در آغاز کتاب ما نباید بمیریم، میخوانیم:
فهرست
دفتر يكم. فرستادهى شفانويسِ اردىبهشت
يك وقت خبر آمد كه رفت! 17
همان 20
باز هم آبى، همان سياهِ مايل به خاكسترىست. 22
ديوار 24
در ستايش ستمگران (!) 26
در حيرتم از شما 29
اى واى، اى واى! 31
زرنيخ و اضطراب 34
مثل هميشهاى ديگر 39
زندگى، شوخىِ كوتاهِ يك عصرِ پاييزى است. 42
يك شعر شريفِ ساده 45
وضعيت 49
ماجرا 53
لا، وليا، و… لى! 57
سين مرده است دوستِ من! 61
قشنگِ قابلِ اعتماد 63
انداختنِ بالاى هر شانهاى، دستى هست. 66
ضمنِ يادآورى 68
هولناكتر از خاطره، هيچ خوابى نيست. 72
غزه، نوارِ زخم و نمك 75
آقاى رئيسجمهور! 77
اَلوِزْرا مِنالكلام 80
داستانِ رَدِپاىِ بىپايانِ دوستانِ ما 83
ساسانىِ سپيدهدم 87
چهارشنبهسورى 91
من، ميم و نون 93
جنگ و صلح 96
هجرت 99
در غيابِ تو 101
بالاخره، سرانجام، بَعد…. 104
ملاقات در قونيه 108
دفتر دوم. گفتوگو در محراب
راه 121
با خودم گاهى 123
و… ان يكاد بخوانيد! 125
ضمنِ پيادهروى 127
بعضىها انتقامِ خرمالوىِ گس را از انگور رسيده مىگيرند. 128
پيشِ خودت بماند 129
بِلافاصله، بعد از راه… 131
آخرين ساقىنامهى عصرِ آدينه 134
كلمه و آدمى 136
آب 139
لابهلاى خبرها 141
اسمِ تو را به كسى نخواهم گفت 144
پارههاى پراكندهاى از يك روايتِ معمولى. 147
بهرسمِ سپيدىِ مو 150
علاقه به عطرِ نان، اشاره به عبادتِ آدمىست. 153
بوىِ آهوىِ بهارزا 155
خرابِ خوابِ تو بودهام هم از منزلِ نخست. 157
اين موضوع را كجا نوشتهاند؟ 159
گفت وگو در محراب 162
ما را مىگردند مىگويند همراه خود چه داريد؟ 166
چاه از عصمتِ اسمِ تو به آب رسيده است. 169
عُريانا…! 172
از آب آمده، او…! 175
زادهشدن در زبانِ اَزَل 177
بَرات 178
فاصله و پرانتز 180
عادتىها 182
بيدارىِ بىگاهِ اهلِ كَهف 184
عبورى 186
يار، يار…! 188
واقعآ چرا؟ 190
كلمات به وقتِ تَب. 192
بعد از 25 سالِ تمام 194
وى، نى، دى، هى، طى! 195
اسمِ اين شعر به وقتِ تولد پيالهى پنجم بود. 197
ليموى معطرِ ماه 198
سپيدِ به شير شُستهى عسل 200
خودت ماه، اسمت عزيز. 202
مُعَلّقهى خطيبِ آدينه 203
چرا هيچ اتفاقى نمىافتد؟ 205
گاهى رو به شيراز، گاهى رو به قونيه. 207
ضميرِ مزاحمِ اول شخصِ مفرد 209
كبريت 211
بازگشت به خانه، از راههاى مختلف. 213
عجله نكن 214
آخرين قصيدهى همان دوستِ درگذشتهى من. 216
سو…! 217
خط هفتم: وُ 219
آتش، خودش را نيز خاكستر خواهد كرد. 221
چشم به راهِ يك شبِ ديگر 223
ارديبهشت اِبنِ صنوبر اِبنِ آلِ ماه 225
گشودنِ بىگره 227
سَفَر به سمتِ حيرتِ علف. 229
قصيدهى خوليا 231
