درد آغاز کتاب روزگاری جنگی در گرفت نوشتۀ جان استن بک (جان اشتاین بک) می خوانیم :
کتاب روزگاری جنگی در گرفت نوشتۀ جان استن بک (جان اشتاین بک)
سخن ناشر
جان استنبک*، زادهی ۱۹۰۲، رماننویس شهیر آمریکایی است که آثار واقعگرایانهاش تصویری از زندگی انسان معاصر را به نمایش میگذارد. تلاش بیوقفهی او برای انعکاس واقعیات تلخ و پر از گزند طبقات فرودست و دور شدن از فضای رمانتیک حاکم بر ادبیات آمریکا، باعث شد که آثار وی طی چند دهه تبدیل به روایتی از تاریخ نانوشتهی مردمان این سرزمین شود.
توصیف بی نظیر استن بک از خانوادهای آواره و مصیبتزده در کتاب خوشههای خشم (۱۹۳۹)، شاهکاری را به ادبیات آمریکا افزود که در همان سال با ستایش منتقدین، جایزه ادبی پولیترز را به خود اختصاص داد.
استنبک نویسندهای پرکار بود و آثاری چون در نبردی مشکوک (۱۹۳۶)، موشها وآدمها (۱۹۳۷)، راستۀ کنسروسازان (۱۹۴۴)، اتوبوس سرگردان (۱۹۴۷)، شرق بهشت (۱۹۵۲)، روزگاری جنگی درگرفت (۱۹۵۸)، زمستان نارضایتیها (۱۹۶۱)، سفرهای من با چارلی (۱۹۶۲)، همچنین مروارید، اسب سرخ، مرگ و زندگی و درهی دراز در کارنامهی درخشان او دیده میشود.
تجربیات شخصی نویسنده، از کارگری تا نویسندگی، پل ارتباطی او با لایههای تحتانی اجتماع بود.
کشور ما از دیرباز با آثار استنبک آشنا بوده است، زیرا زبان او روایتگر درد مشترکی از تمامی انسانها، فارغ از هر نژاد و ملیت است.
انتشارات نگاه مفتخر است، در مجموعهای بیمانند، آثار این نویسندهی بزرگ را با ویرایش جدید، تقدیم به دوستداران ادبیات جهان کند.
موسسه انتشارات نگاه
فهرست
گزارشهای این کتاب اول بار در
«نیویورک تریبیون» و روزنامههای دیگر
به چاپ رسیده است.
پیشگفتار
جان استنبک در ۱۹۰۲ از مادری ایرلندی و پدری آلمانیتبار، در سالیناس کالیفرنیا زاده شد. در ۱۹۱۹ به دانشگاه استنفورد راه یافت. در ۱۹۲۵ بدون گرفتن دانشنامه، دانشگاه را رها کرد و به نیویورک رفت. مدتی در آنجا خبرنگار بود. پس از آن، بهعنوان کارگر کشاورزی، شاگرد نجار، داروساز، سرایدار، کتابدار، بنا و ناوهکش و روزنامهنگار کار کرد.
