کتاب نفرت نوبهاران نوشتۀ بختیار علی ترجمۀ آراکو محمودی
گزیده ای از متن کتاب
در سال 1957، ارباب کامیل دوربینی را از یکی از ایرانیهایی خرید که از بیمِ حکومت به منطقۀ جنوبی کردستان پناه آورده بودند. ارباب، آنزمان، در روستای پرت و دورافتادهاش میان کوهها زندگی میکرد، او شیفتۀ هر چیز نو و مدرنی بود، حیرتزده اخبار پیشرفتهای علمی را دنبال میکرد. در محافل و اندرونیها با صدای بلند از وسایلِ جدیدی حرف میزد که هماکنون وجود دارند، یا ممکن است در آینده ساخته شوند. او آمیزهای از وقار و شتابزدگی، از آرزویِ دیوانهوار برای به آغوش کشیدنِ زندگی و از رفتارِ سردِ اربابمآبانه بود. بزرگ عشیره و زبانزد منطقۀ خود بود. مردمان گوناگون به دیوانخانهاش روی میآوردند. مرد ایرانی که عجله داشت بار خود را سبک کند و از طریق بغداد به بیروت برود، در ازای مبلغی که به نسبت آن زمان کم نبود، توصیههای دقیقی دربارۀ عملکرد دوربین و فنون عکاسی را در اختیار ارباب کامیل قرار داد. ارباب شیدا و شیفتۀ دوربین شده بود، همین که عکاسی یاد گرفت. برای اینکه مجبور نباشد حلقۀ عکسهایش را در بیرون ظهور و چاپ کند به ذهنش رسید تاریکخانهای در منزلش راه بیندازد، نمیخواست هیچکس بداند ارباب چه دیده، با که بوده و کجا خوش گذرانده… بارها از زبان او شنیده بودند که با صدای بلند به خدمتکارانش میگفت: «حیا این نیست که عیبوعار نداشته باشیم، بلکه آن است که به خوبی پنهانش کنیم.»
همان سالی که دوربین را خرید، دو ماه به بغداد رفت تا نزد اساتید فن، همۀ فنون ظهور و چاپ عکس و بزرگ کردن آنها را یاد بگیرد. ارباب به محض اینکه بازگشت، استادی را از شهر با خود آورد و اتاقی تاریک و اختصاصی را در خانهاش برای چاپ فیلمها ساخت. همه، ارباب کامیل را میشناختند که از زیبایی و جمال زنان بهتزده میشد. در جوانی هر زنِ روستایی را که میدید، چنان محوش میشد که گویی نخستینبار است موجودِ شگفت و غریبی به نام «زن» میبیند. دوربین زندگی ارباب کامیل را به کلی زیرورو کرد. هدف اصلی او عکاسی از زنان شد. ابتدا زنان روستای خودش و بعد زنان روستاهای قلمرو تحت سلطهاش. درحقیقت، هیچکس نمیدانست آن وسیلۀ بزرگ که مدتی بود مدام در دستهای ارباب دیده میشد، دقیقاً چه کار میکند و وظیفهاش چیست؛ چون عکسها را مانند محصول جادویی مرموز میدانست و تنها به دوستان نزدیک و مردانِ فهیم و دنیادیده نشان میداد. به دنبال آن آرزوی دیوانهکننده برای عکاسی بیشتر از زنان، گاهگاهی به پایتخت میرفت و در خیابانها، بیآنکه زنان متوجه شوند، از آنها عکسهای زیبایی میگرفت و در تاریکخانهاش ظهور و چاپ میکرد و به دیوار میچسباند و از دیدنشان لذتِ شگرفی میبرد.
ارباب کامیل معتقد بود دوربین به مردان امکان میدهد احساس دوری از زنان نکنند. دستگاهی است که میتواند برای همیشه به احساسِ تنهایی پایان دهد. «این دستگاه سلاحِ جدیدِ پزشکان است که علیه تنهایی ساختهاند.» هرگاه در میان مردانِ معتمد مینشست، اینگونه دوربینش را توصیف میکرد.
