کتاب «بازخوانی منطق هگل در منطق جدید» نوشتۀ کسری فارسیان
گزیده ای از کتاب
فصل اول
مقدمهای بر منطقهای فراسازگار:
دو حقیقت باوری چه میگوید؟
فهم این نکته که هگل یک دوحقیقتباور است؟ یا خیر؟ پیش از هر چیزی در گرو فهمِ دقیقِ مفهومِ دوحقیقتباوری است. نکتهی مهمِ دیگر در فهم اولا دوحقیقتباوری و ثانیا فراسازگاری برای ما این است که با ترمینوبوژی خاص منطق جدید، میتوانیم قرائتهای مختلف از منطقِ هگل را صورتبندی کنیم و چنین کاری هم از ابهام جلوگیری میکند و هم حشو و اطناب متن را تا حدِ مقبولی کم خواهد کرد. اما برای فهمِ این دو مفهومِ پایه ما نیاز داریم که پیشتر مفهوم تناقض را در منطق بشناسیم و بدانیم که LNC چه سیر تاریخیای را طی کرده است که بدل به یک دگم تنومند شده است. بنابراین در این فصل ابتدا به توضیح مجملی از این مفاهیم پایه میپردازم و سپس مواجههی منطقِ کلاسیک و منطقهای فراسازگار را با آن توضیح خواهم داد.
1-1 تناقض چه چیز دارد که پذیرشِ آنرا وحشتناک میکند؟
پاسخ اول. اگر از کسی که آشنایی اندکی با منطق داشته باشد این سوال پرسیده شود که «چه چیز هست که پذیرشِ تناقض را امری وحشتناک میکند؟» (این پرسش را «الف» مینامم)، (در صورتی که بنابر تعریف-1 تناقض عطف میان یک گزاره و نقیض همان گزاره فهمیده شود) او احتمالا در دمِ دستی ترین حالت پاسخ خواهد داد که: به این خاطر که از تناقض هر چیزی نتیجه میشود. اما باید پرسید این پاسخ دقیقا چه چیز به ما میگوید؟ از تناقض هر چیز نتیجه خواهد شد دقیقا یعنی چه؟ اصلا چه اشکال دارد که هرچیزی نتیجه شود؟ این پاسخ به واسطهی ابهامِ اولیهای که دارد پاسخی نیست که ما را مستقیما با مسئلهی تناقض رو به رو سازد.
میتوان کنجکاوی را ادامه داد و از پاسخ دهنده پرسید که اصلا چرا از تناقض هر چیز نتیجه خواهد شد؟ در مواجهه با این پرسش از چرایی، این پاسخ دارای ابهام است؛ به این خاطر مبهم است که چنین سخنی آشکارا برگرفته از منطق کلاسیک است و شهود و درک درستی را دربارهی استدلالهای غیر فرمال ما در زندگی روزمره ارضاء نمیکند. مثلا فرض کنید که از این جملهی متناقض «قیمت ارز در نوسان است و قیمت ارز در نوسان نیست»، نتیجه بگیریم که گروه فلسفهی دانشگاه تربیت مدرس هفت عضو هیئت علمی دارد. بهنظر نمیرسد در روابط روزمرهی ما در اجتماع کسی که چنین استنتاجی را انجام دهد آدم معقولی تلقی شود. پاسخ دمِ دستی بالا ابهام مستتر دیگری هم دارد، و آن این است که این اصل کلاسیک در منطق، حتا در بسیاری از سیستمهای فرمال منطق، مثل ردهای از منطقهای ربط[1] و منطقِ مینیمالِ شهودی[2] نیز معتبر و برقرار نیست. پس میتوان گفت که پاسخ اول به پرسش الف نه تنها در شهود روزمرهی ما قانع کننده نیست، بلکه حتا ویژگیِ ضروریای برای سیستمهای منطقی نیز نیست.
پاسخ دوم. پاسخ محتمل دیگری که به سوال الف میتوان فرض کرد، چنین چیزی است: «تناقض، ضرورتا کاذب است». دلیل این پاسخ مربوط به رفتارِ ناقضِ منطقی[3] و عاطف منطقی[4] در جدول ارزش است. ناقض منطقی در جدول ارزش چنین رفتار میکند که اگر به فرض گزارهی A صادق باشد، نقیض آن یعنی ~A کاذب خواهد بود، و بنابراین عطف این دو گزاره (A&~A) هم بخاطر کاذب بودن یکی از طرفینِ عطف ارزش کذب خواهد داشت؛ از آن طرف معادله هم باز وضعیت مشابه خواهد بود، اگر بنابه فرض A در جدول ارزش کاذب باشد، نقیض آن یعنی ~A ارزش صدق خواهد گرفت و بنابر دلیلی که در چند جملهی قبل ذکر شد، بازهم عطف این دو گزاره یعنی (A&~A) کاذب خواهد بود.
