جنبش‌های مدرن فلسفه اروپایی

ریچارد کرنی
ترجمۀ علی کشفی

این کتاب بررسی نظام‌مند و گزینشی از سه جنبش اصلی فلسفه قاره‌ای، پدیدارشناسی و ساختارگرایی و نظریه‌ی انتقادی، است. ریچارد کرنی نظریات کلیدی متفکران این جنبش‌ها را شرح داده و نشان می‌دهد چگونه هر یک از این جنبش‌ها از دل دیگری توسعه پیدا کرده یا با آن همنوا شده است. نظام های کلاسیک اندیشه، که برای هر چیزی جایی معین داشت و آنها را در جای خود می‌گذاشت، دیگر تکافوی این عصر را نمی‌کند. مفهوم قدسی فلسفه اروپایی واحد، اعتبارش را از دست داده و فروپاشی اجماع جهانی درباره ارزش‌های اجتماعی و سیاسی، آرمان سنت عقلانیت غربی رو به پیشرفت را به چالش کشیده است. در قرنی که اروپا شاهد عصر روشنگری و تأثیرات مخرب جنبش‌های تمامیت‌خواه و فاشیستی و دو جنگ جهانی بوده، نویسنده کتاب جنبش‌های مدرن فلسفه اروپایی با پیشبرد الگوهای جدید فهم به این تحولات پاسخ داده است.

 

525,000 تومان

شناسه محصول: 1401052908 دسته: , برچسب: , ,

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

ریچارد کرنی, علی کشفی

نوع جلد

گالینگور

قطع

وزیری

تعداد صفحه

568

سال چاپ

1401

موضوع

فلسفه

وزن

500

نوبت چاپ

چهارم

کتاب جنبش‌های مدرن فلسفه اروپایی نوشتۀ ریچارد کرنی ترجمۀ علی کشفی

گزیده‌ای از متن کتاب

 

مقدمۀ‌ مترجم

 

درود به چشمانی که نظاره‌گر رد دستانم‌اند.

 

از آنجا که از مقدمه‌های طولانی همواره گریزان بوده‌ام، حرف را کوتاه می‌کنم تا نکات کلیدی گفته شود.

سال ۲۰۱۴ وقتی برای رونمایی از ترجمۀ اولین کتابم (بُعد سگی) به زبان آلمانی در خانۀ ادبیات برلین به آلمان سفری داشتم، نسخۀ انگلیسی کتاب جنبش‌های مدرن فلسفۀ اروپایی را از پروفسور میخائیل هاوسیگ (مترجم کتاب بُعد سگی به آلمانی) هدیه گرفتم. در همان سال جسته‌گریخته بعضی فصل‌ها را خواندم و به شدت به آن علاقه‌مند شدم. با این‌که کتاب متعلق به دهۀ هشتاد میلادی است اما جذابیت و کارآمدی آن و البته شخصیت دوست‌داشتنی نویسندۀ این اثر یعنی پروفسور ریچارد کرنی باعث شد تا به ترجمۀ جنبش‌های مدرن فلسفۀ اروپایی، به عنوان اولین کار ترجمه‌ام، بیندیشم. با دکتر کرنی تماس گرفتم و موضوع را با ایشان در‌میان گذاشتم و پس از حصول موافقت اولیه، کار ترجمه را آغاز کردم.

ترجمۀ کتاب پیش رو از بابت اهمیت آن و علاقۀ شخصی من تقدیم خواننده می‌شود. این کتاب در عین حال که به کار پژوهشگران و استادان و دانشجویان می‌آید، در آن نويسنده افکار فلاسفه و اندیشمندان را شرح می‌دهد، اما محتوای مبحث به‌خصوص در حیطۀ مسائل دینی نادرست و خوانندۀ حرفه‌ای به‌خوبی آگاه است که این نقدها و نظرات در سنت فکری غرب متوجه ادیان یهودی_ مسیحی است.

