غرش طوفان – مجموعه چهار جلدی

الکساندر دوما
ذبیح الله منصوری

«غرش طوفان» روایتی جذاب از وقایع انقلاب فرانسه، دلایل و چگونگی بروز آن است. کتابی که در واقع گزیده‌ای از چهار کتاب «گردنبند ملکه»، «آنژ پیتو»، «کنتس دوشارنی» و «شوالیه دومزون‌روژ» نوشتۀ آلکساندر دوما است.

 

2,850,000 تومان

شناسه محصول: 1401052411 دسته: برچسب: ,

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

ذبیح‌الله منصوری

نوع جلد

گالینگور

قطع

وزیری

تعداد صفحه

2900

سال چاپ

1403

موضوع

ادبیات فرانسه

وزن

3400

نوبت چاپ

چهارم

کتاب غرش طوفان نوشتۀ الکساندر دوما به ترجمه و اقتباس ذبیح‌الله منصوری

گزیده‌ای از متن کتاب

 

۱

یک اصیل‏زادۀ سالخورده و یک خوان‎سالار پیر

در آغاز ماه آوریل سال ۱۷۸۴ میلادی سه ساعت و ربع بعد از ظهر، مارشال دو ریشلیو آشنای قدیمی ما که در کتاب ژوزف بالسامو به خوانندگان معرفی شد بعدازاینکه رنگ ابروی خود را شست و به صورت خویش در آیینه که پیشخدمت وی نگاه داشته بود نگریست، با اشاره‏ای پیشخدمت را مرخص کرد و از جا برخاست و قبل از اینکه پیشخدمت از اتاق خارج شود گفت: بگویید خوان‎سالار بیاید.

طولی نکشید که خوان‎سالار که لباس رسمی شغل خود را پوشیده بود وارد شد و سر فرود آورد و ریشلیو گفت: امیدوارم همان‏طوری که دستور دادم برای من شام خوبی تهیه کرده باشید.

خوان‎سالار گفت: بلی آقا! ریشلیو گفت: آیا از صورت میهمانان مطلع شدید؟ خوان‎سالار گفت: بلی آقا، من شمارۀ آنها را به خاطر سپردم و می‏دانم که ۹ نفر هستند و ۹ سرویس باید برای آنها مهیا باشد.

ریشلیو گفت: درست است،، ولی سرویس داریم تا سرویس. خوان‎سالار گفت: بلی عالی‏جناب، اما… . ریشلیو حرکتی کرد که حاکی از عدم رضایت بود و گفت: آقا، کلمۀ «اما» یک جواب درست نیست، زیرا هر دفعه که من کلمۀ اما را شنیده‏‏ام، و در مدت ۸۸‎‎ سال عمر خود مکرر این کلمه به گوش من رسیده، گو اینکه ذکر این بیان خوب نیست، مع‏هذا آزموده‏ام که همواره این کلمه، مقدمۀ یک جواب منفی یا دور از عقل بوده است.

خوان‎سالار سر فرود آورد و سکوت کرد. ریشلیو گفت: در چه ساعت شما به ما شام می‏دهید؟ خوان‎سالار گفت: عالی‏جناب، امروز طبقۀ متوسط دو ساعت بعد از ظهر شام می‏خورند و کارمندان اداری و دادگستری و به‏طور‏کلی طبقۀ کارمند سه ساعت بعد از ظهر صرف غذا می‏نمایند و ساعت صرف شام اصیل‏زادگان، چهار ساعت بعد از ظهر است.

ریشلیو گفت: من در چه ساعت باید شام بخورم؟ خوان‎سالار گفت: عالی‏جناب، در ساعت پنج بعد از ظهر شام میل خواهید فرمود. ریشلیو با لحنی حاکی از عدم رضایت و تعجب گفت: پنج ساعت بعد از ظهر شام باید بخوریم؟ خوان‎سالار گفت: بلی عالی‏جناب، و سلاطین در این موقع شام می‏خورند. ریشلیو گفت: سلاطین چه ربطی به من دارند؟ خوان‎سالار گفت: عالی‏جناب، ارتباط پادشاهان با شام شما این است که در فهرست مدعوین که به من دادید نام یک شاه نوشته شده است.

