وقتی از دویدن صحبت می‌کنم، در چه موردی صحبت می کنم؟

هاروکی موراکامی
ترجمه علی حاجی قاسم
چشم و چراغ 35

اگه تا به حال یه رشته ورزشی رو مرتب و روی برنامه دنبال کرده باشید، میدونید لذت ورزش کردن به رقابت و برنده شدن نیست، بلکه تماما به چالشی که شما رو در برابر خودتون به مسابقه میذاره مربوط میشه. لذت مقاومت در برابر خستگی ها و تلاش برای رسیدن به هدفی که در ذهن دارید، از حس هایی هست که کمتر کتابی به اون توجه کرده و کسی که تا به حال این حس رو تجربه نکرده باشه، از وجودش بی خبره. اما هاروکی موراکامی در کتاب خودش به خوبی احساس و روند ذهنی یک دونده استقامت رو توصیف می کنه، به طوریکه در طول داستان متوجه میشیم که این عادت خوب روزانه چقدر روی ذهن و روحیه این شخص تاثیر گذاشته.

آثار هاروکی موراکامی همیشه جزو محبوب ترین داستانهایی که روایت روان و جذابی دارند شناخته شدند. حالا این نکته رو با موضوع جذابی مثل تمرین ورزشی حرفه ای جمع کنید و نتیجه اش میشه کتابی که حسابی میتونه نظرتون رو جلب کنه و برای ورزش کردن بهتون انگیزه بده. این کتاب به خاطر حجم کمی هم که داره (۱۶۰ صفحه)، امکان نداره که حوصله سر بر بشه و احتمالا خیلی زود میتونید تمومش کنید.

کتاب “وقتی از دویدن صحبت می کنم در چه موردی صحبت می کنم”، به ترجمه ی علی حاجی قاسم رو انتشارات نگاه چاپ کرده.

وقتی از دویدن صحبت می‌کنم، در چه موردی صحبت می‌کنم؟” خاطرات هاروکی موراکامی نویسندة ژاپنی است که برخی رمان‌ها و داستان‌های کوتاه او شهرتی جهانی دارند. موراکامی با اینکه مینی مالیست نیست، امّا به واسطة آشنایی و دوستی با ریموند کارور و نیز اُنس والفت با آثار همینگ وی، گونه‌ای تأثیرپذیری از مینی مالیست‌ها و نیز شیوة نگارش همینگ وی در آثارش دیده می‌شود. موراکامی عاشق دویدن است. وی بار‌ها در مسابقات دو شرکت کرده و رکورد خود را نیز دارد. او همچنین عاشق موسیقی جاز و گربه‌هاست. و بسیاری موراکامی را به سبب رمان “جنگل نروژی” که شباهت‌هایی به “ناطور دشت” دارد “سالینجر” ژاپن نامیده‌اند. ریموند کارور، داستان معروفی دارد به نام “وقتی از عشق حرف می‌زنیم، از چه حرف می‌زنیم” .موراکامی نام مجموعه خاطرات خود را با اجازة بیوة کارور، خانم “تِسی گالاگر” از عنوان این داستان و کتاب وام گرفته است…

155,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 160 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
وزن

160

پدیدآورندگان

علی حاجی قاسم, هاروکی موراکامی

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

چهارم

قطع

رقعی

تعداد صفحه

160

سال چاپ

1402

موضوع

زندگی نامه

تعداد مجلد

یک

گزیده ای از کتاب وقتی از دویدن صحبت می‌کنم، در چه موردی صحبت می کنم؟

اغلب مردم می‌خواهند عقایدم را در مورد دویدن بدانند. معمولاً آن‌هایی که این سؤال را می‌کنند هرگز خودشان در دو استقامت شرکت نکرده‌اند. من همیشه به این سؤال عمیقاً فکر یمی‌کنم که وقتی می‌دوم دقیقاً چکار می‌کنم؟ اما تا به حال به نتیجه‌ای نرسیده‌ام.

