کتاب جامعه شناسی مارکس نشتۀ ژان پیر دوران ترجمۀ هومن حسین زاده
گزیده ای از کتاب «جامعه شناسی مارکس»
پیشگفتار
کارل مارکس[1] در سدۀ بلوغ نظام سرمایهداری در بریتانیا و رشد و توسعۀ آن در فرانسه و آلمان زندگی کرده است؛ سدهای که با مبارزههای کارگری و انجمنهایی مصادف بود که خود مارکس به سازماندهنده و نظریهپرداز آن تبدیل شد.
سدۀ نوزدهم همچنین عصر زایش جامعهشناسی بود، عبارتی که آگوست کنت[2] در سال 1839 ابداع کرد. علم جامعهشناسی با هدف شرح و توضیح تغییرات سریع اجتماعی که خاص سرمایهداری است، ظهور کرد و اگرچه مارکس جامعهشناس نبود اما دستکم مقدمههایی از نوعی جامعهشناسی در آثار او وجود دارد که بر اکثریت بزرگی از نظریهپردازان سدۀ بیستم اثر گذاشت.
کارل مارکس و فردریش انگلس
مارکس در شهر تریر از منطقۀ راین آلمان، از پدری حقوقدان و لیبرال به دنیا آمد؛ پدری که اصالتی یهودی داشت و بعد به مذهب پروتستان گروید. مارکس تحصیلاتش را در رشتۀ حقوق و فلسفه به انجام رساند. او به عضویت حلقۀ هگلیهای چپ درآمد، و پس از آنکه نتوانست کرسی استادی دانشگاه را به دست آورد، سردبیری روزنامۀ راین (La Gazette rhenane) را انتخاب کرد؛ روزنامهای که خیلی زود توقیف شد. مارکس پس از آن به پاریس مهاجرت کرد و در آنجا با حلقۀ کارگران سوسیالیست معاشرت داشت. او کمونیست شد و با رد آرمان وحدت و برادری سوسیالیستی و یا دینی، به انقلاب کارگری به مثابه امر رهاییبخش بشریت اندیشید. در سال 1845 به دستور گیزو[3] از فرانسه اخراج شد و در بروکسل اقامت گزید و همانجا اتحادیۀ کمونیستها، یعنی نخستین سازمان بینالمللی کارگری را پایهریزی کرد. سپس برای سازماندهی جنبش سوسیالیستی به کولونی پیوست. در سال 1849 از نو اخراج شد و به لندن، شهری که تا زمان مرگش در آن باقی ماند، پناه برد. او اغلب بیمار بود، و در فقر و با کمکهای مالی بلاعوض دوستش انگلس روزگار میگذراند. او بنیادیترین آثارش و بهویژه کتاب سرمایه را در لندن آماده کرد. مارکس در تأسیس اولین اتحادیۀ بینالمللی کارگران (1864) مشارکت داشت و با دقت، تمام مبارزههای کارگری را در آلمان، فرانسه (کمون)، روسیه و کشورهای دیگر زیر نظر میگرفت و در راستای بهرهگیری از تزهایش در جنبش بینالمللی کارگری از انتشار متون و مقالات مختلف دست نمیکشید.
فردریش انگلس[4] هم در منطقۀ راین، و در خانوادهای صاحب کارخانههای صنعت ریسندگی به دنیا آمد. پس از تحصیل فلسفه و پیش از پیوستن به یکی از کارخانههای خانوادگی در شهر منچستر، مدتی با اعضای حلقۀ هگلیهای چپ رفتوآمد داشت. او فقر و فلاکت کارگران را در کارخانه مشاهده کرد و خیلی زود به یک انقلابی سوسیالیست تبدیل شد و وضعیت طبقۀ کارگر در انگلستان (1844) را نوشت. انگلس در همکاری با مارکس، با نسبت دادن همۀ دستاوردهای نظریاش به او در سهم خود محتاط و ملاحظهکار باقی ماند، حال آنکه در نگارش مشترک ایدئولوژی آلمانی (1845) و یا در حمایت نظری از کتاب سرمایه، مارکسیسم به همان اندازه وامدار انگلس است که مدیون مارکس. او با مشارکت در تأسیس انترناسیونال اول و مداخله در ایجاد احزاب سوسیالیست اروپایی، به رهبری مؤثر و واقعی بدل شد. با مرگ مارکس، انگلس کتاب دوم و سوم سرمایه را از روی پیشنویسها و یادداشتهای مارکس منتشر کرد و در مقدمۀ کتاب دوم سرمایه، با معینکردن نقاط مشترک و گسیختگیهای نظریاش با مارکس، ظرفیتهای معرفت شناختیاش را به رخ کشید.
