صداى پاى آب

بهروز ثروتيان

هدف از نوشتن این کتاب، آشنا ساختن جوانان با شعر و زندگی سهراب سپهری و شیوه بیان و زبان اوست‏.‏ در این تحقیق تا جایی که امکان دارد کوشش شده مطالب، به صورتی کوتاه و ساده، گفته شود و هر چه بیشتر از ابیات سهراب نقل گردد و ناگزیر به سبب عهد بر محدود بودن شماره صفحات این دفتر، جای نقد و نظر گسترده و موشکافانه نیست و در هر بحثی به اشاره ای کوتاه بسنده شده است‏.‏
نوشتار حاضر در دو فصل، شامل بررسی زندگی و شعر “سهراب سپهری” است و در هشت فصل دیگر، “هشت كتاب” سهراب به بحث گذاشته شده و تنها “صدای پای آب” به اختصار گزارش شده است.

145,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 300 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
وزن

300

پدیدآورندگان

بهروز ثروتیان

نوع جلد

شومیز

SKU

94491

نوبت چاپ

سوم

شابک

978-964-351-276-7

قطع

رقعی

تعداد صفحه

240

سال چاپ

1389

موضوع

نقد و تفسیر

تعداد مجلد

یک

گزیده ای از کتاب صداى پاى آب | نقد و بررسى اشعار سپهرى

آن چه پیش از هر سخنی در “هشت كتاب سهراب، خود نمایی می‌كند، جلوه‌ی مفاهیم و معانی قرآنی است كه خواه ناخواه در آینه‌ی ذهن شاعر، جای گرفته و در بستر كلام وی آشكارا جاری است و اگر گاه گاهی در شعر سهراب، اشاراتی صریح به حكمت چین و معرفت هند نشانه‌ای از هایكوهای ژاپن، دیده می‌شود، آن همه حكایت از بیداری آگاه هنرمند می‌كند و ستودنی است…

در آغاز کتاب صداى پاى آب | نقد و بررسى اشعار سپهرى، می خوانیم

فهرست

پيش‌گفتار   7

فصل يكم

درباره زندگى سهراب سپهرى    17

سال‌شمار زندگى سهراب سپهرى             37

فصل دوّم

شعر سپهرى            41

فصل سوّم

كتاب اوّل. مرگ رنگ            51

فصل چهارم

كتاب دوّم. زندگى خواب‌ها      63

فصل پنجم

كتاب سوّم. آوار آفتاب           75

فصل ششم

كتاب چهارم. شرق اندوه          87

فصل هفتم

كتاب پنجم. صداى پاى آب      95

فصل هشتم

كتاب ششم. مسافر    177

فصل نهم

كتاب هفتم. حجم سبز             183

فصل دهم

كتاب هشتم. ماهيچ، ما نگاه      207

سخن پايانى            225

فهرست مآخذ اصلى كتاب        239

پيش‌گفتار

]و >نوح<كشتى مى‌كرديد، و هرگاه برگذشتيد برو، گروهى از قوم او، افسوس مى‌كردند برو، گفت: اگر مى افسوس داريد[1]  از ما، ما هم

افسوس داريم…[

               (ميبدى، 1357، ج 4، ص 383)

ة   قايقى خواهم ساخت،

خواهم انداخت به آب.

دور خواهم شد از اين خاك غريب

كه در آن هيچ‌كسى نيست كه در بيشه عشق

قهرمانان را بيدار كند…

          (سپهرى، 1372، پشت ديوارها، ص 363)

هدف از نوشتن اين دفتر، آشنا ساختن جوانان با شعر و زندگى سهراب سپهرى و شيوه بيان و زبان اوست.

در اين تحقيق تا جايى كه امكان دارد كوشش شده مطالب، به‌صورتى كوتاه و ساده، گفته شود و هرچه بيش‌تر از ابيات سهراب نقل گردد و ناگزير به سبب عهد بر محدود بودنِ شماره صفحاتِ اين دفتر، جاى نقد و نظر گسترده و موشكافانه نيست و در هر بحثى به اشاره‌اى كوتاه، بسنده شده است.

پيشاپيش لازم است دانسته شود كه شغل شاغِل و هنر جهان آوازه سهراب سپهرى، نقّاشى‌هاى وى است كه در موزه‌ها و نمايشگاه‌هاى خارج از كشور به معرض تماشا گذاشته شده و بيش‌تر مردم دنيا سهراب را با نقّاشى‌هاى او مى‌شناسند و در اين دفتر درباره نقّاشى و سبك هنر نقّاشى وى سخنى گفته نمى‌شود و نگارنده، تخصصّى در اين رشته ندارد.

