گزیده از متن کتاب “حماسه سیاهکل”
مقدمه ناشر
رویداد سیاهکل به عنوان نخستین حرکت مسلحانهٔ سیاسی در تاریخ معاصر ایران شناخته میشود. اگرچه فداییان در این خیزش و اهداف نظامی خود ناکام ماندند، اما حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل در 1349 باور به ضربهپذیر بودن نظام شاهنشاهی را در مردم تقویت کرد. بیتردید نام «حمید اشرف» به عنوان برجستهترین کادر عملیاتی و تشکیلاتی چریکهای فدایی خلق ایران تداعیگر این قیام است. این درحالی است که تا به امروز تنها جزوههایی کوتاه (جمعبندی سه ساله) در رابطه با حماسه سیاهکل و مبارزات چریکی از حمید اشرف منتشر شده است. و اما کتاب پیش رو…
از چاپ نخست کتاب « حماسه سیاهکل » در خارج از کشور تا به امروز که مؤسسه انتشارات نگاه تصمیم به چاپ آن گرفته است، شک و شبهههایی جدی در خصوص موثق بودن این اثر به وجود آمده است. از تردید در صحت امضای حمید اشرف در پای کتاب به عنوان صاحب اثر تا ایرادهایی که منتقدان بر حوادث زمانی و مکانی این کتاب گرفتهاند.
گزیده از متن کتاب “حماسه سیاهکل”
انتشارات نگاه فارغ از پیش داوریها و هرگونه جهتگیری سیاسی، رسالت فرهنگی خود را بر گردش آزاد اطلاعات و آگاهی رسانی گذاشته است. در واقع چاپ این اثر نه به معنای تأیید و صحه گذاشتن بر مطالب منتشر شده در این کتاب است و نه داوری و نقد آن. حق هم همین است که مخالفان و موافقان درباره حماسه سیاهکل بنویسند تا آیندگان ما توان قضاوت دقیقتری درباره این برهه حساس تاریخی و جنبشهای اجتماعی در ایران داشته باشند.
قابل ذکر است که چاپ تازه حماسه سیاهکل علاوه بر متن اصلی، حاوی دو مقاله ضمیمه است که در آنها انوش صالحی به عمده¬ترین انتقادات وارده بر این اثر از دیدگاه خود و با تکیه بر اسناد موجود جنبش فدایی پاسخ گفته است.
مؤسسه انتشارات نگاه
در آغاز این کتاب می خوانیم:
فهرست مطالب
مقدمه ناشر 7
یک اشاره کوتاه 9
حماسه سیاهکل 11
در اردوگاه رفتار رفقا چگونه بود؟ 17
ملاقات با رفیق صفایی: 29
پائیز 48: 32
شهریور 49 حرکت دسته جنگل: 37
ملاقات در ارتفاعات امامزاده ابراهیم: 54
قرار بعدی در جاده جنگلی اسالم _ خلخال: 60
نیمه اول آذر در جنگل: 65
بیست و یکم آذر 49– ملاقاتی در حوالی ساری: 69
نیمه اول دی ماه در عباس آباد بهشهر: 72
دهه دوم دی ماه در گلوگاه: 75
در نهار خوران گرگان: 85
علت اصلی دستگیریها چه بود: 102
آخرین ارتباط گیری با دسته جنگل: 107
طرح عملیات حمله به پاسگاه: 109
جریان حمله به پاسگاه: 111
عکس العمل دشمن: 112
دو هفته بعد: 115
در باره «حماسه سیاهکل» اثر حمید اشرف 117
حماسه سیاهکل یک روایت ناتمام 139
الف – در باره ماهیت کلی «حماسه سیاهکل» و روند انتشار آن 143
ب- ایرادهای مطرح شده بر حمید اشرف به عنوان نویسندۀ این اثر 176
پیوستها 221
یک اشاره کوتاه[1]
امسال در آستانه چهلمین سالگرد جان باختن حمید اشرف و یارانش فرصتی پیش آمده است تا اثر تازهای از او منتشر شود. نقش حمید اشرف در بقا و تداوم حیات جنبش چریکهای فدایی خلق ایران از آغاز تا سال 1355غیرقابل انکار است. به این مهم بایستی نقش او در به ثبت رساندن تاریخچه این سازمان را نیز اضافه کرد. او با سه اثر « تحلیل یک سال تجربه مبارزه چریکی در کوه و شهر»، «جمعبندی سه ساله» و «حماسه سیاهکل» که جزوهای درون تشکیلاتی بود توانست روایتی – نیازمند بررسی مجدد- از سیمای فعالیتهای این سازمان در سالهای اولیه حیات خود ارائه کند.
شرایط اضطرار و الزامات زیست مخفی و نیز عدم اطلاع او از همه آنچه که در پیرامونش بهخصوص در زندانها میگذشت از جمله دلایلی هستند تا بخشی از نوشتههایش با واقعیتهای جاری در همان دوره همخوانی نداشته باشند ولی حضور مستمر و تاثیرگذار او در فعالیتهای سازمانی و آشنایی و دیدار با بسیاری از فعالان آن دورۀ سازمان موجب شده است تا آثار او در بررسی تاریخچه این سازمان جایگاه ویژهای داشته باشد. از برخی دادههای «حماسه سیاهکل» چنین برمیآید که این اثر را حمید اشرف بعد از نگارش« تحلیل یک سال تجربه مبارزه چریکی در کوه و شهر»، «جمعبندی سه ساله» وقبل از قتل عام بیژن جزنی و رفقایش ( بهار 1354)[2] آماده کرده است.
گزیده از متن کتاب “حماسه سیاهکل”
دو اثر قبلی او بارها توسط سازمان و یا موسسات انتشاراتی همچون «نگاه» در روزهای اولیه انقلاب منتشرشد. نسخه تایپی «حماسه سیاهکل» را در سالهای آغازین تحقیق و پژوهش بر روی جنبش فدایی که حاصلش تاکنون انتشار کتاب«اسم شب، سیاهکل» بوده است دوستی در ایران از سر لطف در اختیار من قرار داد. درماههای اخیر فرخ نگهدار مرا از وجود نسخهای دستنویس از این اثر آگاه کرد و یک کپی از آن را در اختیار من گذاشت. این کتاب با تطبیق این دو نسخه آماده شده است.