نخستین اثری که به چاپ سپرد فنجان زرین بود؛ سال ۱۹۲۹. قبل از آن سه رمان نوشته بود که از بین رفتند. پس از آن بهترتیب، چمنزارهای بهشت،۱۹۳۲؛ به خدایی ناشناخته، ۱۹۳۳؛ تورتیلافلت، ۱۹۳۵؛ در نبردی مشکوک، ۱۹۳۶؛ موشها وآدمها، ۱۹۳۷ را نوشت. درسال ۱۹۳۷ سفری به کشورهای اسکاندیناوی و شوروی کرد. در سال ۱۹۳۸ دو مجموعه به نامهای اسب سرخ و درۀ دراز منتشر کرد. در همین سال گزارشهایی از مبارزات کارگران با پلیس را برای چاپ در «سانفرانسیسکو نیوز» نوشت که پایۀ اثر بزرگش، خوشههای خشم، شد. در همین سال «خون نیرومندی دارند» را نوشت. «خوشههای خشم» در ۱۹۳۹ بهچاپ رسید و به اودیسۀ پرولتاریایی معروف شد. در ۱۹۴۱ «دریای کورتز» و «دهکدۀ از یاد رفته» انتشار یافت. ماه پنهان است در ۱۹۴۲، بمبها را رها کنید در ۱۹۴۲، چگونه ادیت مک گیلدی با لوی استیونس دیدار کرد در ۱۹۴۳. تابستان ۱۹۴۳، از طرف روزنامۀ «نیویورک هرالد تریبیون» به عنوان خبرنگار به شمال آفریقا و ایتالیا رفت. اولین کسی بود که در جریان جنگ قدم به کاپری گذاشت. در ۱۹۴۴ در سواحل جنوب فرانسه پیاده شد؛ و در انگلستان برای «دیلی اکسپرس» جریان جنگ را گزارش کرد. حاصل این دوره از فعالیت خبرنگاری او یادداشتهای روزانهای است کتاب حاضر که نخستین بار در ۱۹۵۹ در انگلستان چاپ شد و بعدها، در ۱۹۷۵، انتشارات پنگوئن آن را منتشر کرد. در این یادداشتها،استنبک، مراحل نخستین حرکت سربازان آمریکایی را برای شرکت در جنگ شرح میدهد و ضمن آن با قلم ِ موشکاف و قدرت روانشناسی شگرفی، سربازان آمریکایی را معرفی میکند؛ و همراه با سربازان به آفریقا و ایتالیا میرود.
در میان نویسندگان پر آوازۀ جهان، سهم کسانی که به جنگ پرداختهاند، بسیار بالاست. برخی از آنها، جنگ را محور اصلی آثارشان قرار دادهاند و برخی، در میان آثار با ارزشی که در زمینههای مختلف زندگی و مرگ انسانها پدید آوردهاند؛ ضمناً به جنگ، این پدیدۀ دیرینه سال مرگ و زندگی آدمیان، با دید خودویژهای نگاه کردهاند. نویسندگانی مانند: همینگوی، ماریا رمارک، سیلونه، روبرمرل، آندره مالرو، سناگزوپری، مالاپارته و جورج اورول. این نویسندگان یا به عنوان خبرنگار جنگی یا شرکت کنندۀ مستقیم، در جنگها و معرکههای اسپانیا، ویتنام و سراسر صحنههای جنگی جهان، حضورداشتهاند. استنبک از جملۀ کسانی است که بهعنوان خبرنگار جنگی درجنگ جهانگیر دوم برای روزنامههای آمریکایی گزارش تهیه کردهاست. شیوۀ گزارش جنگ او در جبهههای انگلستان،آفریقا وایتالیا، که استنبک در آنها حضور مستقیم داشته، چیزی فراتر از گزارش سادۀ روزنامهیی است. او، در کتاب حاضر، مسائل جسمی و روانی و عاطفی مردم درگیر جنگ، به ویژه سربازان آمریکایی، را از درون یادداشتهای روزانۀ خود بیرون میریزد و با پرداختن بهریزهکاریها، برخورد واقعی آدمها را با جنگ و پیامدهای آن برملا میکند. درست است که او جنگ را تفسیر نمیکند، اما ضمن گزارشهایش به بهترین شکل چهرۀ بیگذشت جنگ را عیان میسازد. این کتاب میتواند برای نویسندگان کشور ما سندی باشد تا به کمک آن ضمن شناختن ماهیت انهدامها و درهم شکستگیهای میلیونی ناشی از جنگ امپریالیستی، ادبیات ما را در زمینۀ جنگ تحمیلی، که سالها کشور ما را درگیر خود کرد، پیریزی کنند. جنگ عراق علیه ایران، که قهراً دفاع بینظیر مردم قهرمان ما را در پی داشت، یکی از پیچیدهترین و خونبارترین جنگهایی است که جهانخواران برای دستیازی مجدد به منافعی که از دست داده بودند، بهراه انداختند. برخی از مسائل و دقایق این جنگ با هیچ جنگی در جهان سنجیدنی نیست. حالا دیگر ما هم زمینهای برای پرداختن به جنگ، در مفهوم گستردۀ آن، داریم.