همانند دیگر کارهای آکادمیک و رساله‌گونه، ترجمه نیز به کار گروهی نیازمند است تا نتیجه دقیق‌تر و کارآمدتر باشد. بنابراین بر خود واجب می‌دانم تا دست کسانی که در ترجمۀ این اثر، چه در مرحلۀ ترجمه و چه در مرحلۀ ویرایش، به من یاری رسانده‌اند به گرمی بفشارم، صهبا صمدی دزفولی، نادر خسروی، مجيد حسينی امينه و احسان کریمخانی.

 

علی کشفی _ بهار ۱۳۹۹

 

 

 

مقدمۀ ریچارد کرنی بر ترجمۀ فارسی

افتخار بزرگی است که شاهد ترجمۀ فارسی کتاب جنبش‌های مدرن فلسفۀ اروپایی‌ام. زمانی که (دهۀ هشتاد میلادی) من این کتاب را در ایرلند و فرانسه می‌نوشتم، دنیا جای متفاوتی بود. بسياری از اندیشمندان قاره‌ای __ ریکور، دریدا، هابرماس، فوکو، بارت و لاکان __ که من دربارۀ آنها مطلب می‌نوشتم هنوز زنده بودند و بر روی بهترین آثارشان کار می‌کردند. اروپا در حال عبور از ملی‌گراییِ کورکورانه به سمت گفت‌وگوی فراملی و چندملیتی بود. هنوز صحبت‌هایی جدی دربارۀ بحران آب‌و‌هوا، مهاجرت‌های گسترده و بلایای جهان‌گیر، مانند ویروس کرونا، مطرح نبود. آن زمان‌ها، هرچیزی امکان‌پذیر بود و فلسفه همواره مقوله‌ای ارزشمند در همان امکان‌ها پنداشته می‌شد، دوران امید به اندیشه‌های تکثرگرا و تپشِ تبادل ایده‌های نو.

از آن زمان تاکنون، دنیا چنان تغییراتی به خود دیده است که وقتی به خود می‌آیم که قلم در دست،‌ در میان بحران جهانیِ بیماری‌ای هستم که جان میلیون‌ها انسان را، در هر قاره‌ای، تهدید می‌کند. بنابراین، تنها می‌توانم این عقیده را ابراز کنم که ما بیش از پیش به فلسفه نیازمندیم و با افزودن امیدی پرشور، فلسفه نه تنها در تأملات ذهنی می‌تواند کاربرد داشته باشد که برای تغییر در کنش و عمل نیز. این‌گونه تغییرات هرگز به‌وسیلۀ تهدیدهای نظامی یا بازی‌های قدرت ژئوـ‌پولتیک نمی‌توانند کاری از پیش برند اما در عوض با نیروی بی‌چون و چرای اندیشه، هر ناممکنی ممکن می‌شود. همان‌طورکه نیچه، این‌چنین شاعرانه می‌گوید: «اندیشه‌ای می‌تواند جهان را هدایت ‌کند که بر بال‌های فاخته‌ای بیاید».

به علی کشفی برای این کار بزرگ و دل‌سپردن به ترجمۀ این اثر، تبریک می‌گویم و وقتی به این موضوع فکر می‌کنم که این کتاب پس از حیاتی سی‌ساله در زبان انگلیسی، راهی تازه در اندیشه، زبان و فرهنگ فارسی پیدا کرده است، بسیار خوشحال می‌شوم. امیدوارم از خواندن این کتاب لذت ببرید، به همان اندازه که من از نوشتنش لذت بردم.

 

ریچارد کرنی

می ۲۰۲۰، بوستون

 

مقدمه

فلسفۀ اروپایی در قرن بیستم به طرق مختلفی به افزایش سلطۀ جهانی واکنش نشان داده که از رهگذر فن‏سالاری، علوم اثباتی و تهدیدِ برآمده از کنترلِ کاملِ هوش انسانی پدید آمده بودند. مسئلۀ معنا دیگر مسئله‏ای بدیهی نبود و به الگوهای تازۀ فهم نیاز بود.

پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم، هریک، در تلاش‏اند تا ریشه‏های معنا را به تجاربِ زیسته بازگردانند؛ معنایی که مقدم بر «عینی‏گراییِ»[1] غیرشخصیِ برآمده از رویکرد علمی محدود است. ساختارگرایی[2] بر ساختارهای ناپیدا یا «ناخودآگاهِ» زبان تأکید می‏کند که مبنای گفتمان‏های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی کنونی‏اند. نظریۀ انتقادی سبب می‏شود دیدگاه‏های هگل و مارکس تبدیل به نوعی بازبینی انتقادی از جهان‏بینی‏های فعال در جوامع صنعتی پیشرفته شوند.

برخلافِ برخی روندهای تقلیل‏دهنده در تفکر انگلیسی_ ‏آمریکایی، فلسفه‏های مدرن اروپایی پیوسته بر این موضوع تأکید می‏کنند که تحلیلِ به‏اصطلاح «بی‏طرفانه» از منطق و واقعیت را نمی‏توان از پرسشگریِ انتقادی جدا کرد. اینکه چرا ما در پی دستیابی به دانش‏ هستیم، هنوز هم مسئلۀ بحث‏برانگیزی است. فلسفه را، برخلافِ برخی ادعاها، نمی‏توان در خلأ دنبال کرد، بلکه مقید به زمان خود است و به نوآوری‏ها و تحولات خاصِ زمانه‏اش پاسخ می‏دهد.

مقصود اصلی‏ام در کتاب حاضر این است که سه جنبش اصلی فلسفۀ اروپا (یا، به‏تعبیرِ من، فلسفۀ قاره‏ای) را نظام‏مند و مختصر بررسی کنم که عبارت‏اند از پدیدارشناسی، ساختارگرایی و نظریۀ انتقادی. در این کتاب برخی نظریات اصلی متفکرانِ هریک از این جنبش‏ها را ارائه می‏کنم و نشان می‏دهم چگونه هریک از این جنبش‏ها از دلِ دیگری رشد کرده یا با آن هم‏نوا شده است. امیدوارم با معرفی این جنبش‏ها در این کتاب، خواننده درک جامع‏تری از تنوع تفکری جدید قاره‏ای کسب کند.

هر سه جنبش شاهدِ بحرانی تحمیلی بوده‏اند و موضع مشترکی در هر سه هست، مبنی بر اینکه نظام‏های کلاسیک اندیشه __ که برای هر چیز جای معینی تعیین می‏کردند و هر چیزی را در جای خود می‏گذاشتند __ دیگر کفایت نمی‏کنند. مفهومِ قدسیِ نوعی فلسفۀ اروپایی واحد اعتبارش را از دست داده و عدمِ اجماعی جهانی دربارۀ ارزش‏های اجتماعی، سیاسی و مذهبی سبب شده آرمانِ یک سنتِ عقلانیتِ غربیِ روبه‏پیشرفت به چالش کشیده شود. در قرنی که اروپا شاهد عصر روشنگری به همراهِ تأثیر مخربِ جنبش‏های تمامیت‏خواه و فاشیستی و دو جنگ جهانی بوده، فلسفه‏های مدرن اروپایی با پیشبردِ الگوهای جدیدِ فهم به این تحولات پاسخ داده‏اند.

جنبش‏های فلسفیِ بررسی‏شده در این کتاب، نسبت به گسترشِ مدرنِ پوزیتیویسم __ که فلسفه‏ای ذاتاً ضدفلسفه و مبتنی بر روش‏های تجربی علوم و پدیده‏های طبیعی است __‌ نیز مخالفتِ جدیِ خود را بروز داده‏اند. دستاوردِ پوزیتیویسم تقلیل دادنِ حیاتِ ایده‏ها به قطعیت‏های اثبات‏پذیر است و از طرفی این برداشتِ تقلیل‏گرایانه از «حقیقت عینی» معمولاً با نادیده انگاشتنِ عوامل اساسیِ انسانی، تاریخی و ساختاری __ که تعیین‏کنندۀ معنای این حقایق هستند __ همراه است. تعهد اصلی پدیدارشناسی، نظریۀ انتقادی و ساختارگرایی، هریک به‏نوبۀ خود، این است که چنین معنایی را بازیابی کنند. در‏حالی‏که اثبات‏گرایی (پوزیتیویسم)، حقیقت را به مشاهدۀ تک‏بعدی محدود می‏کند، این فلسفه‏ها ابعاد نهانی و زیرسطحیِ مسائل را آشکار می‏سازند: فعالیت‏های تعمدی آگاهی (پدیدارشناسی)؛ راهکارهای تاریخیِ غلبه و آزادسازی (نظریۀ انتقادی)؛ رمزهای ناخودآگاهِ زبان (ساختارگرایی).

