جنبه‌هاى رمان

ادوارد مورگان فورستر

ترجمه ابراهيم يونسى

کتاب «جنبه‌های رمان» نوشته ادوارد مورگان فورستر نویسنده نام‌آور انگلیسی است که در ایران او را بیش‌تر به واسطه ترجمه همین کتاب – جنبه‌های رمان- به همت ابراهیم یونسی می‌شناسیم که اثری است کلاسیک درباره عناصر و مشخصات رمان. کلام فورستر لحن کنایی و شوخی‌آمیز دارد، اما با صراحت و وضوح تمام بر جنبه اساسی رمان ـ جنبه داستان‌سرایی- تأکید می‌کند؛ یعنی این‌که، به عبارت ساده، رمان باید حاوی یک داستان باشد ـ همان عنصری که از آن به ستون فقرات رمان نیز تعبیر می‌کنند.

این کتاب شامل مباحث مهم ومتعددی در زمینه داستان نویسی است آنچنانکه در اکثر فرهنگ‌های اصطلاحات ادبی به آن اشاره و از مطالب وموضوعات مطرح شده در آن استفاده می‌شود. بنابراین بیهوده نیست که نویسنده کتاب را صاحب عنوان داستان‌نویس داستان‌نویسان و پرآوازه‌ترین رمان‌نویس نیمه اول قرن بیستم بدانیم.

کتاب بر این اساس برگرفته از سخنرانی‌های فورستر در دانشگاه کمبریج است که در سال ۱۹۲۷ به دعوت این دانشگاه انجام شده و بعدها توسط خود او به شکل کتابی جامع منتشر گردید.
از جمله نظریات جالب او در رابطه با رمان می‌توان به موضوعی اشاره کرد که در این کتاب بیان شده است.

110,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 355 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
وزن

355

پدیدآورندگان

ابراهیم یونسی, ادوارد مورگان فورستر

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

یازدهم

قطع

رقعی

تعداد صفحه

222

سال چاپ

1401

موضوع

داستان نویسی

گزیده ای از کتاب جنبه‌هاى رمان

عنوان «جنبه ها» را به این جهت برگزیده ام که غیر علمی و مبهم است، چون منتهای آزادی را در اختیار می نهد، و سرانجام از این رو که هم متضمن شیوه های مختلفی است که بر رمان می نگریم و هم دربردارنده شیوه نگرش رمان نویس است بر کار خود. جنبه هایی که برای بحث انتخاب کرده ام هفت تا است، داستان، اشخاص داستان، طرح، فانتزی، فرابینی، انگاره و آهنگ.

در آغاز کتاب جنبه‌هاى رمان، می خوانیم

ادوارد مورگان فورستر[1]  در سال 1879 تولد يافت؛  تحصيلاتش در «تن‌بريج اسكول»[2]  بود؛ در 1897 به «كينگز كالجِ»[3]  كمبريج وارد شد، كه عمرى با وى پيوند داشت؛ در 1964 به عضويت افتخارى آن درآمد. بسيارى از دانشگاه‌ها به وى درجه افتخارى دادند. او اعلام مى‌كرد كه زندگانيش بر روى هم چندان جالب نبوده، و خود در باب كاميابى‌هاى خويش همچنان بى‌ادعا بود. در مصاحبه‌اى كه بنگاه سخن‌پراكنى انگلستان به مناسبت هشتادمين سالروز تولدش با وى به عمل آورد گفت: «چندان كه خود مى‌خواسته‌ام ننوشته‌ام… به دو علت مى‌نويسم: يكى براى پول درآوردن، يكى هم جلب احترام مردمى كه به ايشان احترام مى‌گذارم… و بايد بيفزايم كه مطمئنم رمان‌نويس بزرگى نيستم». اما داورى منتقدان برجسته و عامه مردم جز اين بوده است. گذرى به هند[4]

تنها در چاپ «پنگوين» 562000 نسخه فروش داشته است.

فورستر علاوه بر پنج رمان و مجموعه‌اى داستان كوتاه، كه در چاپ پنگوين در دسترس است، نزديك به چهارده اثر ديگر منتشر كرد از آن جمله دو زندگينامه، دو كتاب درباره اسكندريه، كه حاصل اقامتش طى دوران نخستين جنگ جهانى است، كه در آنجا در خدمت صليب سرخ بود؛ سناريوى يك فيلم و اشعار اپراى بيلى‌باد[5]  ساختته «بريتن»[6] ، كه با  همكارى «اريك كروزير»[7]  سرود.