باز آنچه پيش از هر سخنى گفتنى است و در هشت كتاب سهراب و در نخستين بررسى و ديدار، خودنمايى مى‌كند، جلوه مفاهيم و معانى قرآنى است كه خواه ناخواه در آيينه ذهن شاعر جاى گرفته و در بستر كلام وى آشكارا جارى است و سهراب نيز همانند همه هنرمندان جهان در آغوش فرهنگ زادگاه خويش باليده و روى به سوى كعبه زبان مادرى و محراب سنّت‌هاى ملّى و دينى ايران‌زمين دارد.

ة   سال‌ها اين سجود طراوت

مثل خوشبختى ثابت

روى زانوى آدينه مى‌نشست.

صبح‌ها مادر من براى گل زرد

يك سبد آب مى‌برد

من براى دهان تماشا

ميوه كالِ الهام مى‌بُردم.

          (بى‌روزها عروسك، ص 439)

در سه جمله سه كلمه: سجود، روى زانو نشستن و الهام، روييده از كشتزار سنّت‌هاى ملى و دينى است. و اگر گاه‌گاهى در شعر سهراب اشاراتى صريح به حكمت چين و معرفت هند و نشانه‌اى از هايكوهاى ژاپن ديده مى‌شود، آن‌همه حكايت از بيدارى آگاه هنرمند مى‌كند و ستودنى است وليكن در شعرى چون «نشانى» نيازى به سفرهاى دور و دراز نيست و خورشيد، سپيدار، فلق، كوچه‌باغ، صداقت، بلوغ، صميميّت، نور، دوست و حتى ترسى شفّاف، همه از نژاد ايرانى و در جامه زبان فارسى است.

ة   «خانه دوست كجاست؟» در فلق بود كه پرسيد سوار.

آسمان مكثى كرد.

رهگذر شاخه نورى كه به لب داشت به تاريكىِ شن‌ها بخشيد

و به انگشتْ، نشان داد سپيدارى و گفت :

«نرسيده به درخت،

كوچه‌باغى است كه از باغ خدا سبزتر است،

و در آن عشق به اندازه پَرهاىِ صداقت آبى‌ست.

مى‌رَوى تا تهِ آن كوچه كه از پشتِ بلوغ، سر به‌در مى‌آرد

پس به سمت گل تنهايى مى‌پيچى،

دو قدم مانده به گُل،

پاى فوّاره جاويدِ اساطيرِ زمين مى‌مانى

و ترا ترسى شفّاف فرامى‌گيرد.

در صميميّتِ سيّال فضا، خش‌خشى مى‌شنوى :

كودكى مى‌بينى،

رفته از كاج بلندى بالا، جوجه بردارد از لانه نور

و از او مى‌پرسى

خانه دوست كجاست.»

          (نشانى، ص 358)

و اين كودك در همه جاى هشت كتاب خود سهراب است كه نور خورشيد در لبه كوير و در زادگاه شاعر، نخست به سرشاخه سپيدارى مى‌افتد كه در كوچه‌باغ دوران كودكى و نوجوانى وى سرسبز است و در آن‌جا عشق به اندازه پرهاى مرغ صداقت (مرغ عشق) آبى است و شاعر در همين باغ، دورانِ بلوغ را پشت سر مى‌گذارد و هم‌چون گُلى زيبا و تنها، زندگى مى‌كند و در پاى اسطوره‌هاى فرهنگ ايرانى اسلامى به‌انتظار مى‌ماند و او را ترسى شفّاف فرامى‌گيرد و سرانجام به شناختى روشن و آشكار مى‌رسد و از لانه نور حق، مرغك معرفت برمى‌دارد و به نشانى خانه دوست دست مى‌يابد.

حال هركس مى‌تواند به هر طريقى كه خود مى‌داند در درياهاى دوردست سفر كند و از همين خورشيد و همين باغ و شاخه نور در همه زمين‌ها و آسمان‌ها نشانى بدهد و همه پيام‌آوران و پيامبران شرق و غرب را به شهادت بطلبد.

و امّا خرد هميشه فرمانرواى خوبى است تا ما را پيش از هر جايى، در

نزديك‌ترين كوچه‌باغ‌ها به ديدار جنّاتِ قرآن ببرد البتّه اگر بدانيم «جنّت» نيز در لغت به معنىِ باغ انگور است :

ة   در باغ

    يك سفره مأنوس

   پهن

   بود.

چيزى وسط سفره، شبيه

ادراكِ مُنوّر :

يك خوشه انگور

     روى همه شائبه را پوشيد.