قناعت به يك لكهى آفتاب 232
در آستانهى بعضى احتمالاتِ مهم 234
انحراف به راستِ مايل به آن يكى. 237
در كتابها 240
مرا به مِهرِ تو چه نسبت است كه فرصتْشمارِ… 242
شير و كاغذ و مداد 243
چه كسى پيالهى آب را پشتِ پاى تو بخشيد؟ 247
آزادىِ اميد 249
دفتر سوم. خوشباشانِ عهدِ كيميافروش
چند رؤيا مانده تا رهايى 255
از دور برايتان دست تكان مىدهم 257
از جَلاىِ حروفِ اميد 260
سفر در برفِ سرخ 262
بهانه بياور! 265
راهِ ما دشوار است. 268
گراز و سپيدهدم 270
بعد از هياهوىِ بيهودهى نقطهها. 273
بى سوىِ هر جهان كه دويدهام. 276
غار، عنكبوت، آدمى 279
آدمى، عنكبوت، غار 286
عبور از حريقِ نى در باد 290
به راهِ سَفَر 294
آخرين شاهدِ بازمانده از بوران و كهربا. 297
عبادت 300
پارههاى بُريده بُريدهى باد 301
لبْخوانىِ خيام به وقتِ وداع 304
ادامهى اتفاقِ سَفَر 306
پيادگانِ يك روزِ پاييزى 309
دفتر يكم
فرستادهى شفانويسِ اردىبهشت
دروغ نيست
دخترى با پيشانىبندِ مهتابىاش بلند
پيراهنى پُر از تولدِ پروانه را بالاى سر گرفته است
همهى مردگانِ هزارهى هراس
حوالىِ بلوغِ باران رسيدهاند.
يك وقت خبر آمد كه رفت!
از نان تازهى فطير
تا پيالهى آبى… كه مشترك،
از كلمه تا سينوس
جبر، هندسه، مثلثات،
ما با هم بوديم
گاهى از نمرهيك تا نَفْتون
گاهى از نفتون تا بىبيان
از هىهىِ دويدن
تا فرضِ هرچه حروف،
حتى به وقتِ گريههاى بلند.
گاهى اوقات
بُرهانِ بعضى امور
براى ما بهانه بود.
آوارگانِ ولگردِ كوچهها،
چاهْ نفتى، بلندىهاى پُشتِ بُرج
بارانهاى بىدليل
زايمانِ گرگ،
هزار ظهرِ بىپَنكه، بىپناه،
و خوابى عميق
زيرِ سِدْرى كهنسال،
حوالىِ سىْ برنج.
(حالا امروز، هفدهم فروردين
رفتهام بالاى خلوتِ كوه،
از شمال شرقى تهران
دارم رو به جنوب گريه مىكنم
رو به گورستانى كه آرامگاهِ هزار جمعهى واويلاست.)
قرارِ ما اين نبود حسين!
يك لحظه برگرد و نگاه كن
وزيدنِ بىپايان باد را مىشنوى،
هقهقِ بغضهاى بىسؤال مرا…؟
هى آموزگار يتيمانِ منتظر!
ديگر چشم به راهِ بهانه نمىمانم
يا من مىآيم و كنار مزارِ تو مىميرم
يا تو بيا به بهانهى سينما
از اهواز و سَربَندر و دريا
سر دربياوريم.
به ياد آر حسين!
اهواز، دزفول، هفتْ تپه،
تَلِ زَعْتَر، اُمِكُلثوم، فرهاد، فعلگى،
نان و نمك، پياز، پپسى،
جنگِ شكر در كوبا، پاشنهْ آهنين، مادر!
من مىدانستم
تنها بعد از عبور از درياست
كه دلير خواهيم شد.
حسين، هى حسين ديناروند!
برادر مويههاى بىپايانِ من!
بيا از اين گهوارهى بىموسا بگريزيم
دريا به گِل نشسته است!
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.