میتوان این پاسخ را نیز تحلیل کرد و ایراداتی به آن وارد نمود. نقدی که بنظر میرسد این است که انگار این پاسخ، این امر را پیش فرض گرفته است که تمامی گزارهها تنها میتوانند دارای یکی از دو ارزش صدق یا کذب باشند[5]، به این معنا که هر گزارهای ضرورتا یا صادق است، یا کاذب؛ و نه هردو و نه هیچکدام. اما واضح است که اگر شما یک دانشجوی رشتهی منطق باشید به سرعت به یاد خواهید آورد که منطقهای متعددی مثل منطقهای فازی[6] و منطقهای چند ارزشیِ ووکاشهویچ[7]، هیچ کدام دو-ارزشی نیستند و اولی بازهای بینهایت از ارزشها را میان صفر و یک ترسیم میکند و دیگری علاوه بر منطقهای بینهایت ارزشی، از ردهای از ماتریسهای ارزشدهی استفاده میکند که قابلیت اسناد سه و چهار ارزش را به گزارهها دارند.
پاسخ سوم. پاسخ سومی برای پرسش الف نیز قابل طرح است، پاسخی که انگار بیان کاملتر و مستدلتری از ردهی دوم پاسخ هاست. همچنین بخاطر اتفاق جوامع علمی و نزدیکی به شهودهای روزمرهی ما قانع کنندهتر بنظر میرسد: فرض کنید روزی شما در حیاط دانشگاه سیروان را ببینید و او به شما بگوید «فردا شب به مهمانی شام تو میآیم و فردا شب به مهمانی شام تو نمیآیم». در مواجهه با این سخنِ سیروان چه تصوری در ذهن ما ایجاد میشود؟ تصور محتمل اول این خواهد بود که شاید منظورِ وی از ادای این جملهی عطفیه، معنای زبانی آن عبارات نباشد و ما باید بدنبال تفسیر عمیقی از سخن وی باشیم؛ مثلا تصور کنیم که منظور وی این است که فردا به مهمانیِ من خواهد آمد، اما قصد دارد که ساعتی بعد از شام بیاید.
پس از اندکی گفتگو با سیروان او مرا مطمئن میکند که مرادش از ادای آن جمله، کاملا معنای زبانیِ آن گزاره است و نه تفسیری عمیق در لایههای زبانی و استعاریِ آن جمله؛ در اینجا اوضاع کمی فرق خواهد کرد و ما تنها یک تصور برای مان باقی میماند: سیروان آدم نابخردی است! یا در حالتی مودبانهتر، او احتمالا معنای واژگانی را که استفاده کرده است، درست نمیداند. چرا ما دربارهی او چنین تصوری خواهیم داشت؟ پاسخ واضح است، اگر او معنای زبانی آن دو جمله را مد نظر دارد، پس حرفش ناسازگار و غیرقابل جمع است. او اجازه ندارد که این جملات را که از لحاظ زبانی متناقض با همدیگر هستند، باهم و در مورد یک موضوع بکار ببرد. مردم دارای این شهودِ عرفی هستند که کسی که از جملاتِ متناقض استفاده کند، یا معنی زبانی آنها را نمیداند یا آدم خردمندی نیست. در مواجهه با چنین جملاتی ما براحتی حق داریم که آنها را نپذیریم و بر این شهود عرفی تکیه کنیم که به ما میگوید بین پذیرش و انکار یک ادعای مشخص تنها باید یکی را پذیرفت( یا رد کرد).
البته شاید در اینجا یک ناسازگاریای به ذهن خواننده خطور کند، ناسازگاری میان آنچه که در بالا و درپاسخ به ردهی دوم از پاسخها ذکر شد مبنی بر اینکه گزارهها لزوما دو ارزشی نیستند و ادعا کردیم چنین پیش فرضی قانع کنندگی لازم را ندارد، و این عبارت که اکنون مطرح شد مبنی بر اینکه شهود مردم گویی نمیتواند بین نفی و اثبات یک باور یا ادعا شق سومی را بپذیرد. در واقع این ناسازگاری، ناسازگاری واقعی نیست. در بالا بحث بر سر گزارهها و ارزشِ سمنتیکیِ محتمل آنها بود و این امر مورد تردید قرار گرفت که گزارهها ضرورتا دو ارزشی باشند، در بحث اخیر، بحث بر سر باورها و عقاید است نه گزارهها؛ یعنی بستر بحث نخست سمنتیک و بستر بحث دوم معرفشناسی است. درستتر آن است که این دو ساحت را از هم متمایز کنیم. یعنی از لحاظ سمنتیکی دو ارزشی بودن تمامی گزارهها یک پیش فرض غیر یقینی بنظر میرسد اما از لحاظ معرفتشناختی و علمی که متعلقِ بحث ادعا هاست، بین نفی و اثبات یک ادعا و دقیقا همان ادعا، عقل عرفی و جامعهی علمی قائل به پذیرش شق سومی نخواهد بود. مثلا بعید است کسی باور داشته باشد که زمین به دور خورشید میچرخد و همچنین باور داشته باشد زمین به دور خورشید نمیچرخد، یا یک دانشمند معتقد باشد نظریهی نسبیتِ عام درست است و در عین حال نظریهی نسبیت عام درست نیست.
