عشق انتقالی

زیگموند فروید

محمد رحیمی پویا

هر روانکاو تازه کاری احتمالاً در ابتدای کار و به خاطر انبوه دشواری‌های پیش رویش هنگامی که بحث تفسیر تداعی‌ها به میان می‌آید و وقت رسیدگی به امر واپس رانده می‌رسد احساس خطر می‌کند. با این حال وقتی زمانش برسد به زودی در می‌یابد این دشواری‌ها را کم اهمیت شمرده و لازم است متقاعد شود که دشواری‌های جدی که باید با آنها مواجه شود در مدیریت «انتقال» نهفته است. این موقعیت مکرر رخ می‌دهد و آن زمانی است که بیمار مفتون و عاشق روانکاوش می‌شود و این آغاز دشواری‌های روانکاو است.

210,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 300 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

زیگموند فروید, محمد رحیمی پویا

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

دوم

قطع

رقعی

تعداد صفحه

232

سال چاپ

1402

موضوع

روان شناسی

وزن

350

جنس کاغذ

بالک (سبک)

کتاب «عشق انتقالی» نوشتۀ زیگموند فروید ترجمۀ محمد رحیمی پویا

گزیده‌ای از متن کتاب:

 

بخش اول
ملاحظاتی دربارۀ عشق انتقالی (1915)
(توصیه‌های بیشتر دربارۀ تکنیک روانکاوی)

زیگموند فروید

هر روانکاو تازه‌کاری احتمالاً در ابتدای کار و به خاطر انبوه دشواری‌های پیش رویش هنگامی که بحثِ تفسیر تداعی‌های بیمار به میان می‌آید و وقتِ رسیدگی به امر واپس‌رانده می‌رسد، احساس خطر می‌کند. بااین‌حال وقتی زمانش برسد، او به‌زودی درمی‌یابد این دشواری‌ها را کم‌اهمیت شمرده و لازم است متقاعد شود که دشواری‌های جدی که باید با آنها مواجه شود، در مدیریتِ انتقال نهفته است.

از میان موقعیت‌هایی که در این زمینه مطرح می‌‍‌‌‍‌‌شوند قصد دارم نمونه‌ای را بررسی کنم که با وضوح تمام حد و مرزهایش شخصی می‌شوند. انتخاب من نیز هم تاحدی به این دلیل است که این موقعیتْ مکرر رخ می‌دهد و در سویه‌های واقعی‌اش بسیار مهم است و هم تا حدی به دلیلِ گرایشِ نظری آن.

موردی که به خاطر می‌آورم مربوط به زنی بیمار است که با اظهاراتی آشکار یا بیانی بی‌چون‌وچرا نشان می‌دهد، همچون بسیاری از زنان دیگر، عاشق دکتری شده که در حال تحلیل ‌اوست. این وضعیت علاوه بر ابعاد جدی همزمان جنبه‌های سرگرم‌کننده و دردناک نیز دارد. در این موقعیت عوامل متعدد و پیچیده‌ای تعیین‌کننده‌اند؛ تبیین این موقعیتْ اجتناب‌ناپذیر و بسیار دشوار است، به نحوی که توضیح آن برای برآوردنِ قسمی نیاز حیاتی به فنون تحلیلی مدت‌هاست پشت گوش انداخته شده است. اما از آنجا که ما به ناکامی‌های دیگران می‌خندیم، خود نیز همیشه از آن مبرا نیستیم، تاکنون اولویتی برای اجرای دقیق این مسئولیت قائل نبوده‌ایم. ما همواره در حال مواجهه با الزامِ به احتیاطِ حرفه‌ای هستیم؛ احتیاطی که در زندگی واقعی چشم‌پوشیدنی نیست، اما در علم ما چندان به کار نمی‌آید. تا آنجا که متون روانکاوی بخشی از زندگی واقعی است، در اینجا با تناقضی حل‌ناشدنی مواجهیم. اخیراً در جایی موضوع احتیاط را از نظری کم‌اهمیت قلمداد کرده‌ام[1] و نشان داده‌ام چگونه همین موقعیتِ ‌انتقال مانع رشد درمان در روانکاوی در ده سال ابتدایی آن شده است.