ریشلیو گفت: اشتباه می‏کنید، مدعوین امروز من جز اصیل‏زادگان کسی نیستند. خوان‎سالار گفت: من تصور می‏کنم که عالی‏جناب می‏خواهید با خدمتگزار وفادار خود شوخی بکنید و از این ابراز مرحمت بسیار سپاسگزارم، ولی در فهرستی که به من دادید نوشته شده که یکی از مدعوین آقای کنت دو هاگا می‏باشد.

ریشلیو گفت: مقصود شما از ذکر نام او چیست؟ خوان‎سالار گفت: کنت دو هاگا یک پادشاه است.[1] ریشلیو گفت: من هیچ پادشاهی را سراغ ندارم که دارای این اسم باشد. خوان‎سالار گفت: عالی‏جناب، خواهشمندم که مرا عفو فرمایید، ولی من تصور می‏کردم، من فرض می‏کردم که ایشان… ‏.

ریشلیو حرف او را قطع کرد و گفت: شغل شما تصور کردن نیست و وظیفۀ شما فرض کردن نمی‏باشد. وظیفۀ شما این است که اوامری را که دریافت می‏کنید، اجرا نمایید و اشخاص را به همان نام که من به شما داده‏ام بشناسید، بدون اینکه دنبال تصور و فرض بروید. وقتی‌که من بخواهم چیزی را به اطلاع شما و دیگران برسانم، خود آن را می‏گویم. وقتی چیزی نگفتم، دلیل بر این است که نباید شما و دیگران، در آن خصوص، اطلاعی به‌دست بیاورید. خوان‎سالار برای عذرخواهی، با احترامی زیادتر، سر فرود آورد.

ریشلیو گفت: به‎هرحال چون میهمانان من همه اصیل‏زاده هستند، شما باید در ساعت معمولی، یعنی ساعت چهار بعد از ظهر، به ما شام بدهید. قیافۀ خوان‎سالار بعد از شنیدن این حرف گرفته شد و قامتش قدری خم گردید و بعد آهسته سر را بلند کرد و گفت: عالی‏جناب، گرچه می‏دانم که عرض من سبب خشم شما خواهد گردید، ولی ناچارم بگویم که عالی‏جناب باید ساعت پنج بعد از ظهر شام صرف نمایید.

ریشلیو برای دومین‌مرتبه ابروان را به هم آورد و گفت: برای چه من باید در ساعت پنج بعد از ظهر شام بخورم؟ خوان‎سالار گفت: برای‎اینکه عملاً غیرممکن است که قبل از ساعت پنج بعد از ظهر شام میل کنید.

ریشلیو باوجود ۸۰ سالگی، با یک حرکت سریع، سر را راست کرد و با لحنی باشکوه و آمرانه گفت: آقا، چند سال است که شما در خدمت من هستید؟ خوان‎سالار با احترام جواب داد: بیست سال و یک ماه و یک هفته.

ریشلیو گفت: ولی بااینکه بیست سال و یک ماه و یک هفته می‏باشد که در خدمت من هستید، یک روز، حتی یک ساعت به دورۀ خدمت شما افزوده نخواهد شد و هم‏اکنون ارباب دیگری برای خود پیدا کنید، برای‎اینکه من میل دارم که در خانۀ من کلمۀ غیرممکن از دهان کسی بیرون نیاید و سن‎وسال من هم اجازه نمی‏دهد که خود را برای آشنا شدن با این کلمه تربیت کنم، زیرا در این دوره از عمر، ساعات عمر من بسیار گران‏بهاست و نمی‏توانم آن را تفریط کنم.