آنگونه که در آغاز سخن اشاره شد، این رده از پاسخها را میتوان تاحدی در ذیل پاسخهای ردهی دوم(عملکرد ناقض منطقی در جدول ارزش) فهم کرد. البته اندکی متفاوت، قویتر و جدیتر. چنین شهود عرفی و معرفتیای که ما داریم به نحو مستتری حاصل پذیرش کارکرد دو عملگر ناقض منطقی و عاطف منطقی در مورد جملات اتمی زبان است؛ اما با این پیشفرض قویتر که ما بپذیریم بین اظهار[8] و انکار[9] از یک طرف و صدق[10] و کذب[11] از طرف دیگر یک تناظر یکبهیک و پوشا وجود دارد. یعنی قائل باشیم بین پذیرش و انکار یک ادعا و دقیقا همان ادعا، باید صرفا یکی را برگزینیم، چراکه اظهار و انکار یک باور، متناظر با صدقِ و کذبِ جملاتیاند که باور را بیان میکنند.
در روششناسی علمی نیز بین دانشمندانِ رشتههای مختلف این اتفاق نظر وجود دارد که میان دو تئوری رقیب که دو پاسخِ متمایزِ متناقضِ به یک مسئله میدهند، تنها و تنها یکی باید درست باشد؛ در غیر این صورت تمایزِ اکیدِ گزارهها و نظریات علمی از گزارهها و نظریاتِ شبه-علمی محو خواهد شد و مرز اینها به دامِ ابهام کشیده خواهد شد. در نتیجه، شهود ما میگوید که انکار یا پذیرش یک ادعای معین، دو فعل تحدید کننده[12] علیه یکدیگر هستند(تحدید دو طرفه) و با انتخاب یکی، دیگر جایی برای دیگری وجود نخواهد داشت. این تحدید کنندگی دو گزاره/ادعای متناقض بیانگر چه چیز است؟ نتیجهی حاصل از عباراتی که ذکر شد، میتواند پرده از علتِ وحشتناک بودنِ مسئلهی تناقض بردارد و آن را آشکار کند: تناقض، ناسازگاری به بار خواهد آورد.
البته هنوز هم میتوان از پاسخ دهنده پرسید که چرا پذیرش و انکار یک ادعای معین دو عملِ تحدید کننده است؟ و بازهم میتوان پرسید که آیا نمیتوان هیچ استثنایی برای این قاعده یافت؟ حتا میتوان برای این سوالات نیز پاسخ هایی دهم دستی مهیا کرد. مثلا یکی از پاسخها میتواند از جنبهی معرفتی باشد و پاسخ دهنده به اشکال ما بگوید که با پذیرش یک ادعا، شخص پذیرندهی آن ادعا (سوژهی معرفتی)، مجموعهای از باورهای متناظر با این ادعا را هم میپذیرد و با رد یک ادعا مجموعهی باور هایش را میبایستی جور دیگری چیده باشد که نمیتواند همزمان یک ادعا و دقیقا همان ادعا را هم بپذیرد و هم نپذیرد. چرا که با انجام دادن چنین کاری دچار تناقض در باورهایش میشود. مثلا کسی که بپذیرد آب نقطهی جوش ندارد، ردهی وسیعی از باورهای مرتبط با این باور را باید پذیرفته باشد؛ مثلا بپذیرد که آب قابلیت بدل شدن از مایع به گاز را ندارد. در نتیجه باید باور داشته باشد که بخارِ آب وجود ندارد. چراکه میان این باورها سازگاری وجود دارد و کسی که بپذیرد آب قابلیت تبخیر ندارد، در عین حال باور داشته باشد که بخار آب وجود دارد دچار ناسازگاری در باورهایش است و از لحاظ نظری هیچ انسجام نظری برای او وجود نخواهد داشت. با اینهمه، باز هم میتوان چالش و انقلت را ادامه داد و پاسخ دهنده را به چالش کشید؛ اما همینکه مسئلهی کلیِ حاصل از پذیرشِ تناقض، یعنی ناسازگاری برای ما آشکار شد، ترجیح میدهم بحث را در این قسمت به انتها برسانم و به بررسی ناسازگاری حاصل از تناقض بپردازم.
[1] Relevant Logic
[2] Minimal logic
[3] Logical Negation
[4] Logical Conjunction
[5] bivalent
[6] Fuzzy Logics
[7] Jan Łukasiewicz
[8] Assertion
[9] Denial
[10] Truth
[11] Falsity
[12] Exclussive
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.