى است اين انعطاف زيركانه، اين نرمشِ رَوا. فارسى «زبانْبسته» نوشتار، مولودِ «زبانِ عقل» است. مولودِ عقلِ سودجو و «بزن و در رو …» است. ما به «عقلِ زبان» نياز داريم كه «خودْزايىِ خلاق» در آن تَعْبيه شده باشد، تا ما را از راديكاليزمِ انشائيتِ صرف نجات دهد. ما از اين راه به
زبانِ مهمان‌نواز پارسى رسيده‌ايم، و نمى‌گذاريم يورشِ نادانى، زبانِ مادرى ما را ويلچرنشين كند. ما كلمه كم نداريم، ما بايد از صنايعِ توالت كرده ادبيّت و اصنافِ بدايعِ بى‌هوده فاصله بگيريم. صنعت‌گرى ستمگرانه، زبانِ فارسى را به دو زبان، شقه كرده است. نبايد تكلمِ مردم را فراموش كنيم، در غير اين صورت به تكلفِ نوشتار آلوده مى‌شويم. اگر امروز اين پرسش، گاه به گاه رُخْنمون مى‌شود كه چرا زبان دچار كاهش كلمات لازم شده است، به تَعَدّى تكلف دقت نكرده‌ايم كه چه آفتى را در ذهن و زبان ما كاشته است. ما – خاصه شاعران – بايد حواسمان جمع باشد، خروج از خاستگاهِ طبيعىِ زبانِ پارسى، تكلم ما را پتياره خواهد كرد. مردم از زبانِ عارى از عفت مى‌گريزند (عفت در اين كلام به معناى دَهشِ بى‌كرانه است.)

دريغا، من خود نيز در نوشتن اين متن، بى‌تكلف نبوده‌ام، اما همه سعى‌ام اين بوده در اين سى و چهار سال؛ تا روح گفتار را در نوشتنِ شهودِ خويش (شعر) درك كنم. بِهْكردِ زبانِ مادرىِ ما در گروِ عبور از «ادبيّتِ مسموم» است. بايد باور كنيم كه زبانِ ديوانى و اين نوع نوشتارِ عاريتى، سنگواره شده است. تيپِ زبانِ ما نه ارعابِ زبان و لغت عرب است، نه خودخواهىِ تركيباتِ جفاكارِ اهل غرب! چهره زيبا و صبورِ زبانِ مادرىِ ما، زبانِ بخشنده و فراپذيرِ گفتار است؛ در همه حوزه‌ها: ادبى، علمى، فلسفى، فنى، صنعتى، اقتصادى، اجتماعى، سياسى، هنرى و …! نه آنقدر متعصب هستيم كه غير به خويش راه ندهيم، نه آنقدر مظلوم و تسليم … كه كلمهْكِش ديگران. ما «نيروهاى جهانىِ زبان» را در جان و گفتِ خويش گوارده مى‌كنيم تا در زيستْبومِ تازه خود، «حس تبعيد» و
«حصرِ معنا» نداشته باشند[2] . اين رازِ سَره كردن و يكسره كردنِ كلماتِ

زنده است كه متعلق به جهانى بى‌مرزند، و سخن آخرم؛ رو به شاعرانى است كه گاه مى‌گويند «زبان ما دچار بحران شده است، زبان را نجات دهيد!» باور كنيد محلِ حادثه جاى ديگرى است. بحرانِ زبان، زاييده بحران‌هاى اجتماعى و تاريخى و جهانى است.

به هر انجام، انجام اين است: براى قضاوتِ نهايى بر كم و كيفِ كلامِ پارسى، سراغ شاهدِ تأثيرپذير و تسليم شده‌اى به نام «نثر» نرويد. شعر، شعر، شعر … از رودكى تا همين امروز، تنها شعر، طبيب و پرستارِ زبانِ مادرىِ ما بوده است.

          اولِ خرداد  1393

                تهران         

[1] استاد داريوش آشورى.

[2] ملهم از گفتار استاد داريوش آشورى.

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “دعوت به دعای عهد زنان”