سگ ولگرد

صادق هدایت

«سگ ولگرد» مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه نوشته صادق هدایت(۱۳۳۰-۱۲۸۱) داستان‌نویس معاصر ایرانی است. سبک نو و خاص هدایت در نوشتن داستان‌های کوتاه، او را الگوی نویسندگان بعد از خود کرده است.

داستان‌های کوتاه این مجموعه شامل «سگ ولگرد»، «دن ژوان کرج»، «بن‌بست»، «کانیا»، «تخت ابونصر»، «تجلی»، «تاریک‌خانه» و «میهن‌پرست» است.

105,000 تومان

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

صادق هدایت

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

ششم

شابک

978-964-351-244-6

تعداد صفحه

167

کتاب سگ ولگرد نوشتۀ صادق هدایت

گزیده ای از متن کتاب

چند دكان كوچك نانوائى، قصابى، عطارى، دو قهوه‌خانه و يك سلمانى كه همه آنها براى سد جوع و رفع احتياجات خيلى ابتدائى زندگى بود تشكيل ميدان ورامين را مى‌داد. ميدان و آدم‌هايش زير خورشيد قهار، نيم سوخته، نيم بريان شده، آرزوى اولين نسيم غروب و سايه شب را مى‌كردند. آدمها، دكانها، درختها و جانوران از كار و جنبش افتاده بودند. هواى گرمى روى سر آنها سنگينى مى‌كرد و گرد و غبار نرمى جلو آسمان لاجوردى موج مى‌زد، كه بواسطه آمد و شد اتومبيل‌ها پيوسته به غلظت آن مى‌افزود.

يكطرف ميدان درخت چنار كهنى بود كه ميان تنه‌اش پوك و ريخته بود، ولى با سماجت هرچه تمامتر شاخه‌هاى كج و كوله نقرسى خود را گسترده بود و زير سايه برگهاى خاك‌آلودش يك سكوى پهن بزرگ زده بودند، كه دو پسربچه در آنجا به آواز رسا، شيربرنج و تخمه كدو مى‌فروختند. آب گل‌آلود غليظى از ميان جوى جلو قهوه‌خانه، بزحمت خودش را مى‌كشاند و رد مى‌شد.

تنها بنائى كه جلب نظر را مى‌كرد برج معروف ورامين بود كه نصف تنه استوانه‌اى ترك ترك آن با سر مخروطى پيدا بود. گنجشك‌هائى كه

لاى درز آجرهاى ريخته آن لانه كرده بودند، آنها هم از شدت گرما خاموش و چرت مى‌زدند ــ فقط صداى ناله سگى فاصله بفاصله سكوت را مى‌شكست.

اين يك سگ اسكاتلندى بود كه پوزه كاه دودى و بپاهايش خال سياه داشت، مثل اينكه در لجن‌زار دويده و به او شتك زده بود. گوشهاى بلبله، دم براغ، موهاى تابدار چرك داشت و دو چشم باهوش آدمى در پوزه پشم‌آلود او مى‌درخشيد. در ته چشمهاى او يك روح انسانى ديده مى‌شد، در نيم شبى كه زندگى او را فراگرفته بود يك چيز بى‌پايان در چشم‌هايش موج مى‌زد و پيامى با خود داشت كه نمى‌شد آن را دريافت، ولى پشت نى‌نى چشم او گير كرده بود. آن نه روشنائى و نه رنگ بود، يك چيز ديگر باور نكردنى مثل همان چيزى كه در چشمان آهوى زخمى ديده مى‌شود بود، نه‌تنها يك تشابه بين چشمهاى او و انسان وجود داشت بلكه يكنوع تساوى ديده مى‌شد. ــ دو چشم ميشى پر از درد و زجر و انتظار كه فقط در پوزه يك سگ سرگردان ممكن است ديده شود. ولى بنظر مى‌آيد نگاههاى دردناك پر از التماس او را كسى نمى‌ديد و نمى‌فهميد! جلو دكان نانوائى پادو او را كتك مى‌زد، جلو قصابى شاگردش به او سنگ مى‌پراند، اگر زير سايه اتومبيل پناه مى‌برد، لگد سنگين كفش ميخ‌دار شوفر از او پذيرائى مى‌كرد. و زمانى كه همه از آزار به او خسته مى‌شدند، بچه شيربرنج‌فروش لذت مخصوصى از شكنجه او مى‌برد. در مقابل هر ناله‌اى كه مى‌كشيد يك پاره سنگ به كمرش مى‌خورد و صداى قهقهه او پشت ناله سگ بلند مى‌شد و مى‌گفت: «بدمسب صاحاب!» مثل اينكه همه آنهاى ديگر هم با او همدست بودند و بطور موذى و آب زيركاه از او تشويق مى‌كردند، مى‌زدند زير خنده. همه محض رضاى خدا او را مى‌زدند و بنظرشان خيلى طبيعى بود سگ نجسى را كه مذهب نفرين كرده و هفتاد جان دارد براى ثواب بچزانند.

بالاخره پسربچه شيربرنج‌فروش بقدرى پاپى او شد كه حيوان ناچار بكوچه‌اى كه طرف برج مى‌رفت فرار كرد، يعنى خودش را با شكم گرسنه، بزحمت كشيد و در راه‌آبى پناه برد. سر را روى دو دست خود گذاشت، زبانش را بيرون آورد، در حالت نيم‌خواب و نيم بيدارى، به كشتزار سبزى كه جلويش موج مى‌زد تماشا مى‌كرد. تنش خسته بود و اعضايش درد مى‌كرد، در هواى نمناك راه‌آب، آسايش مخصوصى سرتا پايش را فراگرفت. بوهاى مختلف سبزه‌هاى نيمه‌جان، يكدانه كفش كهنه نم‌كشيده، بوى اشياء مرده و جاندار در بينى او يادگارهاى درهم و دورى را زنده كرد. هردفعه كه به سبزه‌زار دقت مى‌كرد، ميل غريزى او بيدار مى‌شد و يادبودهاى گذشته را در مغزش از سرنو جان مى‌داد، ولى اين دفعه بقدرى اين احساس قوى بود، مثل اينكه صدائى بيخ گوشش او را وادار به جنبش و جست و خيز مى‌كرد. ميل مفرطى حس كرد كه در اين سبزه‌ها بدود و جست بزند.

اين حس موروثى او بود، چه همه اجداد او در اسكاتلند، ميان سبزه آزادانه پرورش ديده بودند. اما تنش بقدرى كوفته بود كه اجازه كمترين حركت را به او نمى‌داد. احساس دردناكى آميخته با ضعف و ناتوانى به او دست داد. يك مشت احساسات فراموش شده، گم شده همه به هيجان آمدند. پيشتر او قيود و احتياجات گوناگون داشت. خودش را موظف مى‌دانست كه به صداى صاحبش حاضر شود، كه شخص بيگانه و يا سگ خارجى را از خانه صاحبش بتاراند، كه با بچه صاحبش بازى بكند، با اشخاص ديده شناخته چه جور تا بكند، با غريبه چه‌جور رفتار بكند، سر موقع غذا بخورد، به‌موقع معين توقع نوازش داشته باشد. ولى حالا تمام اين قيدها از گردنش برداشته شده بود.

موسسه انتشارات نگاه

کتاب سگ ولگرد نوشتۀ صادق هدایت

کتاب سگ ولگرد نوشتۀ صادق هدایت

موسسه انتشارات نگاه

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “سگ ولگرد”