فعالیتهای ادبی استنبک پس از جنگ؛ به این ترتیب است: انتشار راستۀ کنسروسازان، ۱۹۴۵؛ اتوبوس سرگردان، ۱۹۴۷؛ مروارید، ۱۹۴۷؛ عضویت فرهنگستان هنر و ادبیات آمریکا و دریافت نشان عالی از دولت نروژ، ۱۹۴۷؛ سفر به شوروی، ۱۹۴۷؛ انتشار یادداشتهای روزانۀ روسی براساس دیدههایش از شوروی، ۱۹۴۸؛ شرق بهشت، ۱۹۵۲؛ پنجشنبۀ شیرین، ۱۹۵۴؛ سلطنت کوتاه پپین چهارم _ گزارش طنزگونۀ تاریخی از جمهوری پنجم فرانسه، ۱۹۵۷؛ سفرهایی باچارلی، ۱۹۶۰.
در سال ۱۹۶۲ جایزۀ نوبل را به او دادند که سروصداهای فراوانی به دنبال داشت و کسان بسیاری به بحث دربارۀ ارزش کارهای او کشیده شدند. استنبک در سالهای آخر زندگیاش چنان در فعالیتهای پولسازی غوطهور شد که از تجاوز آمریکا در ویتنام دفاع کرد، و این رفتار از نویسندهای که یادداشتهای ایام جنگ دوم جهانی را نوشته چقدر بعید مینماید. دفاع او از آمریکا خشم خوانندگان آثارش را در سراسر جهان برانگیخت. بااینهمه، بیارجی کارهایش در سالهای پایانی زندگیاش نمیتواند ارزش آثار قبلی او را که یکبار برای همیشه به وجود آمدهاند، انکار کند.
از برخی از آثار استنبک فیلم سینمایی هم تهیه شده؛
زمستان نارضایی ما، کلبۀ بیدود، کیتی قدیسۀ عذرا و زندهباد ساپاتا از نوشتههای دیگر اوست.
استنبک در سال ۱۹۶۸ درگذشت.
مترجم
سرآغاز
روزگاری جنگی درگرفت. اما در گذشتهای چندان دور که جنگهای دیگر و حتی جنگهایی از انواع دیگر، آن را از اهمیت انداختند. بهطوری که حتی کسانی که در آن شرکت کردهاند چه بسا فراموشش کرده باشند. جنگی که من از آن حرف میزنم، پس ازجنگ سپر و کمان «کرِسی»[۱] و «اَژَنکور»[۲] و قبل از قارچ کوچک آزمایشی بمبهای اتمی هیروشیما و ناگاساکی اتفاق افتاد.
من در آن جنگ سهمی داشتم. میشود گفت با آن درگیر شدم و چون درکسوت خبرنگار جنگی بودم طبعاً نمیجنگیدم و جالب توجه است که چیز زیادی دربارۀ آن به یاد نمیآورم. خواندن این گزارشهای قدیمی که به وقت خود با هیجان فرستاده شدهاند تصویرها و عواطفی کاملاً از یاد رفته را تداعی میکنند.
شاید درست، یا حتی لازم باشد که حوادث را فراموش کنیم و مطمئناً جنگ از آن نوع حوادثیاست که جنس دوپا، مادۀ فسادش را در خود دارد. اگر قادر بودیم که از حوادث بیاموزیم در آن صورت زنده نگهداشتن خاطرهها میتوانست سودمند باشد، ولی ما از حوادث نمیآموزیم. آوردهاند که در یونان باستان دستکم هربیست سال یک بار جنگی در میگرفت تا هر نسل ناگزیر معنای جنگ را دریابد؛ و امّا ما باید آن را فراموش کنیم وگرنه هیچوقت دوباره توانایی آن را پیدا نمیکنیم که از حماقت مرگبار بگریزیم.