          (وقت لطيف شن، ص 418)

ة   دور بايد شد، دور.

مرد آن شهر اساطير نداشت،

زن آن شهر به سرشارى يك خوشه انگور نبود.

          (پشت درياها، ص 363)

ة   روى زمين‌هاى محض

راه برو تا صفاى باغ اساطير.

و لبه فرصت تلألؤ انگور

حرف بزن، حورى تكلّم بَدوى!

          (هميشه،ص 403)…

هم‌چنين است درخت، كوه، آب، ابر، خورشيد و همه عناصرِ طبيعت خدا كه در كتاب الهى بيش‌تر از هشت كتاب سپهرى مكرّر در مكرّر آمده است و شايد سپهرى خوش‌تر از همگان، نكته‌هاى قرآنى را درمى‌يابد.

«وَ عِبادُ الرَّحْمنِ آلَّذِينَ يَمشُونَ عَلَى آلأرْضِ هَوْنآ وَ إِذَا خاطَبَهُمُ آلْجَـهِلُونَ قَالُوا سَلامآ. (63 / فرقان 25)

در ترجمه اين آيه، استاد مهدى فولادوند مى‌نويسد :

و بندگان خداىِ رحمان كسانى‌اند كه روى زمين به‌نرمى گام برمى‌دارند؛ و چون نادانان ايشان را طرف خطاب قرار دهند به ملايمت پاسخ مى‌دهند، و ترجمه اين كلام آخر يعنى «قالوا سلامآ» ]گويند سلامى[، در تفسير ميبدى آمده است: «گويند ما از سخنِ نادانان بيزاريم». (ميبدى، 1357، ج 7، ص 58)

و امّا سهراب سپهرى به زبان شعر مى‌گويد :

ة   «فتح يك قرن به دست يك شعر

فتح يك باغ به دست يك سار.

فتح يك كوچه به دست دو سلام.

فتح يك شهر به دست سه چهار اسب‌سوار چوبى

فتح يك عيد به دستِ دو عروسك، يك توپ.

          (صداى پاى آب، ص 284)

در جاى جاى هشت كتاب معانى و مفاهيم پُر گل و شكوفه قرآنى در ساقه‌هاى سرسبز ادب فارسى و رگبرگ‌هاى زبان سپهرى جارى است :

ة   به تماشا سوگند

و به آغاز كلام

و به پرواز كبوتر از ذهن

واژه‌اى در قفس است…

سر هر كوه رسولى ديدند

ابر انكار به دوش آوردند.

باد را نازل كرديم

تا كُلاه از سرشان بردارد.

خانه‌هاشان پُر داوودى بود،

چشمشان را بستيم.

دستشان را نرسانديم به سرشاخه هوش.

جيبشان را پر عادت كرديم.

خوابشان را به صداى سفر آينه‌ها آشفتيم.

          (حجم سبز، ص 376)

ة   گاه در سينىِ فقر خانه

ميوه‌هاى فروزانِ الهام را ديده بودم.

در نزول زبانِ خوشه‌هاى تكلّم صدادارتر بود…

          (بى‌روزها عروسك، ص 440)

در اين بحث، سخن به درازا مى‌كشد و نگاهى به كلماتِ يك بندِ

ده‌دوازده سطرى زير كافى است :

ة   من مسلمانم.

قبله‌ام يك گل سرخ.

جانمازم چشمه، مُهرم نور.

دشت سجّاده من.

من وضو با تپش پنجره‌ها مى‌گيرم.

در نمازم جريان دارد ماه، جريان دارد طيف.

سنگ از پشتِ نمازم پيداست :

همه ذرّات نمازم متبلور شده است.

من نمازم را وقتى مى‌خوانم

كه اذانش را باد، گفته باشد سرِ گلدسته سرو.

من نمازم را پى «تكبيرة الاحرامِ» علف مى‌خوانم،

پىِ «قد قامتِ» موج.

كعبه‌ام بر لب آب،

كعبه‌ام زير اقاقى‌هاست.

كعبه‌ام مثل نسيم، مى‌رود باغ به باغ، مى‌رود شهر به شهر.

«حجرالاسودِ» من روشنى باغچه است.

          (صداى پاى آب، ص 273)

ناگفته نماند كه در شعر مسافر، واژه‌هاى اساطيرى اديان و مذاهب ديگر و نام‌هاى جغرافيايى شهرهاى تاريخى، شاعرِ سفر كرده به ديار شرق و غرب را به خود مشغول مى‌دارد (كتاب ششم در اين دفتر) و در شعر زيباى Bodhi (بودا) به هم‌پايى گرگ و ميش در فلسفه بودا، نگاهى آشكار و بى‌گمان دارد :

ة   آنى بود، درها وا شده بود.