خوان‎سالار بار دیگر با احترام سر فرود آورد و گفت: امر عالی‏جناب مطاع است، ولی چون عالی‏جناب امروز میهمان دارند من تا آخرین ساعتی که میهمانان در این خانه هستند وظیفۀ خود را به‎طوری‎که شایسته باشد انجام می‏دهم و بعد مرخص می‏شوم. بعدازاین حرف، خوان‎سالار دو قدم به عقب رفت که از اتاق خارج گردد و ریشلیو بانگ زد: به‎طوری‎که شایسته باشد، یعنی چه؟ شما باید وظیفۀ خود را طوری انجام بدهید که شایستۀ من باشد و من آن را بپسندم، زیرا تنها پسندیدن من شرط است و یکی از شرایط اینکه خدمات شما را من بپسندم این است که در ساعت چهار بعد از ظهر شام صرف شود نه در ساعت پنج بعد از ظهر.

خوان‎سالار که می‏خواست از اتاق خارج شود توقف کرد و با لحنی مقرون به احترام زیاد گفت: عالی‏جناب، من قبل از اینکه مفتخر به خدمت عالی‏جناب بشوم، مدتی در خدمت شاهزاده سوبیز شاهزادۀ عالی‏مقام فرانسه بودم و نیز مدتی به سمت ناظر خرج، نزد کاردینال دو روهان[2] خدمت می‏کردم. مرحوم اعلیحضرت لویی پانزدهم سالی یک‏مرتبه در منزل شاهزاده «سوبیز» صرف شام می‏کرد و اعلیحضرت امپراتور اتریش ماهی یک ‏مرتبه در منزل کاردینال دو روهان صرف شام می‏نمود. هر دفعه که پادشاه مرحوم فرانسه به منزل شاهزاده سوبیز می‏آمد خود را به نام «بارون گونس» می‏خواند و امپراتور اتریش هروقت وارد منزل کاردینال دو روهان می‏شد نام کنت دو «پاکن اشتین» را روی خود می‏گذاشت، مع‏هذا تمام خدمه می‏دانستند که یکی از آنها پادشاه فرانسه و دیگری امپراتور اتریش است و سعی می‏کردند با احترامات و وسایلی که درخور سلاطین است از آنها پذیرایی کنند. امروز هم عالی‏جناب میهمانی دارید که به نام کنت دو هاگا خوانده می‏شود، اما تردیدی نیست که وی پادشاه سوئد می‏باشد و باید شاهانه از او پذیرایی کرد و گرچه من امشب از خدمت عالی‏جناب مرخص می‏شوم، ولی سعی خواهم نمود که پادشاه سوئد از پذیرایی عالی‏جناب راضی باشد.

ریشلیو گفت: آقای لجباز، این حرف درست است. ولی پادشاه سوئد تصمیم گرفته که به‎هیچ‏وجه شناخته نشود و هیچ‏کس نباید به هویت واقعی او پی ببرد. من می‏دانم که شما چرا علاقه دارید که کنت دو هاگا را یک پادشاه بدانید، زیرا فکر می‏کنید که برای شما افتخار بزرگی است که به یک پادشآه! شام بدهید، ولی بدانید که هیچ‏کس نباید از این موضوع مستحضر شود. خوان‎سالار گفت: عالی‏جناب، من کودک نیستم که بروم در خیابان، این موضوع را جار بزنم و می‏دانم که هویت واقعی میهمان شما باید پنهان بماند.