چند سال پیش، او یکی از معدود افرادی بود که در منطقه اتومبیل داشت. ابتدا به اتومبیلش هم مثل ابزاری جادویی نگاه میکرد. به داخل اتومبیل میرفت و هر وقت که خیلی گرسنه بود یا قضای حاجت داشت، بیرون میآمد. با سرعتی دیوانهوار رانندگی میکرد. اما هنگامیکه اتومبیلاش چندینبار بهدلیل بدی و ناهمواری جادهها و دستاندازهای زیاد، از کار افتاد، بهعلت نبودِ تعمیرکاری ماهر و مجرب، آن را جلوی خانهاش خواباند و چادری رویش کشید. بعضیها خیال میکردند هر وقت دوربین ارباب کامیل از کار بیفتد، آن را روی طاقچه میگذارد و فراموشش میکند. اما درحقیقت، شیفتگی ارباب به عکاسی عمیقتر از آن چیزی بود که عدهای تصور میکردند، بهویژه میل شدیدش به عکاسی از زنانی که مشغول کارهای روزمرهشان هستند. همیشه با خوشحالی پیشنهاد برخی زنان آشنا را میپذیرفت که خودشان را با جامهای نو و زیبا بیارایند و در برابر دوربیناش بنشینید. بر این باور بود که دوربین نقطۀ مقابل کتاب است؛ کتاب لحظههای مهم و افکار ژرفِ انسانها را ثبت میکند، اما دوربین به آن لحظاتِ بیارزش و موقتی اجازه و حق ثبت شدن میدهد، لحظاتی که نه برای افراد، نه برای جهان، و نه برای تاریخ ارزشی ندارند. با صدای بلند میگفت: «دوربین برای ثبتِ پوچیِ زندگیمان ساخته شده، ولی فراموش نکنید زیباترین لحظاتِ زندگی، همان لحظاتِ پوچ هستند.» در آن سالها ارباب کامیل زودبهزود به پایتخت میرفت، به عشرتکدهها سر میزد، برای ورود به پشت صحنۀ تئاترها و باشگاهای شبانه به صاحبانشان پول میداد. آنجا با پرداختِ رشوه از همه حقالسکوت میگرفت. زنان رقاص به او اجازه میدادند هنگام عوض کردن لباس و گریم کردن با دوربینش در میانشان بچرخد. آنزمان همۀ شهرهای بزرگ کشورهای منطقه را گشت. هر شهری که عشرتکده و تماشاخانۀ مشهوری داشت، قبلهگاه ارباب میشد. میگویند اشتیاق و رؤیایِ عکاسی از زنان او را به طرف استانبول و بیروت و تهران کشاند و از آنجا حلقههای فیلم را با خودش بازمیگرداند و در تاریکخانهاش، مخفیانه ظهور و چاپشان میکرد. سفرهای دور و درازش مردان ایل و طایفه را مشکوک کرده بود، تصور میکردند زنانِ تنفروش و عیاش شهرهای بزرگ کاری کردهاند که ارباب به هیچچیز جز زنان فکر نکند. ولی ارباب اگر این حرفها را میشنید، بسیار نگران میشد. در میان عشیره و مردم، خودش را مردی سنگین و باوقار نشان میداد. تأکید داشت هیچکس دربارۀ پاکدامنی و ناموسپرستیاش حرف نزند. درست است که نسبت به اربابهای دیگر، لطیفتر و زیباپرست بود، اما گاهی اوقات چهرۀ ارباب و رعیتی و خانزاده بودنِ خود را نشان میداد و چون اربابی خشن رفتار میکرد. با این حال، او از آیندۀ خود و اربابهای همتایش مطمئن نبود. هربار پایتختهای بزرگ و کلانشهرها را میدید، مطمئن میشد روزگاری فرا میرسد که او و اربابانی چون خودش از دهات و روستاهای کوچک و فرسوده برچیده خواهند شد و یک حسِ درونیِ درست و واقعی هم به او میگفت قدرت و ساختار همۀ فئودالها در سرتاسر مملکت با سرعتی دیوانهوار رو به زوال است. باور داشت تنها چیزی که از این عصرِ شتابزده باقی میماند، عکسهایی است که او با دوربینش ثبت میکند: «از این لحظه به بعد، هر چیزی که تبدیل به عکس نشود، تبدیل به تاریخ نخواهد شد.» گاهی این جملات را با صدای بلند در جمع مهمانانِ دیوانخانهاش به زبان میآورد. بیآنکه کسی دقیقاً درک کند ارباب به چه چیزی اشاره میکند و منظور او از این سخنان چیست. همگان در تعجب بودند که ارباب تا سیوپنجسالگی مجرد مانده و زن نگرفته است. چنین کاری برای اربابی چون او شکبرانگیز بود. برخی شروع به پچپچ و شایعهپراکنی کردند تا جایی که کسی به او تهمتِ اختگی و خواجگی زده بود. میگویند ارباب کامیل در غروبی با تهپری به سراغ همان مردکِ تهمتزن رفت و بهسوی خانهاش شلیک کرد تا به او بفهماند اگر به این چرندیات و شایعات ادامه دهد، چه سرنوشتی خواهد داشت. در کل او نسبت به شهرت و ناموسش بسیار حساس بود، گوشه و کنایه و ریشخندها روحیهاش را جریحهدار میکرد، با اینهمه، مانند هر اربابِ دیگری ناچار بود به آینده فکر کند. تابستان 1962 بود، ارباب کامیل با خانمی آشنا شد که بعدها همسرش شد. تا آن زمان، هرگز به ازدواج فکر نکرده بود، باور داشت زندگیاش با عکسها خوشتر و هیجانانگیزتر است تا اینکه شوهر زنی زشت و بدریخت شود، با او پیر شود و بمیرد. چون فردِ جهانگردی بود، بسیاری از بستگانش اعتقاد داشتند اگر ازدواج هم بکند، نخواهد توانست خانوادۀ مستحکم و ماندگاری تشکیل دهد و خیلی زود همسرش را طلاق میدهد و روانۀ خانۀ پدریاش خواهد کرد و عیش و خوشیاش در عشرتکدههای شهرهای بزرگ را از سر میگیرد. اما اتفاقات آنگونه که همه پیشبینی میکردند، پیش نرفت.
کتاب نفرت نوبهاران نوشتۀ بختیار علی ترجمۀ آراکو محمودی
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.