در روند آمادهسازی کتاب سعی بر این بوده است تا با کمترین تغییر اصالت متن اصلی حفظ شود مگر تصحیح برخی اسامی شهرها و آبادیها که با تغییرات جزیی اصلاح شدهاند. مواردی هم که نیازمند تصحیح و یا توضیح بیشتر بودهاند به زیرنویس ارجاع داده شدهاند. امید است تا انتشار این اثر به بازخوانی و شناخت بهتر تاریخچه جنبش فدایی و سیر مبارزات اجتماعی و سیاسی در دهههای قبل از انقلاب یاری رساند.
انوش صالحی
بهار1395
حماسه سیاهکل
حمید اشرف
بعداز آنکه گروه جزنی از دشمن ضربه خورد و بیژن جزنی و چند تن از رفقا دستگیر شدند ( که در این یادداشتهای مختصر، اشارهای به جریانات مربوط به آن نمیشود. به امید آنکه خود رفقای مزبور روزی به این امر به طور مفصل بپردازند.) افراد باقیمانده گروه با اینکه تجربیات بسیار اندکی از زندگی و مبارزه در کوه داشتند تصمیم گرفتند برای رستن از ضربههای دشمن، در صورت کوچکترین خطری به کوه بزنند زیرا آنها همه به صورت علنی زندگی میکردند و امکان دسترسی دشمن به آنها آسان بود.
چنین ضرورتی خیلی زود احساس شد، پنج تن از رفقا[ افشار، چوپانزاده، کیانزاد،صفاری و صفایی][3] و من به کوه رفتیم امّا زندگی در کوه دشوارتر از آن بود که ما تصورش را داشتیم زیرا بدون هیچ تدارک قبلی آن را آغاز کرده بودیم. بعداز یک هفته اقامت در کوه به شهر برگشتیم و هر کس [به] سر کار خودش رفت( تجربیات این یک هفته زندگی در صورت باقی بودن فرصت نوشته خواهد شد.) سعید کلانتری با زن و بچه خود خانهای خرید که زندگی نیمه مخفی خودش را آغاز کند.
گزیده از متن کتاب “حماسه سیاهکل”
[غفور] حسنپور که از سمپاتیزنهای گروه بود خانه جداگانهای داشت و من هم اتاق دیگری داشتم و همهمان به زندگی علنی ادامه میدادیم. سعید کلانتری دایی بیژن جزنی بود و مادر سعید به ملاقات او میرفت و خبرهای زندان را میآورد و این اخبار و پیامها توسط زن سعید که به خانه مادر سعید رفت و آمد داشت به رفقا میرسید. جزنی از راه همین ارتباط ” اسلامی”[4] را به افراد گروه معرفی کرد که افراد با همکاری او به مبارزه ادامه دهند.
“اسلامی” که بعدها رژیم خود در مطبوعاتش او را “مرد هزار چهره” نامید عضو تشکیلات تهران حزب توده بود و از جانب خود رژیم مامور فعالیت و جاسوسی در آن تشکیلات و در صورت امکان سایر گروههای مبارز بهشمار میآمد. او هیچ گونه زرنگی خاصی نداشت و خلاقیت ذهنی و ابتکار عمل چندانی نمیتوانست از خود بروز دهد و به مرور فقط فرمانهایی را که به او میدادند مو به مو اجرا میکرد.
گزیده از متن کتاب “حماسه سیاهکل”
رفقای ما از این رو که او توسط بیژن جزنی سالم و مورد اعتماد معرفی شده بود در مورد او تردید زیادی نمیکردند، گرچه این در مورد یک انقلابی اشتباه بزرگی محسوب میشود! علاوه بر این او کارهایی را برای گروه انجام میداد که عملاً مفید بود که در صفحات بعد به آنها اشاره میشود. این هم عامل دیگری بود که اعتماد رفقا را نسبت به او برمیانگیخت. این همکاری نیرنگآمیز مدتی بعد اولین ثمر خود را داد و ” اسلامی” سر قرار مشترکی که با [ضیا]ظریفی و افشار داشت هر دو را لو داد و آنها دستگیر شدند.
امّا رفقا هنوز هم به سفارش جزنی رابطه خود را با اسلامی ادامه میدادند. این بار جزنی پیغام داد بهتر است بعضی از رفقا ایران را ترک گویند و “اسلامی” تهیه مقدمات این سفر را برعهده گرفت و کار تهیه گذرنامه و سایر مقدمات لازم را به اتمام رساند و روشن است که این امکانات بهوسیله پلیس برای “اسلامی” فراهم میشد و هدف از آن دام نهادن برای پنج تن از رفقا بود که هنگام عبور از مرز بهراحتی و یک جا به چنگ پلیس بیفتند.
گزیده از متن کتاب “حماسه سیاهکل”
پلیس از راههای دیگربرای دستگیری رفقا شتاب به خرج نمیداد تا امکان دست یافتن به همگی آنان را در یک زمان از دست ندهد. امّا در همین زمان بود که رابطه جزنی با رفقا- زن سعید – شناخته و تعقیب شد و خانه جمعی و مخفی رفقا بدین ترتیب لو رفت. خانه بیشتر از جانب مزدوران ساواک مورد شناسایی بود که یکی از رفقا” دکتر جوان”[5] یکی از مزدوران معروف ساواک را در آن حوالی دید و به خاطر سابقه قبلیِ دیدار، او را شناخت و به سایر رفقا اطلاع داد که خانه را ترک گویند.
