گزیده ای از کتاب میراث
در ميراث مخاطب اصلى خود من بودم. تنها نوشتهيى بود كه راضىام مىكرد.
در آغاز کتاب میراث می خوانیم
«…پيش از پرداختن به جواب سوآلتان چند كلمهيى هم درددل كنم در باب يك كتاب ديگر. شرح حالى رمانگونه كه من بسيار عزيزش داشتم و تكههايى از آن زير عنوان موقت ميراث در كيهان شب جمعه به چاپ رسيده بود (شهريور 52)[1] . خيال چاپ مستقلش را به سر نداشتم.بيشتر دوست داشتم حالا حالاها… حك و اصلاح و كم و زيادش كنم. فصل آخرش را داشتم تمام مىكردم. پنج شش صفحهيى باقى مانده بود كه به اصطلاح «طرح اولش» تمام بشود… رمان اينطور است: معمولا يكبار مىنويسيد و مىگذريد، بعد مرورش مىكنيد و اگر راضىتان نكرد همهاش را از نو مىنويسيد چيزهاييش را مىزنيد و چيزهايى بهاش اضافه مىكنيد و به هر حال امكان دارد آخرين نسخه بهكلى چيز ديگرى از آب دربيايد. اما قرار نبود كار نوشتن آن كتاب به اين مفتىها به آخر برسد. چيزى بود كه مىشد تا آخر عمر رويش كار كرد.آقاى محترمى آمد با من گفتوگوى مفصلى كرد ]چاپ شده در روزنامهى رستاخيز؛ ش 453؛ پنجشنبه 6 آبان 1355[ و گفتوگو به پيش كشيدن بخشى از آن كتاب منجر شد و اين بخش چنان در آن گفتوگو جا افتاد كه قرار شد عينآ نقلش كند. موقع خداحافظى گفت كتاب را بدهيد از آن قسمتش كپى بردارم. آيدا گفت خود من اين كار را مىكنم… من براى آن كه حريف از سخن آيدا نرنجد گفتم اشكالى ندارد، ببريد خودتان كپى بگيريد… آقاى عليرضا ميبدى بىهيچ تعارفى دستنويس كتاب مرا برد و ديگر پس نياورد. نمىتوانم براى بيان اين كه با اين كارش چه لطمهيى به من زده است كلماتى پيدا كنم. لطمهى هيچكدام ]از بين رفتن آثار ديگر[ به اندازهى از دست دادن ميراث در من اثر نگذاشت. من آن را داشتم براى خودم، براى دلم، براى ارضاى روحم مىنوشتم. در ميراث مخاطب اصلى خود من بودم. تنها نوشتهيى بود كه راضىام مىكرد. كتابى كه هنوز در نطفه بود اما بىگمان مىبايست حيثيت ادبى من باشد… نمىتوانم آن را دوباره بنويسم…»[2] [1] صفحههاى 3 تا 52 همين كتاب.
[2] برگرفته از كتاب «گفت و گو با احمد شاملو محمود دولتآبادى مهدى اخوان ثالث»؛محمدمحمدعلى؛ نشر قطره؛ تهران 1372؛ ص 19.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.