                 1

            مقدمه

اين كرسى با نام «ويليام جورج كلارك»[8]  پيوند دارد كه خود استاد «ترينيتى»[9]  بود. به واسطه اوست كه ما امروز به گرد هم مى‌آييم، و هم با

او عنوان بحث مى‌كنيم.

گمان مى‌كنم كه وى از مردم يوركشاير بود. تولدش به سال  1821 بود، در «سدبرگ»[10]  و «شروزبرى»[11]  به مدرسه رفت؛ در سال 1840 به عنوان دانشجو وارد «ترينيتى» شد و چهار سال بعد مدرس شد و قريب به سى سال دانشكده را خانه خويش ساخت، و تنها اندكى پيش از مرگ و هنگامى آن را ترك گفت كه سلامتش مختل شد. بيشتر به عنوان يك شكسپيرشناس شهرت داشت، ليكن دو كتاب در عرصه‌هاى ديگر منتشر كرد، كه در اينجا بايد بدان‌ها اشاره كنم. در جوانى به اسپانيا رفت و گزارش جالبى از سفر خويش را تحت عنوان گازپاچو[12]  نگاشت: گازپاچو نام نوعى آش سرد است كه او خورده بود و مى‌نمايد كه در ميان روستاييان اندلسى از آن لذت فراوان برده بوده است. در حقيقت به نظر مى‌رسد از همه‌چيز لذت مى‌برد. هشت سال بعد، حاصل سفرش به يونان، دومين كتاب وى بود كه تحت عنوان پلئوپونزوس[13]  منتشر كرد. اين كتاب اثرى است سنگين‌تر و جدى‌تر. يونان آن زمان محلى بود جدى‌تر، خيلى جدى‌تر از اسپانيا؛ به‌علاوه، كلارك نه‌تنها منصب روحانيت يافته، بلكه خطيب نيز هست؛ گذشته از اين با دكتر «تامپسن»[14]  همسفر بود، كه رئيس وقت دانشكده بود و از آن كسانى نبود كه شيفته آش سرد مى‌گردند، و لذا در آن شوخى و مطايبه درباره قاطر و كك اندك است و ناچار خواننده هرلحظه بيش از پيش با بقايا و آثار عهد باستان و آوردگاه‌ها روبرو مى‌شود. گذشته از عمق ديد، آنچه در سرتاسر آن زنده است احساسى است كه نسبت به نواحى برون‌شهرى ابراز مى‌شود، كلارك لهستان و ايتاليا را نيز سياحت كرد.

به سروقت سابقه دانشگاهيش بازآييم. وى طرح شكسپير كمبريج[15]  را ريخت، كه كارى بزرگ بود؛ نخست با «گلاور»[16]  و سپس با «الديس رايت»[17]  (كه هردو كتابدارترينيتى بودند) و بامساعدت الديس رايت گلوب شكسپير[18]  را منتشر كرد كه سخت اقبال عامه يافت. مواد و مصالح بسيارى را براى طبع نسخه‌اى از آثار «آريستوفانس»[19]  گردآورى كرد؛ وى همچنين موعظه‌هايى چند را منتشر ساخت، ليكن در سال 1869 از كسوف روحانيان بدر آمد ــ اين امر ضمنآ ما را از پاره‌اى قيود معاف مى‌دارد. او نيز مانند دوست نويسنده زندگينامه‌اش، «لزلى استيون»[20]  و «هنرى سيج‌ويك»[21]  و مردم ديگرى از همان نسل نتوانست در خدمت كليسا بماند. و دلايل و جهات كناره‌گيرى خويش را در ساله‌اى تحت عنوان خطرات كنونى كليساى انگليس[22]  بيان داشت. در نتيجه با اين‌كه مقام مدرسى دانشگاه را همچنان حفظ كرد از خطابت كناره گرفت. در پنجاه و هفت سالگى و در حالى كه مورد احترام همه كسانى بود كه او را به عنوان يك انسانِ دوست‌داشتنى و فاضل و شريف مى‌شناختند از جهان رفت. قطعآ مى‌دانيد كه وى يكى از سيماهاى كمبريج است ــ  نه يك سيماى جهانى، و نه حتى سيمايى درخور آكسفورد، بلكه روح و جوهرى خاص اين محوطه‌ها، آنچنان كه شايد تنها شما كه پس از وى بر آنها گام مى‌زنيد به درستى درمى‌يابيد. وى در وصيتنامه خود بخشى از ماتركش را به تأمين هزينه سلسله گفتارهايى تخصيص داده است كه هرساله در دانشگاه آشناى وى در باب دوره يا دوره‌هايى از ادبيات انگليس، نه دورتر از چاوسر[23] ، ايراد مى‌شوند و با نامش پيوند دارند.