رفقا شتابزده به این کار اقدام کردند و تحت تعقیب پلیس از منطقه گریختند امّا به زودی متوجه شدند که کیف حاوی گذرنامه و غیره را جا گذاشتهاند. چارهای نبود باید هر طور بود به یک ریسک دست میزدند و کیف را نجات میدادند، زیرا رفقا غافل از اینکه گذرنامهها به دست خود پلیس تهیه شده[است]، در آن موقعیت احتیاج مبرمی احساس میکردند که از ایران خارج شوند و دست زدن به چنین ریسکی به خطرات احتمالیش میارزید. رفیق صفاری این وظیفه را برعهده گرفت و به خانه برگشت. زن سعید که بعداز آنها متوجه جا ماندن کیف مدارک شده بود پشت پنجره ایستاده بود و به محض دیدن رفیق صفاری کیف را به طرف او پرتاب کرد، رفیق باز هم تحت تعقیب پلیس پس از دویدن مسافت زیادی از محل حادثه دور شد و خود را بعداً به رفقا رساند.
گزیده از متن کتاب “حماسه سیاهکل”
رفقا موقتاً مدتی پیش حسنپور رفتند و مدتی هم کنار دریا چادر زدند و اقامت کردند. چون فصل تابستان بود این کار کاملاً عادی به نظر میرسید. اواسط تابستان 47 بود که این ماجراها اتفاق میافتاد. رفقا با هوشیاری بیشتری با “اسلامی” رابطه گرفتند. مثلاً برای خروج از ایران دیگر کاملاً تابع نظر او نشدند. قرار چنین شد که دو تن از رفقا( صفاری و صفایی) از مرز بگذرند و بعداز اینکه پیام سلامتیشان را برای رفقای دیگر فرستادند، آنها هم از مرز خارج شوند. قسمتی از برنامه دشمن بدینسان با شکست مواجه شد و آنها را مجبور به محاسبه دیگری کرد. محاسبه صورت گرفت. نتیجه این بود” خروج دو نفر از مرز در ازای دستگیری سه نفر باقیمانده” و نقشه اجرا شد. “اسلامی” راهنمایی دو رفیق را در خروج از مرز برعهده گرفت.
او خصلتهای یک جاسوس را با تمام پستیها و رذالتهایش یک جا داشت، با اینکه دشمن در ازای خدمات او برای سه عنصر با ارزش به او مزد زیادی میپرداخت ولی او هیچ فرصتی را برای شیادی از دست نداده بود. سر مرز به رفقا وانمود کرده بود که کیف پولش را به همراه نیاورده و باید به دلالهایی که قرار بود رفقا را از مرز بگذارنند پولی بپردازد… گرچه رفیق صفاری با هوشیاری متوجه نیرنگ او میشود و خودش نیز وانمود میکند که پول زیادی به همراه ندارد، ولی ناگزیر مبلغی به او میدهند.
گزیده از متن کتاب “حماسه سیاهکل”
رفقا با گذشتن از شط العرب به بصره میروند و از آنجا عازم بغداد میشوند و پیام سلامتی خود را برای رفقای باقیمانده میفرستند. رفقا ( چوپانزاده، کیانزاد و کلانتری) با دریافت این پیام عازم سفر میشوند و بهوسیله مردی بنام “محمد عرب” که خود از یاران “اسلامی” بوده لو میروند و دستگیر میشوند، در حالیکه تصور میکردیم که به سلامتی از مرز گذشتهاند. مدتها بعد از دستگیری آنها آگاه شدیم.
اواسط تابستان 47 رفقا، صفایی و صفاری، در خرمشهر با عبور از شطالعرب به بصره وارد شدند، و از آنجا عازم بغداد میشوند. از آنجا پیام سلامتی خود را به رفقایی که در ایران منتظر بودند میفرستند. در بغداد جایی را نمیشناختند. ناگزیر به مسافرخانهای میروند و در آنجا بهوسیله ماموران سازمان امنیت عراق راهی زندان میشوند و مدت سه ماه با سایر زندانیان سیاسی بهسر میبرند. در آن زمان عبدالسلام عارف در عراق حکومت میکرد و در تمام مدت دولت عراق رفقا را تهدید میکرده است که میتواند آنها را به دولت ایران تحویل دهد، و از این تهدیدها که بگذریم رفقا در زندان بغداد هم چنانچه ضرورت زندگی یک مبارز راه آزادی است تجارب بسیاری آموخته بودند.
گزیده از متن کتاب “حماسه سیاهکل”
هم سلولیهای آنها را کردهای بارزانی تشکیل میدادند. رفقا از تعصب افراطی آنها در حق ملامصطفی تعریفها میکردند و از ایمان شگفتی که آنها نسبت به ملا داشته اند. با زندانیان سیاسی رفتار چندان خوبی نمیشد. یکبار که زندانبان به رفیق صفایی دستور داده بود تا زندان را جارو کند، رفیق با او گلاویز شده و کتک کاری مفصلی راه انداخته بود اما در این مورد او را تنبیه نکرده بودند.سه ماه بعد حسن البکر با یک کودتا در عراق بر سر کار میآید او که نسبت به گذشتگان خود مترقیتر بوده کلیه زندانیان سیاسی را آزاد میکند. در این بین باز هم تکلیف رفقا نامعلوم بوده است.
دولت عراق قصد داشته آنها را به اردن بفرستد در حالی که او با شاه ایران روابط حسنهای داشت و برای رفقا چندان فرقی نمیکرده زیرا که بهدست او سپرده شدن همان بود و تحویل دادنشان به دولت ایران توسط ملک حسین همان. از این رو رفقا درخواست میکنند که آنها را تا مرز سوریه برسانند. از جانب دولت عراق آنها در نقطهای پیاده میشوند و بعد از مقدار زیادی پیاده روی به اتاقک مرزداری میرسند. آنجا با عربی شکسته بسته به مامورین میگویند که ایرانی هستند و قصد دارند به فداییان فلسطین بپیوندند.