برگى نه، شاخى نه، باغ فنا پيدا شده بود.

مرغان مكان خاموش، اين‌خاموش، آن‌خاموش. خاموشى گويا شده بود.

آن پهنه چه بود: با ميشى، گرگى هم‌پا شده بود.

نقش صدا كم‌رنگ، نقش ندا كم‌رنگ. پرده مگر تا شده بود؟

من رفته، او رفته، ما بى‌ما شده بود.

زيبايى تنها شده بود.

هر رودى، دريا.

  هر بودى، بودا شده بود.

          (بودا، ص 240)

در همين آغاز سخن بايد گفت :

اين دفتر مشق خطّى بسيار ابتدايى و ساده است كه براى آگاهى از شيوه انديشه و بيان سهراب سپهرى نوشته شده است و عهد بر كوتاهى و شماره معدود صفحات بوده است. در دو فصل نخستين، زندگى و شعر سهراب بررسى شده و در هشت فصل ديگر، هشت كتابِ سهراب مورد بحث قرار گرفته و تنها «صداى پاى آب» (صفحات 299 ـ 267 هشت كتاب) به اختصار گزارش شده و شارح جز شرح حال وى از هيچ نظر و نوشته‌اى بهره نبرده و نظر شخصى خود را نوشته است تا هرچه گفته مى‌شود از ديدگاهى نو بى‌تأثر بوده باشد. و به‌روشنى گفته مى‌شود كه هيچ‌گونه توضيحى بيرون از دايره سخن سپهرى مطرح نگرديده تا اگر سهراب گفته: «كودكى را ديدم، ماه را بو مى‌كرد» همان كودك و همان ماه، چون شاخه‌گلى خوشبو پيش چشم خواننده شعر سهراب قرار گيرد. بى‌گمان همين توضيح ساده نيز بى‌خطا و لغزش نخواهد بود اگرچه سهراب در زمان ما و به زبان ما سخن گفته است و از آغاز تا پايان اين دفتر، هر جا بيتى معنى شده، زيبايى كلام روشن و زلال سهراب لطمه خورده
امّا چاره‌اى نبوده است بالاخره بايد بدانيم وقتى كه سهراب مى‌گويد: «بار دانش را از دوش پرستو به زمين بگذاريم». چه مى‌گويد؟ و هر شرح و تعبيرى كه آمده است نظر نويسنده اين كتاب است و اى بسا سازگار با منطق ذهنى بسيارى نباشد و يا خود سهراب اصلا از آن معنى خبرى نداشته باشد، از همين است كه غزلسراى عارف و بزرگ ايران زمين مى‌گويد :

جنگ هفتاد و دو ملّت همه را عذر بنه         چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند

          (غزليات حافظ، ص 296)

البتّه نظر حافظ، ناظر به شرح و تفسير كتاب مقدّس قرآن كريم است. آنچه در بررسى هنر و انديشه سهراب براى هر پژوهشگرى شگفت‌انگيز است؛ جهان‌بينى خاص، سهراب است كه در عصر پرخاش‌ها و خشم‌هاى پُشت‌شكنِ زمان ما، سهراب از دنيايى خبر مى‌دهد كه آرام‌تر و دنيايى ديگر است :

ة   در جنگل من، از درّندگى نام و نشان نيست.

در «سايه ـ آفتابِ» ديارت قصّه «خير و شر» مى‌شنوى.

          (آوار آفتاب، ص 164)

در پايان بايد گفت كه «من شكفتن‌ها را مى‌شنوم.»

دوست شاعر و فاضلم آقاى كامران زمانى نعمت‌سرا، اين دفتر را ديده و زحمت خواندنش را كشيده و اظهارنظر كرده‌اند، سپاسگزارم. و آقاى عليرضا رئيس‌دانايى رئيس آگاه و شريف انتشارات نگاه براى چاپ و نشر آن مهر تأييد زده‌اند جاى سپاس هست. هم‌چنين سركار خانم سيما اكرم‌زاده زحمت تايپ آن را با دقّتى بسيار مسؤولانه به‌عهده داشته‌اند، جاى قدردانى است. زندگى بر همه عزيزان خوش و شيرين باد والسّلام.

          چهارم آبانماه 1383 ـ گوهردشت كرج

               دكتر بهروز ثروتيان

[1] . افسوس داريد: مسخره كنيد.

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “صداى پاى آب”