از نگاه یک فرد عادیِ تحصیل‌کرده (چراکه در نسبت با روانکاوی او نمونۀ یک فرد متمدن آرمانی است) امور مربوط به عشق با چیز دیگری قیاس‌پذیر نیستند؛ گویی این عشق بر صفحه‌ای ویژه نوشته شده که هیچ چیز دیگری روی آن جایی ندارد. از دید این فرد، اگر زنی بیمار عاشق پزشکش شده باشد، برای این فرد عادی فقط دو پیامد را می‌توان متصور شد: اولی که تقریباً به‌ندرت رخ می‌دهد، این است که پیوندی قانونی با در نظر گرفتن همۀ شرایط بین بیمار و پزشکش شکل بگیرد؛ دومی ‌که ‌ بیشتر محتمل است، این است که پزشک و بیمار از هم جدا شوند و کاری را که با هدف درمان بیمار آغاز کرده‌اند بودند رها کنند، چنان که گویی پدیده‌ای طبیعی جریان کار را مختل کرده است. البته به‌یقین پیامدِ تصورپذیرِ دیگری هم هست که چه‌بسا با استمرار درمان سازگار است؛ به ‌این صورت که پزشک و بیمار وارد رابطه‌ای عاشقانه‌ شوند که هم غیرقانونی است و هم قرار نیست برای همیشه دوام بیاورد. اما این گزینه به دلیل رعایت اصول اخلاقیِ متعارف و معیارهای حرفه‌ای شدنی نیست. با این ‌همه، فرد عادیِ تحصیل‌کرده‌ از این روانکاو درخواست می‌کند که هرچه شفاف‌تر به ‌او اطمینان دهد گزینۀ سوم کنار گذاشته می‌شود.

روشن است که یک روانکاو باید از دیدگاهی متفاوت به مسائل نگاه کند.

اجازه دهید دومین پیامد مطرح‌شده را بررسی کنیم؛ پس از اینکه بیمار عاشق پزشکش شد، آنها از هم جدا می‌شوند؛ درمان در این حالت شکست‌خورده قلمداد می‌شود. اما خیلی زود شرایط بیمار ایجاب می‌کند که‌ او در تلاشی دیگر برای تحلیل، از پزشک دیگری کمک بگیرد. اما اتفاق بعدی این است که حس می‌کند عاشق پزشک دوم نیز شده ‌است؛ و اگر او از دومین درمانگر ‌نیز جدا شود و بار دیگر برای درمان اقدام کند، همین اتفاق با درمانگر سوم نیز رخ خواهد داد و این داستان مدام تکرار می‌شود. این پدیده را که بی‌کم‌وکاست تکرار می‌شود و می‌دانیم یکی از پایه‌های نظریۀ روانکاوی است، می‌توان از دو منظر بررسی کرد: از منظر پزشکی که وظیفۀ تحلیل را بر عهده دارد و از منظر بیماری که به آن نیاز دارد.

برای پزشک این پدیده هم بر پاره‌های ارزشمندی از روشن‌بینی و آگاهی دلالت دارد و هم دال بر هشداری سودمند است علیه هرگونه گرایش به ‌انتقال متقابل در ذهن[2]. پزشک باید درک کند که عاشق شدن بیمار نتیجۀ موقعیت تحلیلی است و به جذابیت‌های شخصی او [یعنی پزشک] منتسب نمی‌شود. پس در چنین «فتحی» هیچ جای افتخاری برای پزشک نیست. درحالی‌که در خارج از فضای تحلیل شاید بتوان چنین نامی ‌بر آن گذاشت. بنابراین همواره باید این نکته را به یاد داشت. برای بیمار نیز دو گزینه مطرح است: رها کردن درمان یا پذیرش عشق به درمانگر خود چونان سرنوشتی گریزناپذیر[3].