در آخر، حکم اصلی هر سه جنبش این است که فلسفه نیازمند روش‏های تحقیقی جدید است که با شرایط خاصِ فرهنگِ غربیِ در این سده سازگارتر باشند. هر سه جنبش نشان می‏دهند که چگونه چنین نوآوری‏های روش‏شناسانه‏ای گذار از فلسفۀ سنتی مبتنی بر جوهر (که وجودِ فی‏نفسۀ یک موجود را مقدم بر رابطه‏اش با سایر موجودات فرض می‏کند) را به فلسفۀ مدرنِ مبتنی بر رابطه (که، برعکس، حقیقت هر موجود را تنها در رابطه با سایر اشیا یا معانی می‏بیند) ممکن ساخته‏اند.

خلاصه آنکه، هریک از این سه جنبش با انتخاب روشی خاص، که منطبق با گونۀ خاصی از روابط‏اند، مشخص می‏شوند. روش پدیدارشناختی به رابطۀ آگاهانۀ ذهن با معانی موجود در جهان اولویت می‏دهد. روشِ نظریۀ انتقادی بر روابط اجتماعی افراد (سوژه) و شرایطِ تاریخی روابط (تولید یا ازخودبیگانگی) تأکید دارد. روش ساختارگرایانه بر روابط ساختاری بیانِ فردی با نظام‏های رمزگذاری زبان __ که نهایتاً تعیین‏کنندۀ ساختار زبان هستند __ تأکید می‏کند. ما در اینجا به ارائۀ طرحی پیشنهادی از این سه جنبش می‏پردازیم.

پدیدارشناسی

مبنای پدیدارشناسیْ شکل جدیدی از «تفکر عینی» است. ادموند هوسرل[3]، فیلسوف آلمانی، پدیدارشناسی را در طلیعۀ قرن بیستم بنا نهاد. ادعای او این بود که پدیدارشناسی ما را قادر می‏سازد به مبدأ افکار در تجارب زیستۀ خود از «خودِ اشیا» بازگردیم و فلسفه را از این طریق از تفکر انتزاعی مَدرَسی و نظری رها می‏کند. ژان‏پل سارتر[4]، یکی از شناخته‏شده‏ترین شاگردان هوسرل، در این باره نوشت که آشنایی هیجان‏انگیزی با پدیدارشناسی در آغاز سی‏سالگی داشته و اینکه این تفکر «فلسفه‏ورزی دربارۀ همه‏چیز» را ممکن کرده بود. سارتر می‏گوید می‏توانستند تمام شب را به بررسی و توصیف پدیدارشناسانۀ ماهیت یک چراغ‏گاز خیابان سپری کنند! دلالت‏های این تفکر بسیار مهم بود:

شیفتۀ این فلسفه شدم: هیچ‏چیز بیش از ارتقای چراغ‏گاز تا حد ابژه‏ای فلسفی برایم جالب نبود. خاطرۀ مبهمی داشتم از تفکری که شاید هیچ‏گاه پیش از این به ذهنم خطور نکرده بود: اینکه حقیقت در خیابان‏ها و کارخانه‏ها جاری است و، از زمان یونان باستان تاکنون، فلاسفه پرده‏نشینانی بودند که هرگز دری به ورای دنیای انتزاعی خویش نگشوده بودند. یک سال بعد، آثار هوسرل را در برلین مطالعه کردم و از آن زمان همه‏چیز برایم تغییر کرد (مرلوپونتی 1).