در آغاز کتاب وقتی از دویدن صحبت می‌کنم، در چه موردی صحبت می کنم؟، می خوانیم

 

چه کسی می‌خواهد به میک جاگر بخندد؟

امروز جمعه 5 اوت 2005 است و من در کوای هاوایی هستم. هوا عجیب صاف و آفتابی است، و یک لکه ابر هم در آسمان دیده نمی‌شود. انگار کلمه‌ی ابر مفهومی ندارد. ما در اواخر ماه ژوییه به اینجا آمدیم، و طبق معمول یک مجتمع ساختمانی اجاره کردیم. وقتی هوا خنک است صبح‌ها پشت میزم می‌نشینم و مقالات گوناگون می‌نویسم. مثل حالا که مشغول نوشتن این کتاب هستم و موضوع آن در مورد دویدن است و به‌خوبی می‌توانم همان‌طور که می‌خواهم افکارم را برآن متمرکز کنم. تابستان است و طبیعتاً گرم. هاوایی جزیره‌ی همیشه تابستان نامیده شده است، اما چون در نیمکره‌ی شمالی قرار دارد تقریباً چهار فصل در آن دیده می‌شود. تابستان تا حدی گرم‌تر از زمستان است. من مدت زیادی را در کمبریج ماساچوست زندگی کرده‌ام، و تابستان هاوایی در مقایسه با هوای کشنده، داغ و مرطوب کمبریج و آجرها و آسفالتش، واقعاً بهشت است. در اینجا احتیاجی به کولر نیست، فقط پنجره را باز کنید تا نسیم تازه در اتاق به شما بخورد. مردم کمبریج وقتی می‌شنوند که در ماه اوت در هاوایی مانده‌ام تعجب می‌کنند. آن‌ها همیشه می‌پرسند «چرا دوست داری تابستان را در چنین هوای گرمی سپری کنی؟» اما نمی‌دانند اینجا چه خبر است، و چگونه بادهای موسمی که از شمال شرقی می‌وزد تابستان‌ها را خنک می‌کند. اینجا زندگی چنان عالی است که می‌توانیم استراحت کنیم، در سایه‌ی درختان کتاب بخوانیم یا اگر به فکرمان رسید برای شنا به آب بزنیم، مثل حالا.

از وقتی که به هاوایی آمده‌ام شش روز در هفته و هر روز یک ساعت می‌دوم. دو ماه و نیم است که سَبک زندگی گذشته را از سر گرفته‌ام و هر روز می‌دوم، مگر آنکه کلاً غیرقابل اجتناب باشد. امروز یک ساعت و دَه دقیقه دویدم و به دو آلبوم موسیقی لاوین اسپونفول[1] ـ رؤیای روز و زمزمه‌های لاوین اسپونفول که بر روی دیسک MD ضبط کرده بودم گوش دادم.

اکنون قصد دارم مسافتی را که می‌دوم زیاد کنم، بنابراین سرعت اهمیتی ندارد. تنها چیزی که برایم مهم است این است که بتوانم مسافت معینی را بدوم. گاهی اوقات وقتی دوست دارم سریع‌تر می‌دوم، اما اگر سرعت را زیاد کنم مدت زمانی را که می‌دوم کوتاه می‌کنم، مهم این است که در پایان هر دویدن چنان احساس شادی و هیجان به من دست می‌دهد که این احساس روز بعد هم با من خواهد بود. این همان خط‌مشی است که لازمه‌ی نوشتن یک رمان است. هر روز وقتی احساس کنم بیشتر می‌توانم بنویسم درست در لحظه‌ی بخصوصی از نوشتن دست می‌کشم. به این ترتیب، کار روز بعد عجیب راحت پیش می‌رود. فکر می‌کنم ارنست همینگوی هم همین کار را می‌کرد. برای ادامه‌ی کار باید ریتم را حفظ کرد. این مورد برای پروژه‌های سنگین‌تر حایز اهمیت است.

زمانی که سرعت را تعیین می‌کنید، بقیه‌ی کارها خودبه‌خود جور می‌شود. چرخش روزگار با سرعت تنظیم شده است، و برای رسیدن به آن نقطه نیاز زیاد به تمرکز حواس و کوشش شما دارد.

