کتاب «در بستر رویا» سرودۀ یدالله اسلامی
گزیدهای از متن کتاب
در د ل حادثهها هیچ نوشتی صنما؟
در دل حادثهها هیچ نوشتی صنما؟ | نیست جز نقش تو اینجا همه شب در دل ما | |
روی چشمان نگه، در دل اشکی پنهان | رنج دیدار تو گشته به جهان حاصل ما | |
زورق شب همه با یاد تو پیچیده به جام | شدهای معنی جانِ همه شب غافل ما | |
شعله برپا شده در دخمۀ پنهانی دل | گر چه شورش شده پیدا، همه در محفل ما | |
شده غوغاکدهای در دل این دشت به پا | به پیامی که برآمد ز میانِ گِل ما | |
آنچنان گم شدهای در دل غوغای زمان | نام تو هست همی در گذر و منزل ما | |
رهگذر رفت و سرود از غم دل | رنج توفان دل و شورش این ساحل ما |
فروزان سینهای دارم پر از شب | چو آهم بر لب آئینه امشب | |
سحر گویا ندارد شام تارم | به سر افتاده غوغا باز امشب | |
لهیبی بر سر و بر جان و بر چشم | به جام می نگاهم مانده امشب | |
به دام زلف و لبخند و نگاهم | بود بر لب پیام تازه امشب | |
سرودم، سرزنشهای نگه را | نگه را دیدهام در دام امشب | |
به صد غوغا دویدم در شب تار | به صد معنا به راهم خسته امشب | |
به سودا رهگذر بود و من و یار | میان دانهها چون دامم امشب |
تو خود در واژههایم مینشینی | نمیگویم چنانی یا چنینی | |
میان دل چنان بگرفتهای جا | تو چون ماهی که اینجا در زمینی | |
به رنگ گُل نشستی خود به سینه | تو را گویم همانی، هم همینی | |
نشستی در میان بزم چشمان | تو را دیدم که دل را در کمینی | |
همی دانم که در توفان دیده | دوباره میل مستی میگزینی | |
روان تا جانب دل هر شب و روز | پیام بامداد و هر پسینی | |
منم خود رهگذاری، خستۀ راه | تو را دیدم به هر میدان غمینی |
در دل شب گم شدهام، مست مست | باده به لبهای دل خسته هست | |
هلهله بودم به لبی نیمه شب | جام تمنّا چو به سودا شکست | |
سوز شدم بر لب ساز سحر “ |
شام و سحر بود چو سازم به دست | |
نای که آرامش نی را گرفت | از همه پیدا، همه پنهان گسست | |
نقش دلارام که در جام بود | دل که در این معرکه طرفی نبست | |
راز چو شیدایی بلبل شدم | دلهره بودم همه در جای هست | |
خویش شدم جرعۀ جامی به شب | بر می و بر جام شدم پای بست | |
رهگذرم شور و نوایم به نای | نیست به جز این همه بالا و پَست |
چیست این غلغلۀ بی دل و بیداری من
چیست این غلغلۀ بی دل و بیداری من | قصۀ مستی من، حاصل هشیاری من | |
بر لب بادیهها شورش پیمانه و می | در دل میکدهها، قصۀ غمخواری من | |
بر سرِ شعله دل و در دل و جان هم آتش | خاموش لب شده تا معنی گفتاری من | |
آه این سینۀ جوشان و تمنای دو لب | در دل چشم، نهان مانده چو بیماری من | |
مرکب واژه ندارد که در این دشت نشان | نکند غیر غم اینجا چو هواداری من | |
نگهم مانده به راهی که در آن راز نهان | نیست اندر دل پیمانه که دلداری من | |
رهگذر بود و ره، و مردم بسیار به راه | همه یک جا شده آسانی و دشواری من |
کتاب «در بستر رویا» سرودۀ یدالله اسلامی
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.