گزیده از متن کتاب “حماسه سیاهکل”
رسم معمول مامورین مرزی در حق این گونه افراد گویا چنین بوده که آنها را یکسر به زندان بفرستند و در مورد رفقا هم چنین قصدی داشتهاند. تصادفاً دو نفر از فداییان برای انجام کاری در همان لحظه به اتاقک مرزداری مراجعه میکنند که ضمناً از نفوذ نسبی هم برخوردار بودهاند. آنها از سخنان رفقا جسته گریخته پی میبرند که آنها چه قصدی دارند و چون از رفقا و افسران سوری نیز در این مورد باخبر بوده اند وانمود میکنند که رفقا از جمله فداییان هستند و عضو سازمان آنان میباشند و غریبه نیستند و بدینسان رفقا از دردسر دیگری رها میشوند.
همراه فداییان به راه میافتند و هنوز مقداری راه نرفته به فرمانده رفقای فدایی مذکور بر میخوردند. فداییان مراتب را به اطلاع فرمانده خود میرسانند و فرمانده رفقا را برانداز میکند و بعد میگوید:”ولشون کنید. شاید جاسوس باشند” و آنها رفقا را به حال خود وا میگذارند.
گزیده از متن کتاب “حماسه سیاهکل”
رفقا یک بار دیگر دچار سرگردانی میشوند بیآنکه ناامید شوند و هنوز چند لحظهای نگذشته همان جیپی که حامل فرمانده بوده برمیگردد و به رفقا میگوید که سوار شوند، و آنها را به عضویت سازمان خود میپذیرد. اما انگیزه این پشیمانی این بوده است که در آن زمان در فلسطین تعداد بیشماری سازمان به فرماندهی افراد گوناگون وجود داشته است[6]. طبق یک آمارگیری در حدود «هزار و دویست» سازمان. اینکه در میان افراد سازمان اعضایی از کشورهای دیگر وجود داشته باشند، از افتخارات آن سازمان محسوب میشده و برای او کسب اعتبار مهم بوده از این رو فرمانده مذکور از ترس اینکه این ایرانیان را سازمان دیگری به عضویت خویش بپذیرد از کرده خود پشیمان میشود و خیلی زود سراغ رفقا میآید.
او مسئول مالی سازمان بوده است. بنا به تعریف رفقا چنین مقاماتی در فلسطین از حقوق و زندگی کاملاً بورژوایی برخوردارند. او هم دارای تشکیلات عریض و طویل و زندگی بسیار مرفهی بود، و از رفقا نیز با همان تشریفات پذیرایی کرده بعد برای گذراندن دوره تعلیمات آنها را به اردن فرستاده بود و برایشان کارت عضویت صادر کرده بود.[7] در دوره تعلیماتی[8] سازمان آنها با فتح ادغام شده و مسئول مالی هم البته مقام مهمی گرفته بود.
در اردوگاه رفتار رفقا چگونه بود؟
از خوش شانسی رفقا، سازمانی که در آن عضو شده بودند یکی از بهترین سازمانها بوده است. فرماندهی آن سازمان را افسری مصری به عهده داشته، که خودش بسیار جدی و با دیسپلین بوده است، و از این رو واقعیتی که در اردوگاه جنگ رفقا با آن مواجه شده بودند در روزهای نخستین چندان مغایر با تصورات آنها نبوده است.رفقا میگفتند:[9]
صبح شد. در اردوگاه برنامه دو صبحگاهی در حدود چهارده کیلومتر اجرا میشد. گروهی به فرماندهی همان افسر 7 کیلومتر دور میشدند و دوباره بر میگشتند. عده ای در نیمه راه میماندند و گروهی در همان اوایل راه از نفس میافتادند. منتظر مینشستند تا گروهی که به دویدن ادامه میداد بر گردد، و به آنها ملحق میشدند و به اردوگاه بر میگشتند. تا آنجا که میتوانستیم دویدیم ولی چون هیچ عادت نداشتیم بعد از مدتی از نفس افتادیم. اما مثل سایرین ننشستیم بلکه بعد از این که نفس تازه کردیم دوباره در همان مسیر شروع به دویدن کردیم و در راه گروهی که تمام فاصله را تا انتها دویده بود و اینک بر میگشتند مواجه شدیم.
گزیده از متن کتاب “حماسه سیاهکل”
عملی که ما انجام میدادیم در اردوگاه یک عمل بیسابقه بود. یعنی کسی بعد از نفس تازه کردن سعی نمیکرد باز هم نیروی بیشتری تلف کرده، تمام فاصله را بدود، و از این رو این کار، مورد توجه افسر مصری قرار گرفت. نیم ساعت بعد از آنکه همه سر جای اولی رسیده و مشغول خوردن چای بودند، نفس نفس زنان از راه رسیدیم. پاهایمان چنان تاول زده بود که تا یک هفته قادر به راه رفتن نبودیم. از آن به بعد دیگر همیشه رفتار افسر با ما بسیار خوب بود زیرا با کارها بسیار جدی بودیم.
دوره تعلیماتی بسر رسید سازمان ما با فتح بههم پیوست و هنگام تقسیم کار فرا رسید. رفیق صفایی[10] معتقد بود که ما باید در اینجا شهید بشویم، ولی من به علل انتقاداتی که به وضع اردوگاه و جبهه داشتم چنین تمایلی نشان نمیدادم و میگفتم ما باید اینجا تجاربی کسب کنیم و به ایران برگردیم و اگر شرایط مساعد بود همانجا مبارزه را آغاز کنیم و اگر هم کشته شدیم باکی نیست. از این رو در تقسیم مسئولیت. من مسئول انبار مهمات فتح شدم و انبارها را که وضع بسیار نابسامانی داشت به علت[11] علاقه شدیدی که به نظم داشتم، نظم و ترتیب دادم. رفیق صفایی در عملیات تعرضی فعالیت میکرد و بسیار خوب پیش میرفت.