امروزه دعا باب نيست، با اين همه من به دو دليل مى‌خواهم اين دعاى مختصر را بكنم: يكى آن كه از خداوند بخواهم اندكى از صفا و صداقت و درستى كلارك را با واسطه همين رشته گفتارها به ما ازرانى دارد، و ديگر اين‌كه از كلارك طلب كنم كه اندكى بر بى‌دقتى ما ببخشد! ــ چون نمى‌خواهم شرايطى را كه قايل شده است اكيدآ رعايت كنم : «دوره يا دوره‌هايى از ادبيات انگليس». اين شرط هرچند در معنا كريمانه است تصادفآ در لفظ با موضوع سخن ما منطبق نيست، و گفتار افتتاحيه توضيح چگونگى اين امر است. نكاتى كه عنوان مى‌شود ممكن است ناچيز و بى‌اهميت بنمايند ليكن ما را به موضع مناسبى خواهند رساند كه از آنجا تهاجم عمده را آغاز كنيم.

ما به چنين موضعى نياز داريم، زيرا كه رمان توده‌اى است سهمگين، و بسيار بى‌شكل ــ در آن نه كوهى است كه از آن بالا رفت و نه «پارناسى»[24]  نه «هليكون»[25] ، و نه حتى «پيزگا»[26] يى. به وضوحو مرطوبت‌ترين نواحى ادب است ــ صدها جويبار آن را آبيارى مى‌كنند، چندان كه گاه صورت باتلاق مى‌يابد. من از اين كه شاعران آن را خوار مى‌دارند در شگفت نيستم، هرچند كه گاهى اوقات تصادفآ خويشتن را در آن نيز مى‌يابند، و نه هم از ملالت و دلزدگى مورخان، آنگاه كه تصادفآ همين باتلاق به عرصه‌هاى عمل ايشان هم راه مى‌يابد. شايد پيش از آغاز به موضوع لازم باشد رمان را تعريف كنيم. اين البته يك ثانيه هم وقت نخواهد گرفت. آقاى «آبل شووالى»[27]  در جزوه كوچك اما درخشان خود تعريفى را به دست مى‌دهد ــ و خوب اگر يك منتقد فرانسوى نتواند رمان انگليسى را تعريف كند پس چه كسى مى‌تواند؟ وى مى‌گويد كه رمان داستانى است به نثر، و با وسعتى معين[28] . و اين براى ما

كافى است، جز اين‌كه شايد بيفزاييم كه اين حد يا وسعت نبايد كمتر از پنجاه‌هزار كلمه باشد. [1] . Edvard Morgan Forster

[2] . Tonbrideg School

[3] . King’s College

[4] A Passage to India.

[5] Billy Budd.

[6] . Britten

[7] . Eric Crozier

[8] . William George Clark

[9] . Trinity يكى از كالج‌هاى كمبريج.

[10] . Sedbergh

[11] . Shrewsbury

[12] Gaspacho.

[13] Peloponnesus.

[14] . Thompson

[15] Cambridge Shakespeare.

[16] . Glover

[17] . Aldis Wright

[18] . Globe Shakespeare

[19] . Aristophanes، دراماتيست (فكاهى‌نويس) يونانى كه سال وفات او را 150 سال پيشاز ميلاد مى‌دانند.

[20] . Leslie Stephen

[21] . Henry Sidgwick

[22] The Present Dangers of the Church of England.

[23] . Chaucer ، شاعر انگليسى (1340 ـ 1400).

[24] . Parnassus، كوهى در يونان.

[25] . Helicon، كوهى در يونان.

[26] . Pisgah، كوهى در اردن.

[27] . Abel Chevalley، (رمان انگليسى عصر ما، 1921).

[28] . Une fiction en prose d’un certain etendue

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “جنبه‌هاى رمان”