مارتین هایدگر[5] نیز درک مشابهی از اکشاف عقلی مدنظر داشته، وقتی در هستی و زمان[6] ادعا می‏کند روش پدیدارشناختی مجال می‏دهد پرسش بنیادی هستی را از رهگذر ربط ‏دادن آن به نگرانی‏های ملموس، حالات و طرح‏اندازی‏های اگزیستانسیال خود مجدداً مطرح سازیم. وی چنین استدلال می‏کند که پدیدارشناسی نهایتاً ابزار فلسفی لازم را برای درکِ وجود به‏مثابۀ بودن هرروزۀ ما در جهان فراهم می‏کند.

مرلوپونتی[7] نیز به‏وضوح این شوروشوق را در مقدمه‏اش بر پدیدارشناسی ادراک[8] تکرار می‏کند، با این ادعا که پدیدارشناسی ما را قادر می‏سازد «تمام روابط زندۀ تجربه را بازیابی کنیم، همان‏طور که تور ماهیگیر از اعماق اقیانوسْ خزه‏ها و ماهی‏ها را به دام می‏اندازد». او تأکید داشت که پدیدارشناسی یک نظام نظری با پاسخ‏های ازپیش‏تعیین‏شده نیست، بلکه شیوۀ منحصربه‏فردی در تفکر است که باید هر فردِ پرسش‏گر آن را شخصاً تجربه کند. مرلوپونتی می‏نویسد: «در پدیدارشناسیْ مسئلۀ موردبحث محاسبۀ معادلات فلسفی نیست، بلکه مسئله بیشتر تعیین و ابرازِ پدیدارشناختی به‏شکلی عینی است. به‏حدی که برخی خوانندگانِ آثار هوسرل و هایدگر چنین تصور کرده‏اند که با فلسفه‏ای جدید __ با بازشناسی آن شکلی که انتظارش را داشتند __ مواجه نیستند».

همین اعتراض آشکار، به تفاسیر متعددی از روش پدیدارشناختی دامن زد. درحالی‏که هایدگر این روش را درمورد پرسش هستی به کار برد، سارتر آن را برای پرسش‏گری حول محور آزادی انسان و مرلوپونتی آن را درمورد مسئلۀ رابطۀ جسمانی ما با جهان استفاده کرد و، به همین نحو، پیروان بعدی پدیدارشناسی نیز حوزۀ کاربرد آن را گسترده‏تر کردند. برای مثال، پل ریکور[9]، پدیدارشناسی را مبنایی برای تفسیرِ مجدد روندِ «نوآوری معنایی»[10] می‏بیند، چراکه پدیدارشناسی با نمادها، اسطوره‏ها، استعاره‏ها و داستان‏ها سروکار دارد. ژاک دریدا[11] نیز محدودیت‏های پدیدارشناسی را عیان و اظهار می‏کند که دریافت‏های سنتی از حقیقت به‏عنوان نوعی این‏همانی متمرکز را می‏توان «ویران کرد» تا بازی بی‏پایانِ نشانه‏ها آشکار شود.

[1]. objectivism

[2]. structuralism

[3]. Edmund Husserl

[4]. Jean-Paul Sartre

[5]. Martin Heidegger

[6]. کلمۀ Being را گاه به «بودن» و گاه به «هستی» و در برخی موارد نیز به «وجود» برگردانده‏ام. _ م.

[7]. Merleau-Ponty

[8]. Phenomenology of Perception

[9]. Paul Ricoeur

[10]. semantic innovation

[11]. Jacques Derrida

 

انتشارات نگاه

کتاب جنبش‌های مدرن فلسفه اروپایی نوشتۀ ریچارد کرنی ترجمۀ علی کشفی

اینستاگرام انتشارات نگاه

 

 

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “جنبش‌های مدرن فلسفه اروپایی”