با اینهمه، جنگی که من از آن حرف میزنم، به یادماندنی است، چرا که در نوع خود آخرین جنگ بودهاست. جنگ داخلی ما، آخرین نوع «جنگنجبا» نامیده شده و جنگ جهانی دوم آخرین نوع جنگهای طولانی جهانگیر. جنگ آینده، اگر آنقدر ابله باشیم که بگذاریم رخ دهد، آخرین نوع هرگونه جنگی خواهد بود، کسی بهجا نخواهد ماند تا چیزی به خاطر آورد و اگر حماقت به خرج دهیم، بهمفهومی زیستشناسانه، سزاوار بقا نخواهیم بود. بسیاری از انواع، به دلیل خطاهای خود در ارزیابی دگرگونیها، از پهنۀ گیتی محو شدهاند. دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم ما از این قانون تخطیناپذیر طبیعت مصون هستیم. قانونی که بهموجب آن امکانات، تجهیزات و در بسیاری موارد تکامل فزون از اندازه، نشانههای بروز نابودیاند. مارکتواین[۳] درکتاب «یکیانکیکانتیکَتی» از معمای هراسآور و محتمل فاتحی سخن میگوید که بر اثر سنگینی مردۀ مغلوب کشته میشود.
اما اینهمه، فقط یک فرض است. مهم نیست که امکان وقوع آن تا چه اندازه است. موضوع عجیب این است که جنگی که من به طور مبهم به یاد میآورم، دیگر تبدیل به پندار محوی شده است. دوستم جک واگنر در جنگ جهانی اول و برادرش مکس در جنگ جهانی دوم شرکت داشتند. جک در دفاع شخصیاش از جنگی که میشناخت، به رغم بیزاریِ برادرش، پیوسته به عنوان جنگ بزرگ یاد میکرد و البته جنگ بزرگ همان جنگی است که آدم در آن شرکت دارد.
آیا جنگ را میشناسید؟ و جهتها، نقطهنظرها، هراسها و سرانجام شادیهای آنرا بهخاطر میآورید؟ تعجبآور است که در میان افراد شرکتکننده در آن، عدۀ زیادی به یادش بیاورند.
من این بررسیها و داستانها را بازبینی نکردهام، چرا که آنهارا با شتاب نوشتهام یا از آن سوی دریاها گزارش کردهام تا مستقیماً در نیویورک هرالدتریبیون و روزنامههای بسیار دیگر به چاپ برسند. آن روزها بازار کتاب خبرنگاران جنگی داغ بود، اما من در مقابل این وسوسه مقاومت کردم. من اعتقاد داشتم که جز داستانهایی که در بیست سال آینده دارای اعتبار خواهند بود، بقیه باید در صفحات زرد روزنامههای کهنۀ بایگانی شده خاک بخورند. اینکه حالا آنها را بیرون کشیدهام به هیچ وجه تنها بهانۀ من نیست. با خواندن آنها، پس از اینهمهسال، نه فقط دریافتم که چه مقدار از آنها را فراموش کردهام، بلکه همچنین متوجه شدم که این یادداشتها عبارتند از نمایشهای روزمره، نقطهنظرهای قدیمی، انگیزههای احساساتی و شاید، در پرتو همۀ چیزهایی که تاکنون رخ داده است، تمامی عنصر کار غیرحقیقی و انحرافی و یکجانبه.