ریشلیو گفت: اکنون که این موضوع روشن شد، سعی کنید که در ساعت چهار بعد از ظهر، به ما شام بدهید. خوان‎سالار گفت: عالی‏جناب، علت اینکه من نمی‏توانم در ساعت چهار بعد از ظهر، به عالی‏جناب شام بدهم، این است که چیزی که در انتظار آن هستم در آن ساعت نمی‏رسد. ریشلیو گفت: آیا شما هم مثل «واتل» در انتظار ماهی هستید.[3]

خوان‎سالار چند مرتبه نام واتل را زیر لب تکرار کرد و ریشلیو گفت: آیا از مقایسۀ واتل با خودتان راضی نیستید؟ خوان‎سالار گفت: نه عالی‏جناب، منظورم چیز دیگری است و می‏خواهم به عرض برسانم که واتل با یک ضربت شمشیر که دیوانه‏وار، روی شکم خود، فرود آورد، نام خود را جاویدان کرد، درصورتی‏که… .

خوان‎سالار سالخورده، حرف خود را تمام نکرد و ریشلیو گفت: آه! آه! شما فکر می‏کنید که همکار شما مفت و مسلم در اروپا مشهور شد. خوان‎سالار گفت: عالی‏جناب، البته او مفت و مسلم مشهور نشد، زیرا بالاخره ضربت شمشیری بر او وارد آمد، ولی صدها نفر از همکاران او هستند که در دورۀ عمر مشقات و توبیخ‏های شدید را که ده‏ها مرتبه ناگوارتر از ضربت شمشیر است تحمل می‏کنند بدون اینکه شهرتی داشته باشند و نامشان باقی بماند. ریشلیو تبسمی کرد و گفت: آقا، برای‎اینکه نام انسان جاویدان شود باید یکی از این دو شرط وجود داشته باشد، یا انسان با شهرت _ هر شهرتی که باشد _ بمیرد یا اینکه عضو آکادمی فرانسه بشود.[4]

خوان‎سالار گفت: عالی‏جناب، البته من لایق آکادمی فرانسه نیستم تا بدین‏وسیله نامم باقی بماند و فقط راه دوم، یعنی مرگ باقی می‏ماند، ولی چون زنده بودن بهتر از مرگ است، من از شهرت صرف‏نظر می‏کنم و در عوض خدمات خود را بهتر انجام می‏دهم، همان‏گونه که اگر شاهزاده کانده نیم‌ساعت صبر می‏کرد، واتل خدمت خود را بهتر انجام می‏داد. ریشلیو گفت: از صحبتتان پیداست که شما خود را برای خدمت بی‏نظیری آماده کرده‏اید.

خوان‎سالار گفت: نه عالی‏جناب، خدمت من بی‏نظیر نیست. ریشلیو گفت: پس در انتظار چه هستید؟ خوان‎سالار گفت: آیا عالی‏جناب میل دارید بدانید من در انتظار چه هستم؟ ریشلیو گفت: بلی، حس کنجکاوی من تحریک شده است. خوان‎سالار گفت: عالی‏جناب، من در انتظار یک بطری شراب می‏باشم. ریشلیو حیرت‏زده گفت: شراب؟!

خوان‎سالار گفت: بلی عالی‏جناب. ریشلیو گفت: توضیح بدهید که بدانم این شراب چیست؟ خوان‎سالار گفت: عالی‏جناب، اعلیحضرت پادشاه سوئد، معذرت می‏خواهم آقای کنت دو هاگا، جز شراب توکای شراب دیگری نمی‏نوشد. ریشلیو گفت: مگر در سرداب من شراب توکای نیست؟ و اگر این‏طور باشد، باید شربت‏دار خود را که غفلت کرده و شراب توکای تهیه ننموده مرخص کنم.

خوان‎سالار گفت: عالی‏جناب، برعکس، اکنون شما ۶۰ بطری شراب توکای در سرداب دارید. ریشلیو گفت: آیا تصور می‏کنید که کنت دو هاگا، ۶۱ بطری شراب بنوشد؟ خوان‎سالار گفت: نه عالی‏جناب، اگر قدری تأمل بفرمایید، تا عرض من تمام شود، متوجه خواهید شد که چه می‏خواهم بگویم. اولین‌مرتبه که آقای کنت دو هاگا به فرانسه آمد ولیعهد بود و میهمان اعلیحضرت مرحوم (لویی پانزدهم) شد و در آن موقع پادشاه مرحوم فرانسه دوازده بطری از این شراب را از امپراتور اتریش دریافت کرده بود.

