کتاب «فرجامشناسی غربی» نوشتۀ یاکوب تاوبس ترجمۀ ابراهیم رنجبر
گزیدهای از متن کتاب
دفتر اول
دربارۀ ماهیت فرجامشناسی
مقدمات
موضوع ما در این مقال ژرفکاوی در ماهیت تاریخ است. پژوهش حاضر به هیچ وجه خود را دلمشغول تکرویدادهای تاریخی نمیکند، منظور وقایعی چون جنگها، فتحها، شکستها، خیانتها، پیشامدهای سیاسی، اوضاع بغرنج اقتصادی، تطورهای عالم هنر و دین یا نتایج بهدستآمده از شناخت علمی است. پرسش از ماهیت تاریخ به همۀ این امور پشت پا میزند و به سپهری ورای آن مینگرد و فقط مسئلهای یگانه را در نظر میآورد: پیش از هر چیز، تاریخ چگونه ممکن میشود؟ شرط کافیِ تاریخ بهمثابۀ امکانمندی چیست؟
در تقلای خود برای سردرآوردن از مقصودِ تاریخ، محال است به ژرفنای آن در میان تکرویدادها راه برد. در عوض، باید دست از پیشامدهای [تاریخی] شست و پرسید، چیست که فلان رویداد را به امری تاریخی بدل میکند؟ اصلاً، تاریخ به خودیِ خود چیست؟ وقتی از منظر اسخاتون[1] به ماهیت تاریخ بنگریم، موضع و معیاری به دست داریم. درست در همین اسخاتون است که تاریخ از کرانههای خود میگذرد و گوهرش جلوهگری آغاز میکند.
جریان تاریخ در زمان پیش میرود.[2] زمان حیاتِ اقلیم درون است. نور اقلیم درون برای عیان شدن در قلمرو بیرون به زمان نیاز دارد. زمان نظامِ عالَمی است که به اقلیم درون و بیرون تقسیم میشود. برای سر در آوردن از چند و چون فاصلۀ دو سپهر مذکور لاجرم باید از درجهبندی بهره گرفت. ذات زمان در یکسویگی برگشتناپذیر آن خلاصه شده است. زمان از منظری هندسی در خطی صاف و در مسیری یکسویه جاری است. این جادۀ سرراست مسیری برگشتناپذیر است. حیات و زمان هر دو از این یکسویگی بهره دارند. یکسویگی و برگشتناپذیری بُن و اساس معنیِ این دو است. مقصود از این یکسویگی در خودِ مفهوم سویه جا خوش کرده است. سویه همواره مقصد و غایتی دارد، وگرنه، سویهای بیمقصد و معطل خواهد بود. غایت و مقصد در جوهر خود همان اسخاتون است. همینْ رابطۀ نظم زمان و نظام فرجامشناسانۀ جهان را روشن میکند. بنای مسیر بیبازگشت زمان بر اراده است. «من» در مقامِ اراده همان زمانِ «من» است. اراده سویهای دارد و طی سویهگیری خود مسیر زمان را نیز تعیین میکند. از آنجا که زمان و اراده در مسیری مشترک پیش خواهند رفت، آیندهْ نخستین بُعد زمان خواهد بود. اراده همۀ امور ناخواسته را دور میریزد و بساط از میان رفتنشان را فراهم میآورد. زمان نیز به حُکم گذشته بودن به همینسان امورِ گذشته را دفع میکند. دومین بعد زمانْ گذشته است. نظام زمان از دل تمایز و تصمیم میان گذشته و آینده سر برمیآورد. این تمایز و تصمیم را صرفاً از رهگذر عمل میتوان به میان آورد. عمل در زمان حال صورت میبندد که پلی است واصل میان گذشته و آینده.