حوادثی که در اینجا آمده است اتفاق افتادهاند. اما حافظهام با بازخوانی این گزارشها، در مورد چیزهای دیگری جان میگیرد که اگر چه رخ دادهاند اما گزارش نشدهاند. گزارش نشدن آنها، بخشی بهدلیل نظم عادی امور و بخشی نیز از روی سنت بوده است. اما عمدتاً دلیلش این است که چیزی عظیم و پوک به نام «تلاش جنگی» وجود داشت. هرچیز که با تلاش جنگی تداخل پیدا میکرد یا رو در روی آن قرار میگرفت به خودی خود بد بود. داوری این موضوع در مقیاسی وسیع، برعهدۀ خود خبرنگار بود. اما اگر او غافل میشد و حتی یکی از قواعد را زیر پا میگذاشت، در آن صورت سر و کارش با ادارۀ سانسور فرماندهی نظامی، روزنامهها و بالاخره از لحاظ انضباط نیرومندتر از همۀ اینها، شهروندان جنگطلب، فرماندهان غیرجنگی باشگاه حاجی لکلک وابسته به مجلۀ تایم و «نیویورکر» بود که خبرنگار را به مسیر درست میانداختند؛ یا اینکه پیشنهاد میدادند به عنوان عنصری خطرناک برای تلاش جنگی از منطقه رانده شود. گروههای شهروندان از لحاظ تاکتیکی و لجستیکی کمک میکردند؛ بنیاد مادران به وجود آمد تا بر مسائل اخلاقی نظارت کند و منظور من از مسائل اخلاقی تنها مسائل اخلاقی جنسی نیست بلکه چیزهایی از قبیل قمار و لاتبازی هم هست. رازداری فینفسه حوزۀ کاملی بود. شاید تمام هیجانهای تعصبآمیز ما در بیست سال اخیر در مورد رازداری زادۀ این دوره باشد. سرو کار ما با رازداری، سرآغازی کاملاً مشروع در هراسی دارد که در آن اطلاع از واحدهای نیروی دریایی غالباً به جلب توجه گلۀ گرگهای زیردریایی دشمن میانجامید. تمام اینها خارج از دسترس بود؛ البته تا زمانی که قضایا سرانجام، به منظور حفظ دقیق اسرار، در اختیار کتابخانههای جهان قرار میگرفت. پیداست که اسرار به دقت حفظ شده، همانهاییاند که همه از آن سر در میآورند.
* نام «جان استنبک» در منابع فارسی و برخی ترجمهها «جان اشتاینبک» آمده است. از آنجا که مترجمان همکار موسسه انتشارات نگاه تلفظ استنبک را بر دیگر تلفظها ارجح داشتهاند ناشر نیز «استنبک» را در این ترجمهها پذیرفته است. بدیهی است تلفظ «اشتاینبک» نیز نادرست نیست.
[۱]. کرِسی (Crécy) روستایی درفرانسه. درسال ۱۳۴۶ م. انگلیسها درآنجا شکست سختی به قوای فرانسه وارد آوردند. انگلیسیها در این جنگ نخستین بار از توپ استفاده کردند.
[۲]. اَژَنکور (Agincourt) روستایی ازپادوکاله فرانسه. در سال ۱۴۱۵ م. میان هانری پنجم انگلیس و قوای فرانسه جنگ سخنی درگرفت که منجر بهشکست فرانسه شد. کمانداران انگلیسی نقش بسیار مهمی درا ین جنگ داشتند.
[۳]. Mark twain
کتاب روزگاری جنگی در گرفت نوشتۀ جان استن بک (جان اشتاین بک)
کتاب روزگاری جنگی در گرفت نوشتۀ جان استن بک (جان اشتاین بک)
کتاب روزگاری جنگی در گرفت نوشتۀ جان استن بک (جان اشتاین بک)
کتاب روزگاری جنگی در گرفت نوشتۀ جان استن بک (جان اشتاین بک)
کتاب روزگاری جنگی در گرفت نوشتۀ جان استن بک (جان اشتاین بک)
کتاب روزگاری جنگی در گرفت نوشتۀ جان استن بک (جان اشتاین بک)
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.