به‏طوری‏که عالی‏جناب می‏دانید شرابی که ازطرف امپراتور اتریش به پادشاه فرانسه تقدیم می‏شد و از موستان توکای در اتریش به‌دست می‏آید، شراب کهنه‏ای بود که نظیر آن جز در سرداب امپراتور اتریش در هیچ نقطه‏ای وجود نداشت و امروز هم وجود ندارد؛ چون موستان توکای مخصوص سرداب امپراتور اتریش است و در جای دیگر به‏دست نمی‏آید، مگر اینکه خود امپراتور به سلاطین دیگر اهدا کند و تازه این شراب بعد از نیم‌قرن که در بطری می‏ماند عطر و طعم مخصوص خود را آشکار می‏کند و دوازده بطری شرابی که امپراتور اتریش به پادشاه سابق فرانسه هدیه کرد، در آن تاریخ، نیم‌قرن در بطری و در سرداب مانده بود.

ریشلیو گفت: مقصود شما چیست؟ خوان‎سالار گفت: از آن دوازده بطری شراب، که در سر میز شام پادشاه سابق فرانسه، کنت دو هاگا خیلی پسندید دو بطری باقی مانده است و یکی از این دو بطری در سرداب پادشاه کنونی اعلیحضرت لویی شانزدهم می‏باشد و ما بدان دسترسی نداریم. ریشلیو گفت: بطری دیگر در کجاست؟

خوان‎سالار که دانست بعد از یک مبارزۀ طولانی با اربابش، موفقیت او نزدیک می‏شود گفت: بطری دیگر را از سرداب شاهی ربودند.

[1]. توضیح اینکه چرا کنت دو‏ هاگا پادشاه است در سطور آینده کتاب خواهد آمد و اگر ما بخواهیم به جای نویسنده اینجا توضیح بدهیم به ملاحت کتاب لطمه وارد می‏آید. مترجم

[2]. این اسامی جزو حوادث کتاب ژوزف بالسامو آمده، لذا لزومی ندارد که در این کتاب ما راجع به آنها توضیح بدهیم؛ زیرا بر اثر تکرار، جنبه ابتذال پیدا خواهد کرد. مترجم

[3]. در دورۀ قبل از انقلاب فرانسه، سرگذشت واتل شاهزادۀ «کانده» معروف بود و شرح آن ازاین‎قرار است: در فرانسه یک نوع ماهی موسوم به «سول» هست که خیلی لذید می‏باشد و فصلی مخصوص دارد. واتل وسایلی فراهم کرده بود که چند ماهی سول قبل از همه به پاریس برسد و ماهی سرخ کرده مزبور را به شاهزاده کانده و میهمانان او بخوراند و برای آوردن ماهی وسایلی فراهم کرده مبلغی خرج کرده بود. اگر شاهزادۀ کانده نیم ساعت صبر می‏کرد ماهی به آشپزخانه می‏رسید ولی به‎قدری خوان‎سالار خود را در مضیقه گذاشت که واتل از فرط خشم و اینکه نتیجۀ زحمت او به باد می‏رفت شمشیری در شکم خود فرونمود و خودش را به قتل رسانید. مترجم

[4]. اعضای آکادمی فرانسه را به نام «افراد جاویدان» می‏خوانند؛ زیرا گفته می‏شود که نام آنها هرگز فراموش نخواهد شد و آکادمی فرانسه که یک مؤسسه همیشگی است، بعد از مرگ نام آنها را حفظ خواهد کرد.

 

انتشارات نگاه

اینستاگرام انتشارات نگاه

 

 

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “غرش طوفان – مجموعه چهار جلدی”