اینکه گفتیم تاریخ در زمان پیش میرود، صرفاً یک جنبه از نسبت زمان و تاریخ را روشن میسازد. هستیِ زمان و تاریخ به یکدیگر گره خورده است. ورای آن، زمان فقط در تاریخ امکان سر برآوردن دارد. این وابستگی متقابل فقط به شکرانۀ سرچشمه و خاستگاهی یکسان ممکن است. خاستگاهِ زمان و تاریخْ ابدیت است. درست همانطور که تاریخ چندگاهی[3] میان ابدیتی تا ابدیت دیگر است، پس زمان نیز با توجه به چندگاهی تاریخ، موقف یا مقطعی از ابدیّت است؛ البته اگر زدن این حرفها پا را از گلیم بیرون گذاشتن تلقی نشود. زمان هنگامی پدید میآید که ابدیّتِ سرچشمه از دست برود و، چنگال مرگ گلوی نظام جهان را بفشارد. رخسار مرگ نشانۀ این جهان است. زمان شاهزادۀ مرگ است و، ابدیت ولیعهدِ حیات. فراغ و وصال مرگ و حیات در تاریخ صورت میگیرد. ابدیت برای سلطه بر زمان باید به پهنۀ زمانیِ[4] تاریخ قدم بگذارد. تاریخ همان جایی است که جوهر زمان و ابدیت، مرگ و حیات، به هم میرسند.
آپوکالوپسیس[5]، هم به معنای لفظی و هم تمثیلی، یعنی مکاشفه. همۀ حرف آپوکالوپسیس این است که ابدیت بر همه فائق خواهد شد و این گزارش همانا دریافت نشانههای ابدیت است. نشانۀ نخست به ما میگوید امر کامل در لمحهای به دید میآید و آنچه در چشمبرهمزدنی دیده شده، در قالبی بیپروا به سیاق کلمات درمیآید تا در پیشگاه زمان و رو به سوی امر همچنان فعلیّتنیافته [سرریزنشده] قامت ببندد. سروری ابدیت بر صحنۀ تاریخ انجام میشود. آنگاه که زمان، آن شاهزادۀ مرگ، در انتهای تاریخ از اورنگ شاهی فرومیافتد، واپسین روز آغاز میشود. واپسین روز یعنی آخرُالزمان. واپسین یعنی لبریز شدن، آنهم درست وقتی که نظام زمان رفعونصب[6] میشود. اگر از منظر جریان تاریخ به این قضیه بنگریم، واپسین روزْ غایتی زمانی است. از منظر لبریز شدن تام و تمام [پیمانۀ زمان]، این غایت زمانی همان ابدیت است. در نظام ابدیت هستی در ساحت زمان رفعونصب میشود. بیکرانگی بیپایان ویژگی رخداد بیتمایزی است که تن به تمییز و تصمیم نمیدهد. تاریخ، با پیش کشیدن دغدغۀ حقیقت، حساب خود را از این رخداد بیتمایز جدا میکند.
[1]. Eschaton/ἔσχατον: غایت، فرجام، آخرت، واژهای که در مسیحیّت برای روز معاد به کار میرود و به معنای غایت قصوای، ناحیه سرریزی و پر شدن هر چیزی است. این واژه ازجمله واژههای بحثبرانگیزی است که راه بردن به معنای آن میتواند در تأویل و تفسیر ما از فرجامشناسی اثری پررنگ از خود بر جای بگذارد. شاید بد نباشد در اینجا به اجمال و اختصار نگاهی به ظهور این واژه در ادبیات مسیحی داشته باشیم. در متی 5:26 میخوانیم که ἀποδῷς τὸν ἔσχατον κοδράντην (آپودویس تُن اسخاتون کوردانتِن) یعنی آنگاه که تو واپسین (اسخاتون) خراج را پرداختی میکنی. در اینجا واژۀ اسخاتون به معنای واپسین یا چیزی است که بعد از آن ماجرایی تمام میشود. در مرقس 12:6 میخوانیم ἀπέστειλεν αὐτὸν ἔσχατον πρὸς αὐτοὺς (آپِستیلِن آوتون اسخاتون پروس آوتوس) او آن واپسین را به سوی ایشان روانه کرد. باز در اینجا اسخاتون به معنای واپسین و فرجام است: آخرین مهرۀ تسبیح. در لوقا 14:10 آمده εἰς τὸν