گزیده از متن کتاب “حماسه سیاهکل”
در اولین بخش عملیات نفوذی به خاک اسرائیل فرماندهی گروه کوچکی را او بر عهده داشت. یکبار هم در مسابقات رد شدن از روی طناب بین فداییان او اول شد و از دست یاسرعرفات یک سلاح کمری جایزه گرفت و علاوه بر آن فرماندهی یک جوخه به او واگذار شد. این سلاح در ایران بارها دست بهدست گشت و آخرین بار رفیق فضیلت کلام هنگام شهادت آن را بهکار برد.
در مدت یک سال و نیمی که آنجا بودیم (از زمستان 47 تا بهار 49). رفیق صفایی ارتقاء مقام یافت و فرمانده یک پایگاه 40 نفری شد و آخرین بار فرمانده ناحیه شمالی بود که 150 نفر تحت فرماندهی او بودند.
گزیده از متن کتاب “حماسه سیاهکل”
در این مدت کارهای دیگر نیز کرد که همه چشمگیر بود با سابقه فعالیتهایی که در ایران داشت نقشه خوانی را خوب میدانست در حالی که در جبهه بیشتر افراد این کار را بلد نبودند و رفیق به همه آنها آموخت یا مثلاً ساختن مواد منفجره و بمب و غیره را که آنها همگی از عهده این کار بر نمیآمدند و فقط متخصصین مسئول این نوع کارها بودند. رفیق این آموزش را نیز برعهده گرفت و بخوبی از عهده بر آمد. چندین عمل نفوذ در خاک اسرائیل را طبق نقشه انجام داد که تنها به جهت بینظمیهایی که در افراد بوده است گاهی ضربهای میخوردند.
مثلاً تعریف میکرد که بیشتر افراد قضا و قدری هستند، حتی در ناحیه مین گذاری شده بیآنکه مهلت دهند نواحی مین گذاری شده بررسی شود، با این اعتقاد که اگر خدا بخواهد خواهیم مرد، اگر نخواهد نه، به این نواحی قدم میگذاشتند و به ناگزیر نابود میشدند. علاوه بر آن دشمن هم از موضع ما آگاه میشد و یک بار به سختی از چنین نبردی جان به در برده بودند.
گزیده از متن کتاب “حماسه سیاهکل”
یک یوگسلاو هم با آنها بوده که مجروح شده بود. او کسی بود که به اصرار و التماس خودش در عملیات شرکت داده شده بود. وقتی به چهار متری اسرائیلیها رسیده بود نارنجکی به سوی آنها پرتاب کرده و بی آنکه آسیبی ببیند برگشته بود. چون او را در عملیات شرکت نمیدادند به علت چاقی زیاد و این قبیل ایرادها، او نهایت سعیاش را به کار برد که عملیاتش درخشان باشد و خوب هم عمل کرده بود ولی سرانجام مجروح شده بود.
در یک عمل دیگر همراه یک رفیق با (آر. پی جی. هفت ) که نوعی بازوکا است یک تانک اسرائیلی را از فاصله 300 متری هدف قرار داده بود. فانتومهای اسرائیلی بلافاصله سررسیده و محل او را بمباران کرده بودند ولی او در حالی که رفیق مجروحش را نیز کول کرده بود از آنجا گریخته بود و سالم ماند. بدین سان عملیات جنبه انفرادی داشت.مثلاً یک پاکستانی بسیار مومن تقریباً 55 ساله که به خاطر اسلام میجنگید با یک تفنگ دوربیندار روزی نبود که یک یا چند اسرائیلی را نکشد.
گزیده از متن کتاب “حماسه سیاهکل”
او هر روز غذایش را درون دستمالش میبست تفنگش را بر میداشت و بر بالای نخلی که هر روز عوض میشد مینشست و تکالیف دینی خود را نیز بر پای همان نخل انجام میداد، و از بالای درخت هر روز یک یا چند اسرائیلی را میکشت و به تنهائی بیش از یک جوخه پایگاه به اسرائیل ضربه میزد. دشمن جای او را هم نمییافت زیرا هیچوقت مکان ثابتی نداشت. الجزایریها نیز در نظم و انضباط و جدی بودن در جبهه نمونه بودند. به علت بینظمیها و پارهای انتقادات دیگر که به وضع جبهه وارد بود ادامه مبارزه برای رفیق صفایی در آنجا دشوار میشد.
او با نایف حواتمه[12] ارتباط گرفت. حواتمه به او پیشنهاد کرد به ظفار برود و علی گفت:” مخالفتی ندارم ولی قبلاً به ایران سر میزنم تا اوضاع آنجا را بررسی کنم،اگر مساعد مبارزه بود که آنجا به مبارزه ادامه میدهیم وگرنه به ظفار خواهم رفت”. بدین گونه بود که رفیق با یک کلت و 50 فشنگ عازم ایران شد. به من نیز پیشنهاد کرد که به ایران برویم اما من به جهت نومیدی از اوضاعی که هنگام ترک ایران ناظر آن بودم، پیشنهاد او را رد کردم و او به تنهایی و فقط با تجاربی که از سفر اولش داشت به سوی ایران حرکت کرد.
گزیده از متن کتاب “حماسه سیاهکل”
رفیق صفایی وقتی به ایران رسید از طریق سیف[دلیل] صفایی با ما ارتباط برقرار کرد چون میدانست سیف با ما همکاری میکند و میدانست که فارغ التحصیل هنرسرای عالی است و یکی از رفقای او را میشناخت. از طریق همان رفیق[13] با سیف و از راه او با ما ارتباط برقرار کرد و مدت دو ماه در خانه مشترک سیف صفایی و فاضلی ماند و در جریان کارهای ما قرار گرفت.