تردیدی ندارم که ‌خویشاوندان و دوستان بیمار با گزینۀ ‌اول همدلی دارند، درحالی‌که روانکاو گزینۀ دوم‌ را ترجیح می‌دهد. اما به گمانم در این مورد نباید براساس نظر اطرافیان و بر پایۀ احساسات رقیق یا چه‌بسا خودخواهی و حسادت آنها تصمیم گرفت. تنها معیار باید سلامت بیمار باشد و عشق اطرافیان قادر به درمان روان‌رنجوری‌های او نیست. درمانگر نیازی به تحمیل خود ندارد، اما می‌تواند بر نقش کلیدی‌اش در راستای رسیدن به ‌اهداف معین درمانی تأکید کند. هر خویشاوندی که به ‌این مسئله نگرش تولستوی را برگزیند[4]، می‌تواند بی هیچ مزاحمتی مالک همسر یا دختر خود باقی بماند؛ اما باید با این واقعیت سر کند که روان‌رنجوریِ بیمار به سهم خود حفظ می‌شود و ظرفیت بیمار برای عاشق شدن از بین نخواهد رفت. این موقعیت شبیه به فرایند درمان روان‌رنجوری‌های زنان است. از این گذشته، پدر یا شوهر حسود سخت در اشتباه‌اند اگر می‌پندارند که بیمار دیگر عاشق پزشکش نخواهد شد، اگر به جای درمان از راه روانکاوی‌ به قصد غلبه بر روان‌نژندی‌‌اش، او را وارد نوع دیگری از درمان کنند. برعکس، تفاوت صرفاً از این رو خواهد بود که عشقی از این دست، که محتوم است بیان‌نشده و روانکاوی‌نشده باقی بماند، هرگز نمی‌تواند در بهبود حال بیمار سهمی ‌داشته باشد که روانکاوی از آن بیرون گذاشته خواهد شد.

متوجه‌ شده‌ام که برخی پزشکان که مرتباً روانکاوی می‌کنند[5]، بیمارانشان را برای ظهور عشق ـ  انتقالی شهوانی آماده می‌کنند یا حتی بر او فشار می‌آورند که «زودتر عاشق درمانگر خود شو تا درمان جلو برود». چیزی تا به این حد احمقانه را به‌سختی می‌توانم متصور شوم. درمانگر با این کار، خودانگیختگیِ بیمار را که‌ در فرایند درمان بسیار کلیدی است، از بین می‌برد و در مسیر خود موانعی قرار می‌دهد که عبور از آنها دشوار خواهد بود[6].

[1]. بنگرید به بخش اول مشارکت من در تاریخ جنبش روانکاوی (1914د). [این بخش به مشکلات بروئر دربارۀ انتقال آنا او اشاره دارد. (ویرایش استاندارد، 14، 12).]

[2]. فروید مسئلۀ «انتقال متقابل» را پیش از این در مقالۀ کنگره‏ی نورمبرگ مطرح کرده بود (1910d)، ویرایش استاندارد، 11، 5_144. او در پانویس صفحات 165 و 169 به این موضوع بازمی­گردد. صرف‏نظر از این عبارات به‏سختی می­توان بحث روشن دیگری در این زمینه در آثار انتشاریافتۀ فروید یافت.

[3]. می‏دانیم که انتقال می‏تواند به صورت احساسات کم‏عمق‏تر دیگری بروز کند، اما در اینجا پیشنهاد نمی‏کنم که به این جنبۀ قضیه بپردازم. [به مقالۀ «پویایی انتقال» (1912b) رجوع شود.])

[4]. فروید اشاره می‏کند به رابطۀ تولستوی و همسرش که در آن تولستوی در واکنشی مشابه همین خویشاوندان، عشق همسرش را به نوعی پس می‏زد _ م.

[5]. «Haufig» در ویراست اول این واژه به صورت «fruhzeitig» (به معنای قبلاً) آمده است.

[6]. تنها در ویراست اول، این پاراگراف (که طبیعتاً جمله­ای معترضه است) با حروف کوچک آمده است.

انتشارات نگاه

کتاب «عشق انتقالی» نوشتۀ زیگموند فروید ترجمۀ محمد رحیمی پویا

انتشارات نگاه

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “عشق انتقالی”