خاستگاه اندیشۀ مارکس
در میان جریانهایی که در تکوین اندیشههای مارکس نقش داشتهاند، نخستین آنها نظام فلسفی است: مارکس آثار ارسطو، دموکریت و اپیکور (موضوع پایان نامهاش)، و آثار فلاسفۀ عصر روشنگری را به خوبی میشناخت، اما بیش از همه تحت تأثیر آثار هگل[5] قرار گرفت؛ زیرا هگل در دوران جوانی مارکس (و انگلس) در آلمان، وجه غالب مجادلهها و مباحثههای فلسفی بود. لوئی آلتوسر[6] سال 1845 را نقطۀ عطفی میان آثار دوران جوانی و آثار دوران بلوغ مارکس به شمار میآورد و آن را نقطۀ «گسست معرفتشناختی» مارکس مینامد[7]؛ بهویژه در تزهایی دربارۀ فوئرباخ که مارکس در آن ماتریالیسم مکانیستی فوئرباخ[8] را به نقد میکشد و مسیر تازهای را میگشاید که به ماتریالیسم دیالکتیک میانجامد.
جریان دوم، علاوه بر نشست و برخاست با حلقههای سوسیالیست کارگری فرانسه در سال های 1843 تا 1845، خوانش سوسیالیستهای اوتوپیایی و بهخصوص شکل فرانسوی آن بود (سن سیمون[9]، فوریه[10]، کابه[11]). مارکس با تغییر رویه و رویگرداندن از سیمای «خردهبورژوازی» مساواتطلب، به خردهمالکیت خصوصی بازمیگردد و براساس آن نابودی نظام سرمایهداری به ضرورتی تاریخی بدل میشود که به دست طبقۀ کارگر و با مبارزهای جهانی تحقق پیدا میکند و به سوی کمونیسم رها از هرگونه تضاد طبقاتی هدایت میشود.
سومین جریان، بررسی تقریرات اقتصاددانان کلاسیک و بهویژه خوانش آثار آدام اسمیت[12] و دیوید ریکاردو[13] بود. مارکس در این کتابها به نظریۀ ارزش کار پی میبرد و تبدیل آن به نظریۀ بهرهکشی برای او این امکان را فراهم میآورد تا مکاشفههای ارائه شده در آثار دوران جوانی خود را دربارۀ گریزناپذیری پیروزی طبقۀ کارگر بر بورژوازی، به گونهای علمی در کتاب سرمایه استحکام ببخشد.
ورای این پیوستگیها و تتابعی که به وضوح در آثار مارکس نمایان است، جریانهای پراکنده و کمتر شناختهشدهای برای مفسران مارکس وجود دارد که به اندیشهها و جریانهای فکری غالب بر سدۀ نوزدهم مربوط است: ایدۀ پیشرفت به همان اندازه که در علوم طبیعی نمایان بود، نزد اندیشمندان علوم انسانی هم وجود داشت و آنها را به تزهای تکاملگرایانهای سوق میداد که براساس آن هر سازوارهای، چه اجتماعی و چه زیستی، به سوی نوعی سازمندی نوین عالیتر در حرکت است. به تأسی از فلاسفۀ عصر روشنگری، و نیز با توسعۀ سریع علوم طبیعی، اعتقاد به بیکرانگی عقل بشر در کشف قوانین تأویلیِ هر یک از پدیدههای اجتماعی و تاریخی قویتر شد.
به این ترتیب مارکس نیز در زمانۀ خود از وسوسۀ کشف قانون عمومی که میتواند تحقق جهانی بهتر و حتی بی عیب و نقص را میسر کند، تبعیت میکرد.
[1]– Karl Marx (1818-1883)
[2]– Auguste Comte (1798-1857)
[3]– Guizot وزیر امورخارجه وقت فرانسه. م
[4]– Friedrich Engels (1820-1895)
[5]– George Wilheim Friedrich Hegel (1770-1831)
[6]– Louis Althusser (1918-1990)
[7] – برای مارکس؛ لویی آلتوسر، 1965.
[8]– Ludwig Feurbach (1804-1872)
[9]– Henri De Saint.Simone (1780-1825)
[10]– Charles Fourier (1772-1837)
[11]– Etienne Cabet (1788-1856)
[12]– Adam Smith (1723-1790)
[13]– David Ricardo (1772-1823)
کتاب جامعه شناسی مارکس نشتۀ ژان پیر دوران ترجمۀ هومن حسین زاده
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.