اینک به طور خلاصه به جریان کارها در ایران اشاره میکنم که بعد از حرکت رفقا از ایران صورت گرفته بود:
بعد از این که پنج نفر از رفقا از ایران خارج میشوند بدون این که از سرنوشت سه رفیق بعدی باخبر شویم، من و رفیق اسکندر صادقینژاد تنها ماندیم. اما تصمیم گرفتیم کارهائی را که تا آن زمان انجام داده بودیم دنبال کنیم. ارتباطمان با رفیق حسنپور هم قطع شده بود. اسکندر کارگر میل لنگ تراش بود و بیشتر فرصتش در کارگاه میگذشت من هم در دانشگاه گرفتار بودم در نتیجه وقت بسیار کمی برای انجام کارهای مربوط به مبارزه داشتیم. اسکندر مبتلا به پادرد بوده این امر ما را کمک کرد که او بتواند به راحتی بدون این که تولید شک و تردید کند از کارگری دست بکشد و بعد از مدتی جست و جو توانست وانتی بخرد.
گزیده از متن کتاب “حماسه سیاهکل”
رانندگی به خاطر پا درد بهترین کار توجیهی بود که او میتوانست داشته باشد. یک بار رفیق اسکندر با اشاره به تنهائیمان و امکانات بسیار کمی که داشتیم از ادامه مبارزه اظهار نومیدی کرد، و من با شور فراوان دلائل او را رد کرده و به دفاع از ادامه مبارزه برخاستم و در پایان او را در حالی که از این نوع اندیشه من خشنود بود، لبخندی از رضایت زد و گفت که او نیز یک آن ایمان خود را برای ادامه مبارزه ضعیف نیافته است و قصدش از این سخنان این بود که روحیه مرا ارزیابی کند.
پائیز 47 بود که از دستگیری رفیق [سعید]کلانتری و همراهانش در مرز باخبر شدیم و زمستان 47 به طور تصادفی رفیق حسنپور را یافتیم. او اظهار داشت که با رفقای تازهای ارتباط گرفته و کارها را با نظم و ترتیب دنبال میکند. من و اسکندر از این موضوع خوشحال شدیم و من تا جریانات حرکت دسته جنگل فهرست وار به اقداماتی که انجام دادیم اشاره میکنم بعد اگر فرصتی بود به شرح بعضی از این اشارهها نیز خواهم پرداخت.
گزیده از متن کتاب “حماسۀ سیاهکل”
در زمستان 47 بعد از ارتباط گیری مجدد با حسن پور رابطهها را نظم و ترتیب دادیم و سازمان مجدد خود را به تیمهای مختلف بر مبنای وظیفهای که عهدهدار شدند تقسیم کردیم. من با [ابراهیم]نوشیروانپور و [عباس ]دانش بهزادی تیم کوه را تشکیل دادیم و در طول زمستان برنامههای آموزش عملیات کوهستانی و نقشه خوانی و انبارسازی را تمرین کردیم.تیم مواد شیمیائی با همکاری حسن پور،[محمدهادی] فاضلی و سیف صفایی در این مدت روی ساختن تی ان تی کار میکرد.
[مهدی ]سامع[14] با اسکندر رحیمی که در رضائیه انجام وظیفه میکرد، ارتباط گرفته و در بخش خرید سلاح فعالیت میکردند و تا اوائل بهار رحیمی در حدود 9 قبضه کمری و 2 قبضه تفنگ مستعمل تهیه کرده بود که همگی در منزل[منوچهر] بهائیپور در لاهیجان مخفی بودند. علاوه بر آن حسن پور با افراد دیگری که در صفحه بعد اشاره میشود رابطه گرفته و در مورد چه باید کرد به بحث میپرداخت و آنان را برای کار تشکیلاتی آماده میساخت. دیاگرام روابط به شکلی بود که در صفحه بعد میآید.
گزیده از متن کتاب “حماسۀ سیاهکل”
بهار 48 فرا میرسد. کارهای زمستان در بهار هم ادامه مییابد. نوشیروانپور باید به سربازی برود از این رو برنامه تیم کوه موقتاً متوقف میشود. سامع نیز نمیتواند رفقای شمال را ملاقات کند چون او هم باید به سربازی برود. از این رو ارتباطات او برعهده حسنپور گذاشته میشود. بخشی از ارتباطات نیز به عهده من گذاشته میشود (قاسم).
نوشیروانپور و سامع به سربازی میروند ولی به علت دوستهایی که در گروه فلسطین داشتند هر دو بازداشت میشوند که چون ارتباط تشکیلاتی با آنها نداشتند آزاد میشوند ولی تاریخ خدمتشان به تعویق میافتد. در تابستان 48 تیم شهر با شرکت [شعاع الدین ]مشیدی، فاضلی، [اسماعیل]معینیعراقی تشکیل میشود و به مسائل الکترونیکی میپردازد. در حالی که حسن پور و فاضلی همچنان به کار ساختن تی ان تی مشغولند و ضمناً حسن پور با سمپات ها هم ارتباط میگیرد.
گزیده از متن کتاب “حماسۀ سیاهکل”
ارتباط بهاییپور و دو رفیق بانکی[15] به طور جداگانه برعهده من گذاشته میشود. دانشبهزادی به منطقه کرمان میرود زیرا چون به علت آشنائی زیاد به آنجا میتواند چند قبضه اسلحه بلند خریداری کند و ضمناً کوهستانهای دهکردی (واقع در دو راهی بم و جیرفت با دارزین) را برای استفاده تعلیمات نظامی بررسی کند. (زیرا که صدای تیراندازی آنجا عادی است و شک انگیز نیست).
من نیز با یک فولکس به کرمان میروم تا برنامه منظمی به منظور شناسایی کوههای دهکردی و محمد آباد مسکون انجام دهیم و زمینه را برای تاسیس یک آموزشگاه جنگ چریکی فراهم نمائیم. یک قبضه برنو 22 صدم بلند خریداری میکنیم و در همان کوهها در انباری که ساختهایم پنهان میسازیم.
گزیده از متن کتاب “حماسۀ سیاهکل”
تیم شهر به شناسائی عدهای از مزدوران رژیم میپردازد و برایشان پرونده عکسدار همراه با آدرس منازلشان تهیه میکند.با بهائیپور و بانکیها کار مطالعاتی ادامه مییابد. من و دانش بهزادی که بعد با این سه نفر رابطه میگیریم به نظرمان بهائی پور خوب است ولی بانکیها ضعیفند و برنامههای پیشنهادی را اجرا نمیکنند. ارتباط دورادور با سمپاتها، توسط حسن پور ادامه مییابد.
