در بستر رویا

سرودۀ یدالله اسلامی

شب است و  در دل میخانه هستم
شب است و در دل میخانه هستم
بدون می، بدون جام، مستم
به شوق دیدن دلدار هر شب
به چشمان راه خواب،‌ آهسته بستم
بلورین جام اندر سینه لرزید
دل در سینه را چون می‌شکستم
به نهر جاری بر گونه امشب
به آهی من ز پیمانه گسستم
کسی می‌دید جام دیدگان را
که چون آیینه‌ای باشد به دستم
به دامی بودم و در بند پندار
به پای دام خود هر شب نشستم
سرود رهگذران را شنیدم
حدیث بودنم شد چون  نهستم

 

450,000 تومان

شناسه محصول: 1403120301 دسته: برچسب:

جزئیات کتاب

سال چاپ

1403

نوبت چاپ

اول

پدیدآورندگان

یدالله اسلامی

تعداد صفحه

409

کتاب «در بستر رویا» سرودۀ یدالله اسلامی

 

گزیده‌ای از متن کتاب

در د ل حادثه‌ها هیچ نوشتی صنما؟

در دل حادثه‌ها هیچ نوشتی صنما؟   نیست جز نقش تو اینجا همه شب در دل ما
روی چشمان نگه، در دل اشکی پنهان   رنج دیدار تو گشته به جهان حاصل ما
 زورق شب همه با یاد تو پیچیده به جام   شده‌ای معنی جانِ همه شب غافل ما
شعله برپا شده در دخمۀ پنهانی دل   گر چه شورش شده پیدا، همه در محفل ما
شده غوغاکده‌ای در دل این دشت به‌ پا   به پیامی که برآمد ز میانِ گِل ما
آن‌چنان گم‌ شده‌ای در دل غوغای زمان   نام تو هست همی در گذر و منزل ما
رهگذر رفت و سرود از غم دل   رنج توفان دل و شورش این ساحل ما

 

فروزان سینه‌ای دارم پر از شب

فروزان سینه‌ای دارم پر از شب   چو آهم بر لب آئینه امشب
سحر گویا ندارد شام تارم   به سر افتاده غوغا باز امشب
لهیبی بر سر و بر جان و بر چشم   به جام می نگاهم مانده امشب
به دام زلف و لبخند و نگاهم   بود بر لب پیام تازه امشب
سرودم، سرزنش‌های نگه‌ را   نگه را دیده‌ام در دام امشب
به صد غوغا دویدم در شب تار   به صد معنا به راهم خسته امشب
به سودا رهگذر بود و من و یار   میان دانه‌ها چون دامم امشب

 

 

تو خود در واژه‌هایم می‌نشینی

تو خود در واژه‌هایم می‌نشینی   نمی‌گویم چنانی یا چنینی
میان دل چنان بگرفته‌ای جا   تو چون ماهی که اینجا در زمینی
به رنگ گُل نشستی خود به سینه   تو را گویم همانی، هم همینی
نشستی در میان بزم چشمان   تو را دیدم که دل را در کمینی
همی دانم که در توفان دیده   دوباره میل مستی می‌گزینی
روان تا جانب دل هر شب و روز   پیام بامداد و هر پسینی
منم خود رهگذاری، خستۀ راه   تو را دیدم به هر میدان غمینی

 

گم شده‌ام در دل شب باز مست

در دل شب گم شده‌ام، مست مست   باده به لب‌های دل خسته هست
هلهله بودم به لبی نیمه شب   جام تمنّا چو به سودا شکست
سوز شدم بر لب ساز سحر
  شام و سحر بود چو سازم به دست
نای که آرامش نی را گرفت   از همه پیدا، همه پنهان گسست
نقش دلارام که در جام بود   دل که در این معرکه طرفی نبست
راز چو شیدایی بلبل شدم   دلهره بودم همه در جای هست
خویش شدم جرعۀ جامی به شب   بر می و بر جام شدم پای بست
رهگذرم شور و نوایم به نای   نیست به جز این همه بالا و پَست

 

چیست این غلغلۀ بی دل و بیداری من

چیست این غلغلۀ بی دل و بیداری من   قصۀ مستی من، حاصل هشیاری من
بر لب بادیه‌ها شورش پیمانه و می   در دل میکده‌ها، قصۀ غم‌خواری من
بر سرِ شعله دل و در دل و جان هم آتش   خاموش لب شده تا معنی گفتاری من
آه این سینۀ جوشان و تمنای دو لب   در دل چشم، نهان مانده چو بیماری من
مرکب واژه ندارد که در این دشت نشان   نکند غیر غم اینجا چو هواداری من
نگهم مانده به راهی که در آن راز نهان   نیست اندر دل پیمانه که دلداری من
رهگذر بود و ره، و مردم بسیار به راه   همه یک‌ جا شده آسانی و دشواری من

موسسه انتشارات نگاه

کتاب «در بستر رویا» سرودۀ یدالله اسلامی

موسسه انتشارات نگاه

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “در بستر رویا”