ἔσχατον τόπον ἵνα (ایس تُن اسخاتون توپون هینا) یعنی به سوی واپسین منزل [بروید]. در اینجا نیز باز به نظر میرسد که واژۀ اسخاتون به آخر، پایان، فرجام و نهایت چیزی دلالت دارد. باری، پولوس قدیس تطور معنایی این واژه را به هم میریزد و عیاری تازه به آن میبخشد. او در نامه به قرنتیها 1 در 15:8 میگوید ἔσχατον δὲ πάντων (اسخاتون دِ پانتون) یعنی آنک اسخاتون جملۀ چیزها. در اینجا اسخاتون به نظر به معنای سرریزی است، انگاری پیمانهای پر شود و مایع درون آن سرریز کند. همۀ چیزها آنقدر هستی و چیستی خود را تکرار میکنند، انگاری مایعی که در علیالدوام به جامی بریزد، تا نهایتاً سر ریز کند و اینجاست که به تعبیر پولوس ما با پدیدهای به نام اسخاتون روبهرو خواهیم شد. در انجیل مسیح نویدبخش پایان یا اسخاتون جهان است؛ در این روایت مسیح بازتابی از علم الهی به این داستان است و حواریون نمایندۀ آدمیانی هستند که قرار است با ظهور اسخاتون مواجه شوند. در انجیل مرقس باب 6 آیات 45_ 49 طی داستانی نمادین با همین قضیه و اسخاتون به معنای سرریزی مواجه میشویم و گویا پولوس هم به همین قضیه عنایت داشته است. در این بخش از انجیل مرقس حواریون و مسیح قرار است از دریاچهای با قایق گذر کنند که نیمههای شب در مسیر متوقف میشود و راه پیش رفتن بر آنها بسته میشود. درست در اینجاست که راوی نکتۀ بسیار مهمی را روایت میکند،ἔρχεται πρὸς αὐτοὺς περιπατῶν ἐπὶ τῆς θαλάσσης· καὶ ἤθελεν παρελθεῖν αὐτούς (ارختای پروس آوتوس پریپاتون اپی تِس سالاتِس؛ کای اتِلِتِن پاراِلتیِن آوتوس) مسیح بر سطح آب دریا قامت راست کرد و رو سوی آنها کرد و بر آنها گذشت. گویا اینجا اسخاتون مسیح دررسیده که مسیح بر آب میایستد، پیمانۀ او پر شده، ولی حواریون همچنان در آب ماندهاند. همین نکته تعبیر سرریزی اسخاتون را بر ما عیان میکند. ظاهراً واژۀ اسخاتون تعبیر مسیحی واژۀ عبری אַחֲרִ (اِخر) است که مثلاً در ارمیا 48:47 آمده וְשַׁבְתִּ֧י שְׁבוּת־מֹואָ֛ב בְּאַחֲרִ֥ית הַיָּמִ֖ים (وشوتی شوت _موآب بآخریت هیمیم) در آخرِ روزها عنان موآب بازپس خواهم گرفت. واژۀ آخر اینجا نیز به نظر زمانی است که پیمانۀ ایام به سر میرسد؛ در جایی دیگر در اشعیا 2:2 آمده וְהָיָ֣ה ׀ בְּאַחֲרִ֣ית הַיָּמִ֗ים (وهیه باخریت هیمیم) در واپسین روز چنین بود. ظاهراً عبارت אַחֲרִ֣ית הַיָּמִ֗ים (آخریت هیمیم) به معنای موقفی است که کرانۀ زمان پس از آن پایان میگیرد، هیچ منزل دیگری پس از آن در کار نیست. طُرفه اینکه حرف اضافۀ ב (و/ب) نیز که معمولاً «در» ترجمه میشود، بیشتر به معنای «هنگام» است، پس בְּאַחֲרִ֣ית הַיָּמִ֗ים (بآخریت هیمیم) یعنی با سر رسیدن پیمانۀ ایام، روزی که جام زمان سرریز میشود. به این ترتیب، ظاهراً پولوس همین معنا را دوباره احیا کرده و فرجام را نه در موقفی زمانی که امری نهشته در درون میداند.
[2]. verlauft
[3]. Interim: نقطه ای موقت در زمان.
[4]. zeitliche Ort
[5]. Apochalypsis
[6]. aufheben
کتاب «فرجامشناسی غربی» نوشتۀ یاکوب تاوبس ترجمۀ ابراهیم رنجبر
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.