رحیمی خدمت سپاهی خود را در رضائیه تمام میکند و به تهران میآید و طبق پیشنهاد گروه درخواست معلمی در غرب گیلان را از مقامات آموزش و پرورش میکند، و بعد از مدتی سرگردانی اواخر پائیز موفق میشود. قصد ما از این کار ایجاد امکانات کوهپایهای برای شناسایی منطقه گیلان غربی است و بعدها هم این امکان مورد استفاده دسته جنگل قرار گرفت، به صورت ایستگاه مواد غذایی و عنصر اطلاعاتی و غیره.
گزیده از متن کتاب “حماسۀ سیاهکل”
نوشیروان پور و سامع آزاد میشوند. ولی باید به سربازی بروند. از این رو از نظر تشکیلاتی تغییراتی در ترتیب کارها داده نمیشود.نوشیروانپور مساله ازدواج را مطرح میکند. من با او در شهر تماس میگیرم تا در این مورد از جانب گروه با او حرف بزنم. او را در شهر میبینم با هم سوار یک موتور هستیم و بحثهایمان را ادامه میدهیم.
[نوشیروان پورگفت]: او خواهر یکی از رفقای سیاسی هم دانشکدهای منه، من درسش میدادم. دختر زمینه فعالیت سیاسی نداره، ولی خوب کتاب میخونه، صمیمیه و مطالعاتش هم بد نیست. میدونی که من قصد ازدواج نداشتم، اما ازش کم کم خوشم اومد و یه روز بهش گفتم. نگو اون هم منو دوست داشته و چیزی نمی گفته.
گزیده از متن کتاب “حماسۀ سیاهکل”
تا من گفتم، زود به خانوادهاش خبر داده و داداششو هم در جریان گذاشت و تا من خبر شم اونها هم به خانواده من گفتهاند که پسرتون از دختر ما خواستگاری کرده. خونواده من هم که میدونی از خداشونه منو سرگرم کنن تا به قول خودشون عاقل بشم، و باور کن تا شستم خبردار شد، دیدم لباس دومادی هم واسم خریده ان. حالا هم که با تو هستم دارن خرده ریزههای دیگه رو میخرن. اصلاً کارها به سرعت برق گذشته و من نفهمیدم چی شده …
[من گفتم]:اما رفیق ما چنین قراری نداشتیم. تو بر خلاف میل گروه این کار را انجام دادهای. چون آخه این کار که در روال فعالیت ما نیست، مصلحتی هم که نیست پس چرا باید این کار را انجام بدهی.
– آخه رفیق این چه ربطی به کار ما میتونه داشته باشه. من اصلاً نمیفهمم. بعلاوه این یه کار وجدانیه.
– چه کار وجدانی. این دیگه چه جورشه؟ هر دلیلی شنیده بودم، غیر این یکی…
– میدونی کاریه که شده، اینها حتی وسایل هم خریدن. من دیگه خجالت میکشم که بگم نمیخوام. دختره بدنوم میشه…
گزیده از متن کتاب “حماسۀ سیاهکل”
– نه، این بهانه است که تو میاری. چون اگه خوب فکر کنی میبینی تو در صورتی که از روی وجدان اقدام کنی نباید این دختره را بدبختش کنی … چون این مغایر با اون وجدانیه که تو ادعاشو میکنی. تو میخوای مبارزه مسلحانه کنی اون یک دختر عادیست، همرزم تو، همسنگر تو بود باز چیزی، اما آخه اون اهل این حرفا که نیس. اون میخواد زندگی کنه، بچه دار بشه، راحت باشه، خلاصه با وضع تو که جور درنمیاد. تو فوقش شش ماه دیگر میتونی با او باشی. بعد بری به کوه اون وقت تکلیف اون چی میشه؟ تو اگه راس راستی اونو دوست داری نباید اونو بگیری، چون چند ماه دیگه با شکم برآمده بفرستیش زیر دست جلادان ساواک که چی بشه، این با کدوم وجدانی که تو میگی جور در میاد.
– نه تو اشتباه میکنی. او دختر خوبیه، همه چی را تحمل میکنه، خودش از وضع من کم و بیش خبر داره. به همه این چیزا راضیه.
– آخه چرا باید تو بهخاطر خودخواهیت دردسرهایی واسه اون درست کنی که اون مجبور باشه تحملشون بکنه… مگه نمیگی دوستش داری؟ فردا که مساله بچهدار شدن مطرح شد چی میگی؟هی دلبستگیت زیادتر میشه، تو حالا از هفت دولت آزادی، اما اونوقت هزار تا ناراحتی خیال داری . و همه اینها خیانتِ ،ضعفهِ …
گزیده از متن کتاب “حماسۀ سیاهکل”
– ولی به عقیده من زن و بچه باعث نمیشه که آدم خیانت کنه. این اصلاً مسالهای نیست … شماها خیلی بزرگش میکنین …
– نه رفیق تو دست کم میگیری. خیلی هم مساله است چرا نیست؟ این که زن و بچه تو تحویل ساواک بدی، سخته. ممکنه برای خیلیها سخت نباشه ولی برای تو سخته. تو که به قول خودت فقط بهخاطر این که یکبار گفتهای اونو دوست داری، حالا نمیتونی حتی با در نظر گرفتن مصالح گروه راه درست و منطقی انتخاب کنی، فردا چیکار میکنی؟ من میدونم. حالا دیگه بحث فایده ای نداره، و تو کار خودتو خواهی کرد ولی خواستم بهت گفته باشم که این مساله فردا باعث خواهد شد تو ضعف نشون بدی.