وقتی می‌دویدم برای مدت کوتاهی باران بارید، اما این باران خنک بود که احساس خوبی به انسان می‌داد. ابر ضخیمی از اقیانوس درست بالای سر من آمد و برای مدت کوتاهی باران ملایمی بارید، اما انگار ناگهان یادش آمد که «اوه، باید کاری انجام دهم» و بدون آنکه نگاهی به عقب بیاندازد دور شد. سپس خورشید بی رحم بازگشت و زمین را داغ کرد. درک الگوی هوا خیلی ساده است. هیچگونه تضاد و مشکلی، چه یک ذره استعاری یا سمبولیک، در این مورد وجود ندارد. در بازگشت از چند دونده زن و مرد سبقت گرفتم. آن‌هایی که پُر انرژی بودند هوا را می‌شکافتند و در جاده سریع می‌دویدند انگار دزدها در تعقیبشان بودند. تعدادی که چاق بودند هن‌هن می‌کردند و چشم‌هایشان نیمه‌بسته بود، شانه‌هایشان افتاده بود، انگار این آخرین چیزی در دنیا بود که می‌خواستند انجام دهند. شاید هفته پیش دکترشان به آن‌ها گفته بود بیماری قند دارند و اخطار داده بود که باید ورزش کنند. شرایط من چیزی متوسط است.

من دوست دارم به موسیقی گروه لاوین اسپونفول گوش کنم، چون آرام و پُر زرق و برق است. گوش دادن به این موسیقی آرام خاطرات سال‌های دهه‌ی 1960 را زنده می‌کند. واقعاً چیز بخصوصی نبود. اگر قرار بود از زندگی من فیلمی بسازند (حتی تصور آن مرا می‌ترساند)، این‌ها صحنه‌هایی خواهند بود که کف اتاق مونتاژ ریخته می‌شد. مونتور می‌گفت، «ما می‌توانیم این بخش را حذف کنیم. بد نیست، اما معمولی است و زیاد چنگی به دل نمی‌زند. این خاطرات زرق و برقی ندارد و پیش پا افتاده است.» اما برای من، تمام آن‌ها پر معنی و با ارزش هستند. همان‌طور که این خاطرات از ذهنم می‌گذرند، ندانسته لبخند می‌زنم، یا کمی اخم می‌کنم. ممکن است پیش پا افتاده باشند، اما مجموع این خاطرات به یک نتیجه ختم می‌شوند. من. زندگی من در کرانه‌ی شمالی کوای. گاهی که به زندگی فکر می‌کنم، دوست دارم آب یک تکه‌چوب شناور را به ساحل بیاورد.

همان‌طور که می‌دوم بادهای موسمی که از جهت فانوس دریایی می‌وزد برگ‌های اوکالیپتوس را بالای سر من به خش‌خش می‌اندازد.

در اواخر ماه مه امسال بود که زندگی را در کمبریج ماساچوست آغاز کردم و دویدن باردیگر بخش اصلی زندگی روزمره‌ی من شد. اکنون به‌طور جدی می‌دوم. وقتی می‌گویم جدی، منظورم سی و شش مایل در هفته است. به عبارت دیگر، شش مایل در روز، شش روز در هفته. اگر می‌توانستم هفت روز هفته را بدوم بهتر می‌شد، اما باید روزهای مبادا و روزهای کاری را هم در نظر بگیرم. روزهای دیگری هم هستند که واقعاً خیلی احساس خستگی می‌کنم و نمی‌توانم بدوم. با در نظر گرفتن تمام این مسائل یک روز هفته را به خود استراحت دادم. بنابراین، سی و شش مایل در هفته، 156 مایل در ماه، معیار دویدن من است.

در ماه ژوئن این برنامه را دقیقاً دنبال کردم و درست 156 مایل دویدم. در ماه ژوییه مسافت را زیاد کردم و تقریباً 186 مایل دویدم که بدون یک روز استراحت معادل شش مایل در روز بود. منظورم این نیست که دقیقاً شش مایل را در روز حفظ کردم. اگر یک روز نُه مایل می‌دویدم، روز بعد سه مایل بود. (اگر سرعت داشته باشم معمولاً می‌توانم شش مایل در ساعت بدوم.) برای من این مسافت قطعاً یک معیار جدی است. از زمانی که به هاوایی آمده‌ام این سرعت را حفظ کرده‌ام. از وقتی توانستم این فواصل را بدوم و این برنامه‌ی معین را حفظ کنم مدت زیادی گذشته است.

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “وقتی از دویدن صحبت می‌کنم، در چه موردی صحبت می کنم؟”