– نه بابا، شماها خیلی حساسیت بیخودی نشون میدین. درسته الان من اینکار را میکنم که دختره سنگ رو یخ نشه، ولی عقیدهام اینه که زن و بچه هیچ تاثیری در مبارزه ضعف و خیانت نداره…
گزیده از متن کتاب “حماسۀ سیاهکل”
– درسته ممکنه نداشته باشد، اما تو اینکاره نیستی، دلیلش هم منطقی است که بر مبنای اون مصالح و قراردادهای گروه را زیر پا میذاری… تو اطلاعاتی که از گروه داری زیاده، اگر صمیمی هستی، بیا مدتی از چشم اینها خودتو پنهان کن…
– نه نمیتونم، چون لزومی نمیبینم. شماها زیاد حساسیت نشون میدین. همین…
– اونوقت مجبوریم تو را از گروه تصفیه کنیم…
– تو این حرف رو میزنی ولی به خاطر همون اطلاعات نمیشه منو تصفیه کنین، ضرورت هم نداره…
– شاید حق با تو باشه، نمیتونیم تو رو ول کنیم ولی تو دیگه به درد مبارزه نمیخوری. یه روز به خاطر همین مساله جا خواهی زد، ما تو رو مجبوریم نگهداریم، اما مثل مردهای در یخچال… ایمان دارم که تو از این لحظه نابود شدهای…
پوزخندی زد… که تو نمی فهمی…
گزیده از متن کتاب “حماسۀ سیاهکل”
واقعیت این بود که همان مدت کوتاه زندان روی او تاثیر بدی بهجا گذاشته بود. ما با رفقا به بحث نشستیم و سرانجام تصمیم گرفتیم که روابطمان را کج دار و مریز با او ادامه بدهیم، زیرا که باز گذاشتن او مثل رد و نشان از خود گذاشتن بود که چون تا آن روز نشانهای از خود بهجای نگذاشته بودیم نمیخواستیم حالا نیز چنین کاری بکنیم. یعنی عملاً محدودیت امکانات ما باعث شد که با کار او با سهل انگاری روبهرو شویم. حق رفیقی که قراردادهای گروه را زیر پا میگذارد اعدام است، ولی عملا ما امکان کشتن او را نداشتیم.
ارتباط او را به عهده سامع گذاشتیم، در صورتی که امیدمان را از او بریده بودیم. به فاصلههای زیاد، سامع از او برایمان خبرهایی میآورد. تا برسیم به وقایع سال 49 که او آخرین و اصلیترین ضربه اش را به گروه وارد آورد. شکی نیست این تنها عامل ضعف او نبود اما یکی از عوامل بسیار موثری در حق آدمی با خصوصیات او میتوانست محسوب شود. همچنان هم شد. اینک ما در زمستان 48 بهسر میبریم. سامع روابطش را با رفقایی که میشناخت حفظ میکند و مسئول تیم شهر است.
گزیده از متن کتاب “حماسۀ سیاهکل”
مرکزیت اجرائی گروه به وسیله من و اسکندر و سامع تشکیل میشود و تا اواخر زمستان 49 به کار خود ادامه میدهد، و در اواخر زمستان 48 باخبر میشویم که علی صفایی به ایران آمده است. او با ما تماس میگیرد. سامع نیز در جریان این تماس هست، ولی به زودی به علت رفتن به سربازی، وظایفش به عهده مشیدی گذارده میشود و از این پس مشیدی در جلسات مرکزیت اجرایی شرکت میکند.
[1]– مقدمه کوتاه نشر نخست حماسه سیاهکل توسط نشر باران، سوئد ، تابستان 1395.
[2]– تاریخی که اکنون با توجه به برخی منابع میتوان به آن استناد کرد قبل از بهار 1352 است.
[3]– روز جمعه 22دی1346 مشعوف(سعید) کلانتری، عزیز سرمدی، علی اکبر صفاییفراهانی، محمد کیانزاد، محمد صفاری آشتیانی، محمد چوپانزاده و حمید اشرف با وسیله نقلیهای به رانندگی عزیز سرمدی عازم شمال کشور میشوند.
[4]– عباس شهریاری معروف به “اسلامی” از اعضای تشکیلات تهران حزب توده ایران بود که پس از دستگیریش در سال 1342 به خدمت ساواک درآمد.
[5]– پرویز فرنژاد معروف به ” دکتر جوان” از بازجویان ساواک.
[6]– انتشار این مطلب ممکن است نوعی توهین به جنبش کنونی فلسطین محسوب شود از این جهت باید حذف شود مگر آن که ما یک برنامه سیستماتیک توضیحی به خاطر مقاصد مشخص در این مورد بخواهیم پیاده کنیم.( پانویسهایی که با خط ایتالیک مشخص شدهاند به نقل از حماسه سیاهکل آمده است).
گزیده از متن کتاب “حماسۀ سیاهکل”
[7]– رفقا برای گذراندن دوره تعلیماتی پس از چند روز به اردن برده میشوند.
[8] – پس از دوره تعلیمات سازمان آنها به فتح میپیوندند.
[9]– چنین به نظرمیرسد که حمید اشرف این بخش را به نقل از محمد صفاری آشتیانی و با افزودن برخی از دانستههای خود روایت میکند.
[10]– شهادت اعتقاد رفیق صفائی نبود بلکه او معتقد بود حتی اگر شهید شویم مانعی ندارد، بلکه باید در جریان نهضت فلسطین فداکارانه موضع فعالی اتخاذ کنیم.
[11]– این عمل وظیفه به نحو احسن، انگیزه علاقه شخصی نداشته بلکه به خاطر مصالح انقلاب فلسطین صورت میگرفته است.
[12]– رهبر وقت “جبهه دموکراتیک برای آزادی فلسطین” از سازمانهای چپگرای فلسطینی.
[13]– این ارتباط از طریق هوشنگ دلخواه صورت گرفت.
[14]. نام سامع در حماسه سیاهکل به اشتباه صامع نوشته شده بود.
[15]– این دو علی بوستانی و رضا عابدینپور بودند که در آن هنگام در بانک صادرات استان گیلان مشغول به کار بودند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.